eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❣:❣❤️ خواب هایم با خواب هایت قرار ؏ـاشقانه دارند ساعت را راس رویاے صفـر.عاشقئ ڪوڪ ڪن ! من چشمانم را مئ بندم تو چراغهاے اتاقت را خاموش ڪن @cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق! برای آخـرین سوگنــدها وقـت زیادی نیـسـت... @cbufeuhdwt
از بودن و از نبودنت آشفتم هی حرف زدم شعر نوشتم گفتم: من مرد شکست خورده ای هستم که حتی به خودم تکیه کنم می اُفتم @cbufeuhdwt
بعضی وقتا, صدای یه نفر میتونه مثه یه مسکن قوی باشه واسه همه ی خستگیهات!😌 @cbufeuhdwt
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اگه ازم بپرسن عشقت چه جوریه؟! بهشون میگم ❣ اون نـور روزای تاریک منه✨ اون بارون وسطه بهار منه✨ اون خونه‌ی امن منه😘 اون گرمای دستای سرد منه اون شیرینیه روزای تلخ منه😍 اون تکراری ترین تکرار نشدنيه منه اون امید، وسط ناامیدیای منه @cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت سی شش من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تب
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت سی هفت من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم.. پیرزنهای همسایه که به خونه‌ی خانوم رفت و آمد داشتند مدام منو براندازمیکردند و میگفتند میخوره بچه‌اش دختر باشه ولی حرفهاشون برام مهم نبود.. و تو خیالاتم هم اسم دختر و هم اسم پسر انتخاب میکردم.حسین زنگهاش بیشتر شده بود ولی بازم خانوم به من مجال نمیداد و خودش میرفت که صحبت کنه.یه روز پسرعمه‌ی حسین خبر آورد که حسین زنگ زده،خانوم طبق معمول با عجله رفت ولی این دفعه خیلی زود و با ناراحتی برگشت و گفت؛ انگاری من دروغ دارم بگم میگه ترلان خودش بیاد من حالش رو بپرسم با خوشحالی دمپایی پوشیدم و دویدم خونه عمه خانم..وقتی فهمیدم که حسین گفته که میخواد با من صحبت کنه کلی ذوق کردم.آخه از ترس مادرش هیچ‌وقت جرات نداشت که با منم صحبت کنه..انگاری این‌دفعه به خاطر بارداریم نگران شده بود،با خوشحالی چارقد رو سر کردم و به سمت خونه‌ی عمه‌خانوم پرواز کردم..چند کلمه با حسین حرف زدم و سریع قطع کرد،با دلتنگی بیشتر برگشتم خونه،دیگه از نبود حسین کلافه شده بودم و تنها دل‌خوشیم این بود که آنا هرازگاهی حاملگی منو بهونه میکرد و بهم سر میزد..ولی مجبور بودیم که پیش مادرشوهرم باشیم و اگه دوتایی میرفتیم تو اتاق، حرف میشد و خانوم صدتا هم میذاشت روش و پشت سر من به حسین از من بد میگفت.... ادامه در پارت بعدی 👇