#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_شش
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
مادرم اصرار داشت که ده روز بیشتر خونشون بمونم ولی میدیدم که بی بی اصلا تحمل گریه ی بچه رو نداره ،درسته حرفی نمیزد ولی واقعاً حال و حوصله نداشت مریض بود و فقط می خوابید بنا به اصرار مادر شوهرم از مادرم خواستم که برم ده روزم خونه ی اونا بمونم بعد برگردم برم خونه ی خودم مادرم نگرانم بود می گفت با این بچه ای که فقط گریه میکنه تو چیکار میخوای توی شهر غریب انجام بدی..حداقل تا چهلمش بمون من بتونم از بچه مراقبت کنم،خودم هم خیلی دوست داشتم بمونم ولی واقعا حال بی بی بد بود و موندنم حالشو بدتر میکرد ..خلاصه رفتم خونه ی مادرشوهرم انصافا مادرشوهرم اگر نگم بیشتر از مادرم بهم میرسید کمتر از اون نمیرسید،مرتضی از وقتی بچه به دنیا آمده بود کنارم بود و به تهران نرفته بودمیگفت طاقت دوری ازبچه رو ندارم حدود پانزده روز بود که مرتضی کنارم بود تا یک روز دیدیم در رو به شدت میزنن...درخونه ی مادر شوهرم به شدت زده شد نمیدونستیم کیه پشت در ..پدر شوهرم ترسان رفت به سمت در ،من انگار می دونستم که خبرهای خوبی پشت در نیست برای همین از جام بلند شدم و نگاه کردم به حیاط وقتی پدر شوهرم درو باز کرد و سارا وارد حیاط شد انگار یک سطل آب سرد ریختن روی سرم .
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_هفت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
سارا وارد حیاط شد و گفت اون مرتضی نامرد کجاست بگین بیاد بیرون فکر کرده همینطوریه بچه بکاره و در بره ،بیاد بیرون تکلیف این بچه ای که تو شکم من هست رو روشن کنه ..واقعا یک لحظه احساس میکردم که گوشام نمی شنوند..مرتضی بلند شد صورتش قرمز قرمز شده بود من احساس میکردم که اشتباه میشنوم..ولی ساراجیغ میزد و میگفت همسایه ها بیاین ببینین این رسمشه که یک زن حامله رو تنها بزاری پانزده روز بری سراغ بچه ای که تازه به دنیا آمده و هزار نفر دور و برش هستند..مرتضی رفت حیاط و داد زد سارا تمومکن خودت هم میدونی که من هیچ علاقه ای به تو ندارم و اون یک شب هم اتفاقی پیشت موندم...و هنوز هم که هنوزه روزی هزار دفعه به خودم لعن و نفرین می فرستم بزار برو ..سارا داد میزد انقدر بی غیرت شدی که زن صیغه ای تو محکوم می کنی به بد بودن ..مرتضی داد میزد خجالت بکش تو با مکروحیله وارد زندگی من شدی من نمیخواستم تو رو صیغه بکنم تو به من کلک زدی..من نمیتونستم درک بکنم که چه اتفاقایی داره میوفته انگار گیج و منگ بودم فقط صدای مادر شوهرمو میشنیدم که مرتضی رونفرین می کرد و می گفت مرتضی خاک به سرم این چه کاری بود که کردی چرا اینطوری کردی پروین بشین زمین الان سرت گیج میره و میوفتی زمین توروخدا بشین...
ادامه در پارت بعدی 👇
780.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️تو قهرمان زندگیم شدی❤️😘💙🫂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
عزیزم، زیر گلوت جای بوسههای منه، نه بغض
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
از همــــــــــه دل کنــــــــــدم که اینگونه ویــــــــــرانم کنی؟🙂🥀🚶♀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بویِبهشتتنتدلبرترینعطردنیاس😍♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تو فقط دخترِ منی کسی حق نداره تو رو دخترم صدا کنه
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