eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
6.8هزار ویدیو
31 فایل
❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم:کرج؟؟؟کرج که شهر دیگه ای نیست ...اینجوری بهرام میتونه گیرمون بیاره ها‌... پوزخندی زد و گفت:من تو همین تهران هم اگه بخوام میتونم بمونم، بدون اینکه بهرام بتونه حتی سایه ام رو ببینه، ولی میگم کرج، چون خیلی جای پیشرفتش برای ما زیاده... دیدم اگه بخوام زیاد گیر بدم ممکنه کلا پشیمون بشه و بگه کلا نمیرم... گفتم:باشه هرچی تو بگی ...مطمئنم که اینجوری صلاح دونستی حتما درسته‌‌‌‌... خوشحال شد و گفت :قول میدم کاری کنم فراموش کنی این روزارو...یه زندگی خوب برات فراهم میکنم و نمی‌ذارم اصلا سختی بکشی‌... خوشحال شدم..آخه بهادر کم پیش میومد محبت آمیز حرف بزنه .. از فرداش رفت کرج...صبح میرفت و غروب برمیگشت....هم میخواست اونجارو بسنجه و هم دنبال خونه بود ....همش میگفتم مواظب باش میری و میای بهرام تعقیبت نکنه‌‌... حدود ده روز طول کشید تا بلاخره یکی از محله های خوبه کرج رو انتخاب کرد و یه خونه ی ویلایی بزرگ معامله کرد ...من نتونستم برم ببینم خونه رو ،ولی اونجوری که بهادر تعریف می‌کرد هم خیلی بزرگ بود هم خیلی قشنگ ...زیرزمین مسکونی هم داشت یعنی دو تا خونه بود ....میگفت پایین رو میدیدم گل‌ننه و پریگل...خیلی خوب میشد، اینجوری خیالم از هر بابت راحت بود ‌‌‌‌....اونشب بهادر همش از قشنگی اون خونه برام تعریف میکرد‌‌..از باغچه ی خیلی بزرگی که داشت ‌‌...از اتاق خوابای بزرگ و آشپزخونه دلبازش.... میگفت:خونه یه عالمه پنجره داره پریجان ..کلی باید پرده بخریم... چند تا قالی باید بخریم...بعد وعده ی مبل هم بهم داده بود که بریم اونجا برام مبل هم می‌خره.‌.‌.. ذوق زده بودیم جفتمون‌‌‌‌‌‌‌....درسته خونمون تو تهران هم بزرگ بود ،ولی خب این خصوصیاتی که بهادر از اونجا میگفت رو نداشت... قرار شد دوروز دیگه ما رو ببره خونه رو ببینیم...قولنامه رو نوشته بودن ،ولی هنوز پول رو کامل نداده بود و کلید رو تحویل نگرفته بود.... یواش یواش شروع کردیم به جمع کردن وسایل...با دوتا بچه کوچیک خیلی سخت بود ،ولی تند و فرز بودم ‌...نصف اثاث هارو جمع کردم خودم.... دوروز بعد همگی رفتیم خونه جدید رو ببینیم‌...مسافت تا کرج زیاد بود ....اون موقع ها انقدر شهرسازی اطراف و بین کرج زیادنبود و طول مسیر بیشتر بیابون بود ‌.. بلاخره رسیدیم و وارد یه خیابون پهن شدیم، بر عکس خیابونای باریک و تنگ تهران‌‌‌.... هر طرف خیابون درختکاری شده بود و سایه‌ی درخت ها کل خیابون رو احاطه کرده بود....همه ی خونه ها تو یه سطح بودن و اکثرا ویلایی بود، به جز یکی دو تا خونه که دو طبقه بود‌‌.... جلوی یکی از اون خونه ها وایساد و با دست در بزر‌گ و سفید رنگی رو نشون داد‌... _اینم خونمون.... نگاهی بهش انداختم ...خونه‌ی شیکی بود ...میشه گفت تو اون کوچه جزو دو سه تا خونه‌ی خیلی شیک محسوب میشد‌‌‌...ادامه داد:بشینید همینجا من برم از بنگاه کلید بگیرم...نشستیم تو ماشین و رفت و با خنده برگشت.... بهار رو بغل کرد و منم رشیدرو بغل کردم و با گل‌ننه و پریگل با گفتن بسم‌الله وارد خونه شدیم... در که باز شد انگار وارد بهشت شده بودم...