eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
تن آدم به تن کسی که دوسش داره نخوره مریض میشه..بی جون میشه.. ببا و با بغلت جون بده به تن و روحم:)❤️🫂 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
با تو فهمیدم وقتی یکی دوست داشته باشه زندگی چقدر قشنگ میشه آقا پسر 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#برشی_ازیک_زندگی #سرگذشت_ماه_بیگم #پارت_سی توی حیاط پرنده پر نمیزد و حتی از سلطنت هم که هر روز توی
کور خوندید.... خدیجه خانم جلو اومد و با دست گوشه ی لباسشو گرفت و گفت بیا برو بیرون ببینم.. اره دیگه ازتم بعید نیست، اما این بار کاری بکنی میگم قباد حسابت و برسه.....اصلا میدونی چیه تقصیر خودم بود که بهش نگفتم.....بذار شب بیاد خونه میگم مردن بچش تقصیر تو بوده تا پوست کله اتو بکنه..... مرضی نگاهی به شکمم کرد پوزخندی زد و رفت...... من از ترس زبونم قفل شده بود و گوشه ی دیوار کز کرده بودم.....خدایا از دست این مرضی به کجا پناه ببرم.....به من چه که اون بچه دار نمیشه...........اگه این بارم بلایی سر بچم بیاره چه خاکی توی سرم کنم.....خدایامن بچه امو بی تجربه، خودت به دادم برس و پناهم باش..... قباد که از سر کار اومد با تعجب بهم نگاه کرد وگفت چی شده ماه بیگم؟ چرا رنگ و روت پریده؟ دوباره اشکام سرازیر شد و قضیه ی اومدن مرضی توی اتاق و تهدید کردنش رو گفتم.... اخم های قباد توی هم رفت و گفت بیخود کرده اگه دست از پا خطا کنه بلایی به روزش میارم که تا عمر داره فراموش نکنه ،تو هم اصلا نترس، مگه من میذارم بلایی سر بچم بیاره...... حرفای قباد کمی آرومم کرد و ترسم کمتر شد.....اونشب برخلاف بقیه ی شب ها بدون اینکه چیزی بخورم سرمو روی بالشت گذاشتم و زود به خواب رفتم....نیمدونم چقد گذشته بود و چه موقع از شب بود که با درد شدیدی توی دلم از خواب بیدار شدم.....اول فکر کردم شاید بخاطر ضعف و نخوردن شام باشه چون لحظه ای درد می‌گرفت و لحظه ای خوب میشد....با خودم می‌گفتم حالا خوب میشم و دوباره می‌خوابم اما هرچه می‌گذشت دردم شدیدتر میشد و فاصله ی درد ها کمتر......هوا گرگ و میش شده بود که دیگه نتونستم تحمل کنم و قباد رو از خواب بیدار کردم....از درد مثل مار زخمی به خودم میپیچیدم و قباد رو صدا میزدم.....قباد وقتی حال و روزم رو دید زود از اتاق بیرون رفت و کمی بعد با خدیجه خانم و گل بهار توی اتاق اومدن.....خدیجه خانم توی صورتش زد و گفت این دردش شروع شده بچش داره به دنیا میاد چرا زودتر نگفتی بهم؟زود باش برو در خونه ی قابله و هرجور شده با خودت بیارش من میترسم بهش دست بزنم، این یه بارم بچه سقط کرده..... قباد بدون هیچ حرفی کتش رو برداشت و از اتاق بیرون رفت..... از شدت درد مامانمو صدا میکردم و ازش میخواستم دردمو کمتر کنه....چه دختر بدبختی بودم که توی سخت ترین و بهترین روز زندگیم مادرم کنارم نبود تا کمی دردمو تسکین بده.....خدیجه خانم دستمو گرفت و توی رختخوابم برد....دردها بدون فاصله شده بودن و یکسره در حال درد کشیدن بودم.....حس میکردم تمام استخون هام در حال خورد شدنه و دیگه امیدی به زنده موندنم نیست.....خدیجه خانم دست و پامو ماساژ میداد تا به قول خودش کمتر درد بکشم اما فایده ای نداشت.....کمی بعد قباد توی اتاق اومد و با اضطراب گفت مامان هرچی در زدم قابله درو باز نکرد فک کنم گوشاش سنگین شده..... خدیجه خانم زود از جا پرید و گفت بخشکی شانس،ببین قباد توی ده بالا قابله زیاد هست جلدی برو و با پول یکیشو راضی کن بیاد بالا سر این بیچاره...... قباد بدون تعلل از اتاق بیرون رفت و در رو بست....