#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_شهلا
#پارت_بیست_چهار
آخه جوجه تو اصلا میتونی این چوبو بلند کنی؟
خندیدم و گفتم: معلومه نمیتونم نه؟
نگار که آهو رو با خودش آورده بود نشوندش روی زمین و گفت: نه اصلا... همه فکر میکنن بیان نزدیکت با این چوب یه بلایی سرشون میاری.. بعد هم بلند خندید...
خندیدم و چوبو انداختم اونور و گفتم: حسن کجاست؟
نگار دراز کشید و گفت: رفته تا شهر،بار داشت،ولی زود میاد....
آهو اومد پیش منو تو صورتم دست کشید و با شیرین زبونی گفت: خاله صورتت چی شده؟
بغلش کردم: هیچی نیست عزیزم... به حرف مامانم گوش نکردم اینجوری شدم...
آهو دهنش باز موند و یکم ترسید،چشماش گشاد شد و دوباره گفت: اگه منم به حرف مامانم گوش نکنم اینجوری میشم؟
با نگار خندیدیم، اشاره کرد بگو آره؛ آره... اگه هرچی مامانت میگه گوش نکنی اینجوری میشی...نگار از فرصت استفاده کرد و گفت: آهو زود متکا بیار همینجا پیش من بخواب...آهو که قبلا هیچ وقت به حرف نگار گوش نمیکرد، دوید تو اتاق و یه متکا آورد و روش دراز کشید..
نگار به زور خندشو کنترل میکرد و زیر لب گفت: دمت گرم شهلا، عجب چیزی بهش گفتی....آهو چشماشو بسته بود ولی پلکش میلرزید...
از حرکات بچگانهی آهو که انجام میداد، تا مثلا مثل من نشه ،با نگار ریز ریز میخندیدم...اما طولی نکشید که واقعا خوابش برد...
نگار بلند خندید و گفت: وای، باور نمیکنم. زلزله خوابیده. امکان نداشت این موقع روز بخوابه....
خندیدم و گفتم: خوبه بالاخره این زخما و کبودیا یه جا به درد خورد....
نگار خندش کمرنگ شد: مادرشوهر ریحانه چی بهش گفت... ننه خونه بود؟
متکامو گذاشتم کنار آهو و دراز کشیدم... تو ایوون گلیم پهن بود و پهلوی من هنوز درد داشت، انگار از تو زخم بود... موقع دراز کشیدن صورتم جمع شد و نگار زود بلند شد و از تو اتاق برام یه پتو آورد و انداخت روی گلیمو گفت: رو این دراز بکش....
خانوادم همه جوره مواظبم بودن، مادرم بهم میرسید و دوباره سر پا شدم و زخما و کبودیام رفت...پدرمو راضی کردم تا رضایت بده و دایی مسعودو از زندان دربیارن...پدرم رضایت داد و مسعود اومد بیرون...
مادرم هم خوشحال بود، هم ناراحت... اما من از اینکه یکم سنگینی احساسش به خوشحالی میچربید، قلبم سبک شده بود... حتی احساس میکردم پدرم هم صورتش آرومتر شده از رضایتی که داده بود...همه میدونستیم که دایی مسعود تحت تاثیر عمو محمد این کار رو کرده و مثل روز برامون روشن بود که پشیمون شده و این وقتی واقعیت پیدا کرد که خاله محبوبه اومد خونمون...من تو آشپزخونه مشغول درست کردن غذا بودم که خاله محبوبه اومد... سلام دادم و دعوتش کردم تو خونه...
خاله محبوبه گفت: مریم کجاست؟
جواد دوید تو حیاط و از همونجا داد زد: خونه همسایمونه ،الآن بهش میگم بیاد..
خاله نشست تو ایوون و گفت: بهتری شهلا...؟
سرمو انداختم پایین: بله.. خدا رو شکر...
خاله پاهاشو دراز کرد، و با دستش شروع کرد به مالیدن پاهاش و گفت اینقدر پاهام درد میکنه.. دو قدم راه میرم جونم میخواد از دهنم بزنه بیرون...
