eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
تربیت اشتباه مردی که خونه رو با محل کارش اشتباه گرفته بود و فکر میکرد با سختگیری های زیاد میتونه از ما آدم های قوی و قانون مندی بسازه! غافل از اینکه با سختگیری هاش فقط ما رو از خونه و خانواده بیزار میکرد. تربیت اشتباه زنی که خیال میکرد صرفا حضور فیزیکی اش تو خونه برای ما کافیه! که ای کاش میرفت و چند سال یکبار بهمون سر میزد، اما بهمون سرکوفت نمیزد و تحقیرمون نمیکرد و منت موندنش رو سرمون نمیذاشت که اگر رفته بود قطعا مادر بهتری میشد... من تربیت شده ی همچین آدم هایی بودم، محبت ندیده بودم که محبت کردن رو بلد باشم، مادری ندیده بودم که مادری کردن بلد باشم... دستش رو فشردم و زمزمه کردم:فراموشش کن... هرچی بوده گذشته. نمیخوام بگم  میبخشم،چون قطعا بخشیدن واسم سخته، اما سعی میکنم درکت کنم، شایدم قسمت و تقدیر این بوده من تو اون خانواده بزرگ بشم... درسته پدر خوبی نداشتم اما ننه و خواهرای خوبی داشتم،جوری که حتی وقتی فهمیدن من خواهر خونی اشون نیستم بازم با من عین خواهرشون رفتار کردن...بچه رو که گریه میکرد از تو تخت برداشتم و دادمش بغل خاتون، روی صندلی نشستم و چشم بستم و سعی کردم فراموش کنم همه چیز رو، با خودم گفتم حتما تقدیرم این بوده. اسم خواهرم رو گذاشتم ستاره، دختر بور و چشم رنگی که انگار اومده بود تا کینه و کدورت ها رو از دل ما پاک کنه، برخلافِ تصورم که فکر میکردم از بچه ی خاتون بیزار میشم، عاشقانه بچه رو دوست داشتم و بیشتر کارهاش رو خودم میکردم...زمان میگذشت و ستاره روز به روز بزرگتر میشد، انقدر بهش وابسته بودم که دیگه دلم نمیومد برم شیراز و بیشتر از طریق تماس تلفنی باهاشون در ارتباط بودم. زندگی فهیم سر و سامون گرفته بود و ملیح هم مدام با فرشته در جنگ بود و به قول فهیم یک روز خوش نداشت! میگفت این زندگی انتخاب خودش بوده و دل من یکی که براش نمیسوزه...ستاره تازه دو ساله شده بود که فهیمه صاحب دوقلو دو تا پسر شد و شش ماه بعدش حنیفه بعد تولد پسر دومش که هجده ماه از پسر اولش کوچکتر بود صاحب یک دختر  شد، اما ملیح بعد دخترش دیگه بچه دار نشد. حنیفه میگفت فرشته حتی اجازه نمیده سرهنگ با ملیح حرف بزنه...میگفت ملیح ی نوکر بی جیره مواجبه که در قبال جای خواب و خوراکی که بهش میدن اندازه ی صد نفر ازش کار میکشن... با ازدواج افسانه و بهار و رفتنشون از خونه ی پدری،ننه دورش خلوت شده بود و با نصیحت ها و اصرار های فهیم هر از گاهی از ملیح میخواست دخترش رو بسپاره به سرهنگ و خودش طلاق بگیره و برگرده خونه ی آقا! اما ملیح میگفت کلفتی تو خونه ی سرهنگ و سرکوفت شنیدن از فرشته رو ترجیح میدم به برگشتن به خونه ی آقا! میگفت طلاق بگیرم که چی بشه؟ که بشم نوکر و کلفت خواهرا و بچه هاشون؟ از بچه ام جدا بشم بیام کلفتی بچه های خواهرا رو بکنم؟ کلا ملیح همیشه حق به جانب و طلبکار بود، تو زندگی که خودش واسه خودش ساخته بود همه رو مقصر میدونست الا خودش! همشم حرفش این بود که اگه آقام آدم درستی بود، اگه رضا ولم نمیکرد وضع من این نمیشد... تو اون مدت یکی دوبار دیگه بهشون سر زده بودم،بابا به بهانه ی سر زدن به خانواده اش سالی یکی دو بار میرفت شیراز و منم از فرصت استفاده میکردم و همراهش میرفتم... افسانه یک دختر داشت و پا به ماه بود و امید داشت بچه ی دومش پسر بشه، بهار هم همراه با فهیمه زایمان کرده بود و صاحب یک پسر شده بود. ننه هرچقدر خودش تو حسرت پسر بود و آرزوی بغل گرفتن نوزاد پسر به دلش مونده بود ،دختراش حسابی تلافی کرده بودن و به قول افسانه عین مسابقه هنوز این یکی نزاییده اون یکی حامله میشد! هنوز چله این یکی نشده ختنه سورون اون یکی میشد! ننه هم حسابی سرش گرم نوه ها بود و غرغرهای سر پیری آقا انقدر بهش فشار آورده بود که کمتر تو خونه میموند.. یک هفته پیش افسانه میموند، یک هفته بهار و بعدش یک ماهی میرفت شیراز پیش فهیم و حنیفه...خوشحال بودم که سر ننه گرم بود و کمتر غصه میخورد و سرکوفت میشنید.آقا هم انگار تازه فهمیده بود زنی که یک عمر بله قربان گو بوده رو ممکنه با حمایت های دخترا از دست بده و به قول بهار کمی زبونش رو کوتاه کرده بود و کمتر سر به سرننه میذاشت... تو اون مدت رابطه ام با خاتون خیلی بهتر شده بود، انگار بعد حرف هایی که خاتون برام زده بود دلگیری هام کمتر شده بود. سعی میکردم باهاش سازش کنم تا لااقل زندگی به کام خودم تلخ نشه. اما هنوز خاتون صداش میکردم و اونم اصراری نداشت مامان صداش بزنم...بعد دو سال تونسته بودم دیپلمم رو بگیرم و توسط آشنایی که بابا داشت و مشتری همیشگی مغازه اش بود تو آموزش و پرورش استخدام شده بودم و معلم کلاس پنجم یک مدرسه ی دخترونه بودم. عاشق کارم بودم، عاشق دختر بچه هایی که با شوق دوره ام میکردن و اسمم از زبونشون نمی افتاد،
می شود با سن کم در این زمانه پیر شد دل بریده، از تمام دلخوشی ها سیر شد سهم هر کس در جهان آرامشی بی انتها سهم من اما فقط در قسمت و تقدیر شد 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
گرچه بر پیکر ما زخم زیاد است ولی ما چو نخلیم تا سر نرود جان ندهیم 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بعد دل کندنت از من دلت آرام گرفت؟ خوب شد زندگیت ، یا که بدهکار شدی؟ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تهدید مکن سینه‌ی ما را به جهنم دریـا زده از خیـسی باران نهراسد 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
اونجا که علیرضا_بدیع میگه: خوش به حالِ بوته‌ی یاسی که در ایوانِ توست می تواند هر زمان، دلتنگ شد، بویَت کند...! 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
‌‌خاطرم را آنچنان دربند ڪردے با دلت "... جز تماشاے تـوڪارے نیسـت آرامـم ڪند!! ‌‎‌‌‎‎‌‎‎‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
خوشبختی یعنی : مالکیت یک نگاه ، همینقدر کوتاه ، همینقدر شیرین ... ظهرتون عاشقانه ❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
727K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به وقت 😋😋 ظهر بخیر 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
شده باران بزند بر بدن پنجره ات ناگهان بغض بیفتد به تن حنجره ات 😅🖤 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
شده دلتنگ کسی باشی و از شدت غم وحشی هار شوی پاچه بگیری همه را 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