نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_هورا #تقاص #پارت_چهل سلام اسم هوراست... منم ازخداخواسته قبول کردم چون وقتی ازشرکت میرسیدم خو
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_چهل_یک
سلام اسم هوراست...
ازشرکت بارضارفته بودیم خونم داشتیم استراحت میکردیم زنگ اپارتمان به صدادرامدفکرکردم یکی ازهمسایه هاست وچیزی لازم داره میخواستم بدون نگاه کردن ازچشمی دربازکنم اماپشیمون شدم اول ازچشمی نگاه کردم دیدم خاله ام پشت دراپارتمان،،از ترس تمام بدنم شروع کردبه لرزیدن اخه مواقعی که رضامیومدپیش من به خاله ام میگفت اضافه کارم..رضا رو مبل لم داده بودچای میخورد...میخوردبرگشتم نگاهش کردم متوجه حالم شدتاخواست حرف بزنه بادستم اشاره کردم سکوت کنه..تصمیم گرفتم دربازنکنم که بره اماهمین که خواستم ازدرفاصله بگیرم دوباره صدای زنگ امدترسیدم دستم خوردبه گلدون کنارجاکفشی افتادشکست..میدونستم خاله ام صدای شکستن روشنیده ودیگه نمیتونم دربازنکنم رفتم سمت رضااروم گفتم پاشوبروتواتاق رویا پشت در،رضا هم مثل من شوکه شده بودسریع کفش ولباسهای رضاروقایم کردم بهش گفتم گوشیت روسایلنت کن دراتاق رو بستم..درو باز کردم خاله ام بایه جعبه شکلات امدتوگفت چرا اینقدردیردربازکردی دیگه میخواستم برم چی روزدی شکوندی....
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_چهل_دو
سلام اسم هوراست
سعی میکردم اروم باشم گفتم دستشویی بودم امدم دربازکنم دستم خوردگلدون افتاد..خاله ام رومبل نشست ازشدت هیجان ترس صدای ضربان قلبم رومیشنیدم سماورروشن کردم شروع کروم شکسته های گلدون جمع کردن
یه لحظه نگاه خاله ام کردم دیدم داره باتعجب رومیزرونگاه میکنه تازه یادم افتادجاسیگاری واستکان چای رضاروجمع نکردم...خاله ام گفت مهمون داشتی مونده بودم چی بگم نمیتونستم بگم نه..گفتم اره یکی ازبچه های شرکت امده بودپیش پای تورفت،خاله ام گفت مردیازن خندیدم گفتم خب معلوم زن،گفت اهان خانم همکارت سیگارمیکشه ازدرکه واردشدم احساس کردم بوی سیگارمیادگفتم شایداشتباه میکنم اما میبینم درست حدس زدم..گفتم مشکل خانوادگی داره گاهی سیگارمیکشه..خاله ام که معلوم بودهیچ کدوم ازحرفهام روباورنکرده..گفت میخوام شام پیشت بمونم زنگبزنم رضاهم بیادوشروع کردشماره ی رضاروگرفتن..بعد از چند بار گرفتن گفت اینم که جواب نمیده معلوم نیست داره چکارمیکنه...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_چهل_سه
سلام اسم هوراست
خلاصه خاله ام هی زنگ میزدبه شوهرش که بگه شام بیادخونه ی من ورضاهم تواتاق زندانی نمیتونست جواب بده..همون موقع رضابهم پیام دادگفت به یه بهانه ای رویاروازخونه ببربیرون تامن بتونم برم بیرون،،به خاله ام گفتم بریم مرکزخریدنزدیک خون....گفت حال بیرون رفتن ندارم باشه یدفعه دیگه،،هرجای من گفتم مخالفت میکرد..ترسم فقط ازاین بودنره سمت اتاق خواب یدفعه یه فکری به ذهنم رسیدبه خاله ام گفتم چند تا گلدون خریدم برای گلهام خودم نمیتونم عوضشون کنم بیاباهم بریم توبالکن گلهاروجابجاکنیم گفت باشه..