چای و گذاشتم جلوی دستشو گفتم: بفرما خاله....
خاله آهی کشید: دخترم، من تو رو برای سعیدم در نظر داشتم، به مادرتم گفتم، اما قبول نکرد... کاش میذاشت بهت بگم.تو رو بدبخت کرد، منو آرزو به دل.. سعیدم الآن زن داره ،اما میدونم بچم هنوز چشمش پی توئه...
مادرم از همون پایین پلهها بلند گفت: چه عجب خواهر راه گم کردی...؟
خاله آروم لب زد: بین خودمون بمونه شهلا...
جوابشو ندادم و رفتم تو آشپزخونه تا برای ننه هم چای بریزم..
ننه تعارف کرد: چایت یخ کرد محبوبه، بفرما...
خاله استکان چایشو برداشت، یکم ازش خورد و رو به مادرم گفت: راستش مریم اومدم ازت یه درخواستی کنم و امیدوارم رومو زمین نندازی...
مادرم استکان تو دستشو گذاشت تو نعلبکیشو گفت: خیر باشه...؟
خاله پاهاشو یکم جمع کرد، حرفها رو تو دهنش مزه مزه میکرد تا بگه...
مادرم دو باره گفت: محبوبه چی میخوای بگی... قلبم اومد تو دهنم...
خاله محبوبه مستقیم انگار از حرفهایی که میخواست بزنه واهمه داشت ،با این وجود بعد از کمی این پا و اون پا کردن تو چشم مادرم نگاه کرد و گفت...
راستش مسعود اصلا حالش خوب نیست، خونشون مثل عزا خونهاس، قلبش درد میکنه...
مادرم گردنش و کشید بالا و طلبکارانه گفت: چوب خدا صدا نداره. مگه دختر من چه گناهی کرده بود..هزار بار گفتم، شما فامیل منید.. پشتم باشین.. بیاید با هم شهلا رو ببریم شهر پیش دکتر.. بخدا اگه با آبرومون بازی کرده باشه خودم یه بلایی سرش میارم... اما شما همه به حرف اون محمد گوش دادین ...
خاله محبوبه گفت: آره، تو درست میگی....الآنم من اومدم تا بهت بگم برادرمون داره میمیره..
عذاب وجدان داره روز به روز جونشو میگیره.. مسعود با اون هیکل شده اندازهی یه جوجه...
گرونترین درسای زندگیتو از ارزونترین آدما یاد میگیری
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تنها چیزی که با گذر زمان درست میشه ترشیه.
بقیه چیزا با پول ، در لحظه درست میشه
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
پسرخوشگله درواقع تویی ,که هم خودت خوشگلی
هم بودن باهات خوشگله . . .
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتی با تو هستم، زمان متوقف میشود و من در آغوش خوشبختی غرق میشوم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
⭕دیگ نبینم با گوربه های
همسایه میو میو کنیا😠
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
دوست داشتنت قشنگه
اونقدر که میتونم تا اخر عمر به
اینکار ادامه بدم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
از میانِ تمامِ چیزهایی که دیدهام
تنها تویی که
میخواهم به دیدنش ادامه دهم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ﯾﮑﯽ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺑﺎﺷﻪ، ﯾﮑﯽ ﺑﺘﺮﺳﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺪﻩ. ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﯿﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﯽ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺪﻩ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﺭﺳﯿﺪیی؟
حس قشنگیه: ﯾﻬﻮ ﺑﻐﻠﺖ ﮐﻨﻪ،ﯾﻬﻮ ﺗﻮ ﯼ ﺟﻤﻊ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﮕﻪ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺑﻬﺖ هست
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ... ❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
گاهی یکبار رفتن با هزار بار آمدن هم جبران
نمیشود
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من این تپش قلبی که
چند ثانیه قبل از بوسیدنت میگیرم رو به دنیا نمیدم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
اونجا که محسن چاوشی میگه:
اما پسر شدم که تو را آرزو کنم 🫀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