هرشب از سقف خیالم تو میچکی
واین عاشقانه ترین بارش دنیاست
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_پنجاه_یک سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... سلطان سری تکون
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_پنجاه_دو
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
زود از جام بلند شدم و به احترامش ایستادم و گفتم سماور خانم باور کنید امروز هیچ جونی نداشتم که بخوام کار بکنم.. گفت خجالت بکش خجالت بکش دخترم دختر های قدیم صاف واستاده تو روی من و میگه نمی تونستم کار بکنم..امروز باهات کار ندارم ولی از فردا ساعت شش صبح باید تو حیاط پیش جاری هات باشی و هر کاری که سلطان گفت باید انجام بدی..از ترس اینکه کاری نکنه تا حشمت باهام دعوا کنه فوری گفتم چشم.گفت پدرت کی وسایلتو میفرسته تا کی قراره رو فرش من و لحاف تشک من بخوابی؟گفتم نمیدونم ولی بهم گفته بود تا دو سه روز میفرسته..گفت ببینم حالا چی میخواد بفرسته که این همه داره لفت میده..
دوست نداشتم پشت سر پدرم اونطوری صحبت کنه ولی جرئت اعتراض کردن هم نداشتم..خلاصه اونشب حشمت اومد تو اتاق و تا صبح باهم حرف زدیم حشمت خودش مهربون بود و باهام کاری نداشت...از ترسم سر ساعت شش رفتم تو حیاط..سلطان تا دید اومدم تو حیاط گفت دختر مگه بهت نگفتم امروز نمی خواد بیای استراحت کن ..گفتم سلطان خانم سماور خانم دیروز اومدن توی اتاق و گفتند که فردا صبح زود باید تو حیاط باشم و هر کاری که شما بگین باید انجام بدم..زیر لب یه چیزی گفت من متوجه نشدم که چی داره میگه ولی فهمیدم که داره به سماور خانوم فحش میده...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_پنجاه_سه
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
خلاصه سلطان یه نگاهی به صورتم انداخت و گفت تو چرا اصلاح نکردی چرا ابروهاتو برنداشتی گفتم نمی دونم شاید دوست ندارن من ابروهامو بردارم..گفت کی دوست نداره الان تو تازه عروسی مثلا این چه وضعیه..الان میرم به آرایشگر میگم بیاد تو خونه و قشنگ صورتتو اصلاح بکنه خیلی ذوق زده شدم از این که قرار بود صورتم اصلاح بشه، خوشگل بشم و حشمت ببینه خیلی ذوق کردم اون یکی جاریم که اسمش رقیه بود خندید و گفت سلطان چته ساعت شش میری آرایشگربیاری چی شده نسبت به این دختر اینقدر با محبت شدی نکنه قراره مایه تیله ای بهت برسه الان ساعت شش مگه آرایشگر بیداره که بری بیاریش دیوونه شدی؟؟با اونیکی جاریم که تقریباً پنج سال از من بزرگتر بود و اسمش فریبا بود هر دو با هم خندیدن و سلطان گفت راست می گی من که عقل درست حسابی ندارم بزار یکم بگذره میرم آرایشگر رو میارم...اون روز سلطان بهم کارهایی رو که باید انجام میدادم گفت کارها خیلی خیلی زیاد بود رسیدگی به گاو و گوسفندها، نون پختن، حیاط و جارو کردن به خونه رسیدن و شستن لباسهای سماور خانم،فرش بافتن که من اصلابلدنبودم..واقعا کار خیلی خیلی زیاد بود ولی من چون حشمت رو دوست داشتم با علاقه ی تمام شروع کردم به کار کردن...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_پنجاه_چهار
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
سلطان رفت آرایشگر روآورد و آرایشگر روی صورتم بندانداخت وابروهامو اصلاح کرد...
اونروزسماورخانم رفته بودخونه ی خواهرش وقتی فهمید که سلطان چیکار کرده و رفته آرایشگر آورده عصبانی داد زد سر سلطان و گفت مگه این خونه صاحب نداره الان که یک روز گرسنگی بکشی و از گرسنگی بمیری..میفهمی که این خونه صاحب داره و تو نباید بدون اجازه من این کار را انجام می دادی.نکنه من نمرده میخوای صاحب این خونه بشی سلطان با گریه گفت من که کاری نکردم باخودم گفتم در و همسایه میبینن میگن چرا اینطوریه گفت جواب در و همسایه با من تو غلط می کنی از این به بعد از این کارها بکنی.. تمام شور و شوق من با این حرف های سماور خانم از بین رفت اصلا دیگه برام مهم نبود که تغییر کردم و زیبا شدم وقتی دیدم سماور خانم به خاطر من سلطان رو اذیت میکنه گفتم سماور خانم لطفاً اذیتش نکنید اونم بخاطر من اینکارو کرده...گفت فکر می کنی با تو کاری ندارم تو هم یک روز حق نداری غذا بخوری تا بفهمی از این به بعد هر کاری خواستی انجام بدی باید اول از من اجازه بگیری ...
نمیدونم چی شد که سلطان اومد جلو و گفت سماور خانوم من دوروز گرسنگی می کشم ولی به این دختر گرسنگی نده این تازهعروسه بدنش ضعیفه ....
ادامه در پارت بعدی 👇
515.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شبتون خـــوش 🥰💖
چراغ امیدتون پرستاره
وجـــودتون ســـــلامت
غم از احوالتون دوردوستان عزیزم
و دعاے خیر همراہ زندگیتون💚💚
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
150.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
صبح زیباست اگر غصه خرابش نکند
فکر هجران کسی نقش برآبش نکند
صبح زیباست و این جمله حقیقت
دارداگر اندوه دلت همچو سرابش نکند
سلام عزیزان صبحتون قشنگ و زیبـا
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
صبح باشد
و تمام گنجشگ ها
از ایوان خانه
خبر کنند
"تو" را
برخیزے
با بوسہ اے
مرا بہ طلوع آفتاب
نگاهت بیدار کنے ..❤️🫂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
و عشق؛
لبخندِ توست؛
از فرسنگها دورتر؛
آنگاه که نگاهت،
فاصله ها را در گوشم نجوا می کرد!
و من تو را خواستم،
حتی با همین
فاصله های بینمان...♥️🫂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
صبح که چشمانم را باز میکنم
به امید دیدن رویِ توست
تـ♡ــو هستی
که من هستم گرمای زندگی ام❤️
صبحت_بخیر_جانم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
امروز هم دوستِتدارم حتی بیشتر؛
دورِ چشمایِ خواب آلودت بِگردم..
صبح بخیر جان دلم.
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