بالکن تواشپزخونه بود و دیدی به پذیرایی نداشت..تامن خاله ام روسرگرم کردم رضاوسایلش برداشت رفت..بعدازاینکه خالم گلهاروجابجاکردبه رضازنگزدگفت شام بیادخونه ی من بماندکه وقتی رضاامدهرموقع نگاه من میکردمیخندید..فرداش مامانم زنگزدبایه لحن بدی گفت بیاخونمون کارت دارم...ه رضاگفتم بعدازتموم شدن کارم راهی خونه ی مامانم شدم وقتی رسیدم خواهرکوچیکم دربازکردصدای مادربزرگ خاله ام میومدوارداتاق که شدم سلام کردم مامانم به سردی جوابم رودادزیادتحویلم نگرفت...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_چهل_چهار
سلام اسم هوراست
مامانم نشست روبه روم گفت داری چه غلطی میکنی باتعجب نگاهش کردم گفتم من کاری نکردم چی شده..مامانم که حسابی عصبانی بودگفت خاله ات که دروغ نمیگه دوستات کی هستن باکی میگردی؟یاد دیروز افتادم فهمیدم خالم فضولی کرده گفتم یکی بچه های شرکت دیروزامدپیشم اون سیگارمیکشه به من چه ربطی داره مهمون که نمیتونم بیرون کنم..مامانم گفت توبیجامیکنی باادم سیگاری میگردی ازکجامعلوم اصلازن باشه خاله ات بچه نیست گفت تمام شواهد نشون میداد یه مرد تو خونت بوده با ابروی ما بازی نکن..خیلی بدبختیها کشیدم اما پای شرفم و ابروم وایسادم..تو الان شوهرنداری کوچکترین اشتباهی بکنی پشت سرت حرف میزنن این که خاله ات بوداینجوری میگه وای به حال مردم غریبه..مامانم انقدرعصبانی بودفقط دادمیزد..گفتم مامان اروم باش چشم دیگه باهاش رفت امدنمیکنم ولی بدون هیچ مردغریبه ای رونیاوردم خونه،،خلاصه باهربدبختی بودمامانم روقانع کردم..اما از خاله ام ناراحت شدم که راحت پشت سرم حرفزده بوداخرشب بابام رسوندم خونم،ساعت یک شب رضاپیام دادکجای گفتم خونه ی خودم وتوپیام براش گفتم چی شده....
ادامه در پارت بعدی 👇
SatinSatin Agha Bebakhshid.mp3
زمان:
حجم:
6.67M
هی آقاببخشید میشه مال من شی☺️💞
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
RaghebRagheb - Boghze Har Shabam.mp3
زمان:
حجم:
9.01M
دلــم مىخواهد ؛
صُــبحها
با صداے دلنشينت بيدار شوم
و هر روز صبح
عاشقانہتر برايت بنويسم ...
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
همه را کنار گذاشتم...
تو را کنار قلبم♡
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
404.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
ظهر یعنی که
شدم عاشق تو پنهانی
دل سپردم به تو
جانا به همین آسانی
تو همانی که به درد دل من درمانی
"ظهرتون دلچسب"
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
♥️هرروز ظهر
♥️مے سرایمت اے بهترین غزل
♥️شیرین تراز حلاوت و
♥️مرغوب تراز عسل
♥️دیگر دلم براے دلے تنگ نمے شود
♥️تا تو ڪنارمنے اے عشق بے بدل
ظهرتون عشق❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
دراےن ظهر دل انگیز
چگونه میتوانم در چشمانت نگاه ڪنم
و از جام شرابش ننوشم
چگونه میتوانم هر روز ظهرباتو باشم ولی
مست چشمانت نباشم ...
ظهرت عاشقونه عشقم♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