eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها در برابر آقا خودش رو سپر بلای بچه ها کرده بود، سن زیادی ...سوادی هم نداشت، اما همیشه میگفت من در برابر آینده و سرنوشت شما مسئولم، چون من شما رو به دنیا آوردم و تا پای جون نمیذارم آقات شما ها رو بدبخت کنه... لبخند دندون نمایی زدم و پول رو به سمتش گرفتم و گفتم:تاجی خانم واسه شب نون میخواد، گفت مهمون دارم برم خونه اشون کمک... +مهمون؟ نگفت مهمونش کیه؟ +چرا، گفت از شهر پسرش و دوست هاش میان ... ننه گل از گلش شکفت، پول رو برداشت و گفت:خیلی خب، پس حتما حنیفه و ملیحه هم بگو بیان، هم یه گوشه ی کارو میگیرن، هم خدا رو چه دیدی؟ شاید یک آدم پدر و مادر داری اینا رو دید ،یکی رو پسندید... باشه ای گفتم و برای کمک به ننه به سمت حیاط پشتی رفتم، شستن و جمع کردن بساط رب پزی حسابی ازم انرژی گرفت، تا شب سرم گرم کار بودم و وقت نشد برم سراغ درسم، شب که شد سبد پر از نون رو گرفتم و همراه حنیفه و ملیحه راهی خونه ی کدخدا شدیم،ملیحه حسابی به خودش رسیده بود، بلکه بتونه نظر کسی رو به خودش جلب کنه، حنیفه اما با اینکه دختر بزرگ خونه بود فکر شوهر کردن تو سرش نبود، درسشم نصفه ول کرده بود و همیشه مشغول انجام کارهای خونه بود، بننه میگفت این دختر به عمه ی کم عقلت کشیده! اونم تهشم ترشید و تنها موند...هرچی هم به حنیفه میگفت به خودت برس تا یکی پیدا بشه یک پدر بیامرزی بیاد بگیرتت به گوش حنیفه نمیرفت...حنیفه کل وقتش انجام کارهای خونه میگذروند،وقتی بهش میگفتم دلت نمیخواد عین همسن و سال های خودت شوهر کنی هم میگفت خدا هرچیزی برام صلاحه پیش میاد.‌. اون موقع ها من 13 ساله بودم و حنیفه هجده سالش تموم شده بود، تو روستایی که دختر رو چهارده سالگی شوهر میدادن حنیفه ترشیده به حساب میومد و همیشه بابتش از ننه و آقا سرکوفت میشنید، اما ذره ای به حرف هاشون اهمیت نمیداد و سرش گرم کار خودش بود.... ملیحه با اینکه دختر دوم خونه بود اما نامزد داشت و قرار بود تابستون همون سال عروسی کنن،نامزدش همسایه ی دیوار به دیوارمون بود و همش بیست ساله بود، رو زمین مردم کار میکرد و قرار بود بعد عروسی ملیحه با خانواده ی شوهرش زندگی کنه و ننه خوشحال بود که دخترش ازش دور نمیشه.... فهمیه هم هفده سالش بود و به قول خودش صدقه سر حنیفه بی شوهر مونده بود ،وگرنه ادعا میکرد که قشنگترین دختر روستاس و نادونه پسری که اونو ببینه و البته فهمیه خوشگل بود، پوست گندمی و چشم های درشت تیره و مژه های پر و فری داشت با بینی متناسب و لب و دهنی باریک، قد بلند بود و لاغر اندام و برخلافِ حنیفه، کل فکر و ذکرش شوهر کردن بود. خونه ی کدخدا شلوغ بود، علاوه بر پسرها، چند تا از دوستاشون هم اومده بودن، دو تا خواهر کدخدا که شهر زندگی میکردن هم اومده بودن سری به روستا بزنن و همین باعث شده بود دو کلفت عمارت نتونن به کارها رسیدگی کنن... من زیاد میرفتم خونه ی کدخدا، تاجی خانم به قول خودش یک جور دیگه ای منو دوست داشت، واسه همین به زیر و بم خونه آشنا بودم، فهیمه اما اولین باری بود که عمارت کدخدا رو میدید، برای همین مدام حسرت می‌خورد و میگفت من چی کم دارم که خانم همچین خونه ای نشم! بلند پرواز بود و خیال میکرد اومده تا با خوشگلیش دل پسر کدخدا رو ببره! با راهنمایی فرخ که دست راست تاجی خانم بود و به امور خونه رسیدگی میکرد هرکدوم مشغول کاری شدیم... حنیفه راهی مطبخ شد، فهمیه هم برای شستن میوه رفت و منم مشغول مرتب کردن ظرف ها برای شام شدم.... بوی خوش قورمه سبزی کل حیاط رو گرفته بود و شکمم قاروقور صدا میداد و مدام آب دهنم رو قورت میدادم، تا اون روز پیش نیومده بود تو خونه ی خودمون همچین غذایی بخوریم، فقط یکبار وقتی برای تاجی خانم کلوچه آورده