بعضیاهستنکهانقدربهت
حسِامنیتمیدنکه
دلتمیخوادتوچهارخونههای
پیرهنشونزندگیکنی♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارزش دل به عشقه
ارزش دوست به وفا...
و تـوای دوست
به اندازهی دنیـا ارزشمندی...
لحظههات مثل گل، همیشه زیبـا و قشنگ❤️🌷
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرس برا عشقت❤️🫀❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Mohsen Lorestani1_19079003452.mp3
زمان:
حجم:
6.42M
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
.
"تو اینجایی، وسط قلب من❤️🫂"
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیو کلیپ زیبا ♥️
امین رستمی ❤️❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋
بفرست عشق زندگی😘😘💋💋💋😘❤️❤️❤️❤️💋💋
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_چهل_پنج سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... حشمت و مادرش وق
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_چهل_شش
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
آقام گفت اون پسره حق نداره پاشوتواین خونه بذاره.. جهازتو عین خواهرت خریدم آدرسو فردا میگیرم میفرستم بیاد پولی هم که قرار بود کت وشلواروانگشتر بخریم میدم به خودت اون پولو نشون هیچ کس نشون نمیدی پوستتو میبری میذاری زیر پوستت تاکسی نبیندش،چون میدونم که خیلی زود لازمت میشه،بعدم بابغض گفت هروقتم من مردم میای ارثتو ازخواهربرادرات میگیری..روز عقدمون رسید هیچ کاری نکرده بودیم حتی اصلاح صورت هم انجام نداده بودیم هر چقدر منتظر بودم که مادرش بیاد و منو ببره آرایشگاه نیومد..به همراه پدرم به آدرسی که حشمت بهش داده بود رفتیم یک محضر خیلی درب و داغون در وسط بازار بود که فقط یه دونه مغازه بود..مغازهای که چهار نفر به زور توش جا می شدند ناخداگاه یاد عقد داداشم و خواهرم افتادم و با خودم گفتم مهم که محضر نیست مهم عشق وعاشقی و خوشبخت شدنه.. پدرم به محضر دار گفت جایی رو که قراره امضا کنم بهم نشون بده تا من امضا کنم و برم جو خیلی بدی بود حشمت بود با مادرش و من بودم با آقا جونم..محضر دار گفت آقای داماد شناسنامه نیاوردنحشمت گفت من شناسنامه ام روستامونه نتونستم برم بیارمش محضردار گفت پس من هم عقدتون نمی کنم....
ادامه در پارت بعدی