حس میکردم تمام استخون هام در حال خورد شدنه و دیگه امیدی برای زنده موندن نداشتم.....بلاخره بعد از گذشت ساعتی قباد با زن میانسالی که مشخص بود از اینکه اون وقت صبح بیدارش کردن عصبانی،وارد اتاق شد..... قابله قباد و گل بهار رو از اتاق بیرون کرد و از خدیجه خانم خواست تا طرف بزرگی آب داغ و پارچه ی تمیز براش آماده کنه...خدیجه خانم باشه ای گفت و رفت تا دستورات قابله رو اجرا کنه.....قابله وقتی وضعیتم رو دید سری تکون داد و گفت اون ننه ی بی فکرت پیش خودش چی فکر کرده که تورو شوهر داده؟ فک نکنم از این زایمان جون سالم به در ببری.... خودم حالم بد بود و حالا با حرف های قابله ترس امونمو بریده بود....حس میکردم دیگه امیدی به زنده بودنم نیست اما نه،نباید ناامید بشم اگه برای من اتفاقی بیفته مرضی به آرزوش میرسه و بچم زیر دست اون میفته منکه اینو نمیخواستم.... قابله هر نیم ساعت می‌گفت هنوز بچه نیومده،کاش پیرزن قابله در رو باز میکرد، اصلا حس خوبی به این زن بداخلاق نداشتم......هوا کاملا روشن شده بود و آفتاب تا وسط های حیاط اومده بود که بلاخره گفت بچه داره میاد، تلاشمو بکن، وگرنه خفه میشه ها..... همین حرفش کافی بود تا تمام انرژیمو جمع کنم ....بعد از گذشت نیم ساعت صدای گریه ی بچه ای که آرزویی بجز دیدنش نداشتم توی اتاق پیچید..... خدیجه خانم زود خودشو به قابله رسوند و با دیدن بچه با لب هایی آویزون گفت دختره؟بیچاره قباد بعد از اینهمه سال انتظار چقد ناراحت میشه حالا..... قابله بچه رو توی بغلم گذاشت و گفت ناشکری نکن خانم ،دختر و پسر هردو نعمت های خدان.....
خدیجه ابرویی بالا انداخت و بدون هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.... من اما با ذوق به دخترم زل زده بودم و برام مهم نبود قباد و خدیجه خانم چه فکری میکنن....همینکه میدونستم دیگه از تنهایی در اومدم و کسی هست که از گوشت و خون خودم باشه برام کافی بود......قابله چند ساعتی اونجا موند و وقتی خیالش راحت شد حالم خوبه، خداحافظی کرد و رفت..... ظهر بود و از شدت گرسنگی در حال بیهوش شدن بودم.....از توی حیاط بوی کباب میومد و شکمم رو مالش میداد....کمی که گذشت در اتاق باز شد و قباد با بشقابی پر از کباب داخل شد‌‌ چشمم که به کباب ها خورد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و با ولع شروع به خوردن کردم.......جوری غذا می‌خوردم که انگار مدت هاست لب به چیزی نزدم.....قباد کنار بچه نشسته بود و بهش نگاه میکرد.....نمی‌دونم چرا از اینکه بغلش نمی‌کرد ناراحت شده بودم ..... انتظار داشتم بدون لحظه ای درنگ بغلش کنه و از اینکه خدا بعد از سال ها بهش بچه ای داده شکر گذاری کنه.....هرباری که دخترم گریه میکرد و من مجبور بودم به تنهایی و سختی بهش شیر بدم یاد مادرم میفتادم و اشک‌ تمام صورتم رو پر میکرد.....اوایل اصلا بلد نبودم بهش شیر بدم و همیشه گرسنه بود و گریه میکرد، اما کم کم یاد گرفتم و سیرش میکردم.... دو روز بعد از به دنیا اومدن دخترم به پیشنهاد پدر قباد که بزرگ خانواده بود اسمشو طوبی گذاشتیم و اینجوری بود که طوبی شد همه ی زندگی من و رفیق تنهایی هام.... قباد که اوایل اصلا به طوبی نزدیک نمیشد ‌و حتی گاهی شب ها هم توی اتاق نمیخوابید و گریه کردن طوبی رو بهانه میکرد، اما همینکه طوبی چله اش گذشت و قیافش شکل گرفت کم کم بغلش میکرد و میبوسیدش....