بودم یک بشقاب پلو و خورشت خورده بودم و مزه اش تا مدت ها زیر زبونم بود و اون لحظه ذوق این رو داشتم که قراره دوباره از اون غذا بخورم. برای همین لبخند از لبم دور نمیشد .. سرم گرم شستن و خشک کردن ظرف ها بود، از سالن بزرگ عمارت صدای خنده و حرف زدن میومد و من فکرم پی ننه بود، میدونستم از خارش و سوزش دستش نمیتونه چشم رو هم بذاره، دلم میخواست اگر قراره غذایی بهمون بدن واسه ننه و باقی دخترام بدن ،چون میدونستم حالا که ننه رب پخته تا چند روز باید نون و رب بخوریم... تو حال و هوای خودم بودم و لبه ی حوضچه نشسته بودم و داشتم ظرف ها رو خشک میکردم تا برای کشیدن غذا ببرم مطبخ که صدای بمی به گوشم رسید:کی هستی تو؟ انقدر تو فکر و خیال بودم که با شنیدن صدا هول شدم و از جا پریدم و محکم افتادم وسط حوضچه ی پر از آب... صدای خنده ی مرد جوون که به گوشم رسید حرصی شدم..با خشم بدون فکر پارچه ای که باهاش ظرف رو خشک میکردم و حالا خیس آب شده بود رو به سمت مرد پرت کردم و با بغض گفتم: به چی میخندی؟
� شخصیت شما مثل کدام سنگ قیمتی هست؟ فروردین: 🔥 یاقوت سرخ پرشور، قوی و عاشق. اردیبهشت: 💚 زمرد آرام، باوفا و پر از عشق به زندگی. خرداد: 💙 فیروزه شاد، پرانرژی و مهمون‌نواز. تیر: 🤍 مروارید پاک، مهربون و همراه مطمئن. مرداد: 💛 کهربا گرم، درخشان و جذاب. شهریور: 💎 الماس شفاف، کمیاب، صادق و وفادار. مهر: 💖 کوارتز صورتی مهربون، پر از عشق و آرامش‌بخش. آبان: 🖤 عقیق سیاه باهوش، پرقدرت و کاریزماتیک. آذر: 💜 آمتیست خوش‌اخلاق، روحیه‌بخش و همیشه خاص. دی: 🤎 یاقوت کبود جدی، باوقار و قابل اعتماد. بهمن: 💎 توپاز پر از انرژی، خلاق و سورپرایزکننده. اسفند: 🌈 اپال رویایی، لطیف، پر از رنگ‌های قشنگ زندگی...
ولى من بخاطر بودنته که زندم، بخاطر بودنته که دارم همه چیو تحمل میکنم، بخاطر بودنته که دلم خوشه به این زندگی، آخه بودنت بوی امید و زندگی کردن میده، آخه تو با بودنت نور میبخشی به روحم و جون میدی به جسم خستم. آخه تو با بودنت دنیامو قشنگ کردی😉💙
. فرستادم تا بهت بگم: من اولین چیزی که بخاطرش نتمو روشن میکنم دیدن پیام های آرام بخشِ توئه دورت بگردم من ، آخه نمیدونی که تو دوای دردِ این دیوانه‌ای . . .🫂💙
. همیشه یک نفر هست که بودنش نفس کشیدنش اصلا سکوتش هم عشق است خنده هایش که دیگر جآی خود دارد غوغآ میکند ، دلُ جان می‌برد تو همان یک نفری عشق جآنم ، زیباترین اتفّاق شیرین ترین احساس دوستَت دارم بسیار😍❤️ ‌‌‎‎‌‌‎‌
. سیوش کن 내 눈의 빛 : یعنی نور چشمِ من🤍 ‌‌‎‎‌‌‎‌
. مثل گل موردعلاقه‌ام ازت مراقبت میکنم مثل آهنگ موردعلاقه‌ام میشنومت مثل فیلم مورد علاقه‌ام غرق تماشات میشم مثل کتاب موردعلاقه‌ام محوت میشم😍❤️ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌
. بیا منصف باشیم معامله ای عاشقانه تو برای همیشه کنارم بمان و من تا به ابد به دور حضورت میگردم تو برای همیشه بارانی بپوش من تا همیشه باران میشوم میبارم تو بغض کن ، من اشک میشوم تو بخند ، من شوق میشوم تو ببین ، من از نگاهت مست میشوم بیا منصف باشیم تو برایم تب کن من برایت میمیرم . . .🫀♥️ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌
. اینجوری چت کن تا عاشقت بشه: وقتی میپرسه چکار میکنی؟ بگو : به تو فکر میکنم عسلم وقتی میپرسه کجایی؟ بگو : تو قلبت نفسم وقتی میپرسه چه خبر؟ بگو : خبری جز قشنگیِ چشمات نیست وقتی میپرسه ناراحتی؟ بگو : آره یکم ، بیا حالم رو بهتر کن عشقم🥰♥️ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌
کی فهمیدم دوستش دارم؟ اونجایی که من آدم قربون صدقه رفتن نیستم اما تا میبینمش دلم براش ضعف میره و قربونش میرم
من این تپش قلبی که چند ثانیه قبل از بوسیدنت می‌گیرم رو به دنیا نمیدم