قبادی که اوایل بخاطر پسر نشدن طوبی اصلا بهش محل نمی‌داد ،حالا همه ی زندگیش شده بود طوبی....جوری بهش محبت میکرد که حتی دهن خدیجه خانم هم باز میموند..... انقد از مرضی میترسیدم که جرئت نداشتم برای لحظه ای طوبی رو توی اتاق تنها بذارم وقتی میخواستم کهنه هاش رو بشورم اونو توی پشتم میبستم و وقتی می‌خواستم توالت برم اونو به دست خدیجه خانم میسپردم.......طوبی سه ماهه بود و انقدر چاق و تپل شده بود که به زور می تونستم اون رو توی بغلم بگیرم.. گاهی در طول روز می رفتم پیش خدیجه خانم تا هم توی اتاق نمونم و هم برای گرفتن طوبی کمی کمکم کنن.......یک روز غروب که طبق معمول پیش خدیجه خانم نشسته بودم و کمکش سبزی پاک میکردم در خونه به صدا در اومد گلبهار بلند شد تا در رو باز کنه و من هم از فرصت استفاده کردم و سراغ طوبی رفتم تا بهش شیر بدم... با خودم گفتم حتماً سلطنته و با اومدنش من باید توی اتاق خودم برگردم، اما وقتی در باز شد زن غریبه ای رو دیدم که تا حالا چشمم بهش نخورده بود.....اول گفتم شاید از آشناهای خدیجه خانم باشه و برای سر زدن اومده، اما وقتی توپ پر اون زن رو دیدم فهمیدم که حتماً چیزی شده...... خدیجه خانم با دیدن اون زن خشکش زد،سبزی‌های توی دستش رو روی سفره انداخت و از جا بلند شد..... اولین بار بود که خدیجه خانم رو انقد ترسیده می‌دیدم..... زن نگاهی به دور و بر خونه انداخت و گفت جمعتون که جمعه، پس دختر من کجاست؟ خدیجه خانم باهول گفت سلام جهان خانم خوبی الحمدالله؟بفرما داخل،مرضی هم همینجا بود ،یک ساعتی هست رفت خونه ی اقات، گفت می‌خوام برم یه سر بزنم و بیام..... زن که حالا فهمیده بودم مادر مرضیه و اسمش جهانه، ابروهاشو بالا انداخت و گفت من بخاطر دیدن دخترم خونه آقام نرفتم ،فک کردم اینجاست‌..... خدیجه خانم گفت بفرما داخل بشین میاد حالا..... جهان خانم گفت نه میرم همونجا سراغش....همینو گفت و بدون حرف دیگه ای از خونه بیرون رفت.... خدیجه خانم سر جاش نشست و گفت خدا خودش بهمون رحم کنه، مادر فولاد زره دوباره پیداش شد..... لب باز کردم و گفتم آدم بدیه؟ خدیجه خانم زود سرشو سمت من برگردوند و گفت این مدتی که این زنه اینجاست اصلا اینجا نمیای ها.....
ִֶָ ⊳ ࣪ ˖لحظه به لحظه زندگیم وصله بهـ قشنگیه چشمای تو ، به گرمےٖ بوسه‌هاتـ ، به شیرینےٖ بغلت ، به خوش عطریِ بوی تنتـ ، به نگاهات که توش عشق موج میزنهـ ، همه اینا .. خوشبختےٖ و زندگےٖ مننـ!❤️💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
با خَبر باش فَقط محض تماشای تـُو بود ضربان دل من خواست،که تکرار شود:😘 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
دوستت دارم. نه برای زیباییت، نه برای مال و دارییت بلکه فقط برای ارزشت.♥️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
هی رد شو از این کوچه و هی دل ببر از ما تو فلسفه ی بودن این پنجره هایی..(: ❤ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
صــــد دل       تـــــو را            بــیــتــابــــم ، یـــڪ دل مــــرا مــشــتـاق بـــــــاش ...👌❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تو مثل هیچکس نیستی! نگاهت لبخندت چشمان دل فریبت تو قشنگ ترین عشق تاریخی برای من❤️‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
این شبها براے بخیر شدن به یڪی مثلِ تو نیاز دارد... من میڪَـویم شب بخیرتو بڪَو من هم دوستت‌دارم ☆شب بخیر جان دلم❤️✨  ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