یه باغچه ی خیلی خیلی بزرگ سمت راستمون بود که توش پر بود از درخت های بلند و کوتاه و کلی گل و گیاه ...هرچی نگاه میکردم سیر نمیشدم‌....این طرف حیاط هم به اندازه حداقل ۶تا ماشین جا بود .... جلوتر که رفتیم یه ساختمون سفید رنگ با سنگ مرمر بود با یه درب سفید آهنی و اینطرف و اونطرفش کلی پنجره های بزرگ بود ...ساختمون با ۴تا پله از زمین فاصله داشت و از بغل پله ها یه راه پله ی کوچیک هم وجود داشت که به زیر زمین راه داشت... خونه یه پذیرایی خیلی بزرگ داشت و سمت چپ یه آشپزخونه بزرگ و بغلش یه راه رو که در سه تا اتاق ها تو اون راه رو باز می‌شد....حموم و دستشویی هم که باهم بود و کنار در اصلی بود ‌‌‌... زیر بنای خونه ۶۸۰ متر بود و حدود ۳۰۰ مترش مسکونی بود .... گل‌ننه انقدر خوشش اومده بود که همه جارو با چشمای گرد شده نگاه می‌کرد....رفتیم زیر زمین هم تقریبا مثل بالا بود، ولی نور و روشناییش مثل بالا نبود و به جای ۳تا اتاق خواب دوتا اتاق خواب داشت‌.‌‌‌.‌..اونجا هم خیلی تمیز و مرتب بود...عاشق اون خونه شده بودم...انرژی خوبی بهم میداد...حس میکردم اینده خوبی رو داریم تو اون خونه‌‌‌‌‌...به اینکه رشید چقدر تو این خونه میخواد بدو بدو کنه و بازی کنه خوشحال میشدم...به خودم میگفتم ایشالا بهار هم خوب میشه و اونم میتونه اینجا بازی کنه‌.‌..بدوئه و بپر بپر کنه...یه ساعتی اونجا موندیم ....هرچی بهادر میگفت بریم میگفتم نه یکم دیگه وایستیم...دلم نمیومد از اون خونه بیرون بیام.... انقدر حالم اونجا خوب شده بود که اصلا یادم رفته بود که قراره از دست بهرام فرار کنیم و اینجا تبعید گاه ما بود‌‌‌‌‌..
برگشتیم و از فرداش جدی تر شروع کردیم به بسته بندی و جمع کردن....هم وسایل خودمون ،هم مال گل ننه‌‌‌‌..... می‌خواستیم هیچ کس خبر دار نشه، بخاطر همین حتی به صاحب خونه گل‌ننه که خیلی باهامون صمیمی شده بود هم نگفتیم میریم کرج و به دروغ گفتیم برمیگردیم شهرمون.‌‌‌.همه فکر می‌کردن ما داریم برمیگردیم شهر خودمون‌.... بلاخره اثاث کشی کردیم و از اون خونه برای همیشه رفتیم....میشه گفت از تهران برای همیشه رفتیم... آنچنان مشغول و سرگرم جابه جایی شده بودیم که اصلا نمیدونستم که نزدیکه عیده ...خیلی چیزا لازم داشتیم باید میخریدیم ‌‌‌‌‌..به بهادر میگفتم میگفت تو فقط تو بگو..همه چی میخرم برات...خب اونموقع قیمت خونه تو کرج خیلی خیلی ارزونتر از تهران بود ..ما با فروختن خونمون تو تهران این خونه رو خریدیم و کلی هم پول واسمون موند که بهادر گفت اینم برای خونه خرج میکنیم.... پرده سفارش دادیم...چند تا قالی یه شکل خریدیم..چند دست پشتی و یه دست مبل و یه تخت خواب دونفره خریدیم.....برای اتاق بچه ها تخت و کمد خریدیم ‌‌....برای گل ننه هم قالی و پشتی و کلی خرت و پرت گرفتیم‌... از ظرف و ظروف و کاسه بشقاب و همه چیز هم دوباره چند دست گرفتیم‌.... برای عید همه چیز آماده بود‌‌‌‌.... رشید تقریبا ۴ ماهش شده بود و خیلی شیرین بازی در می‌آورد ‌‌‌‌‌‌...دل هممون رو برده بود‌‌....بهار هم بچه ام همونجوری فقط نگاه می‌کرد و گاهی لبخند می‌زد و گاهی گریه میکرد.... اونسال عید یکی از بهترین سال‌های عمرم بود ‌‌‌‌...برای سال تحویل سفره بزرگی پهن کردیم و انواع و اقسام شیرینی و آجیل و شکلات در کنار هفت سین روی سفره چیده شده بود ‌...اون زمونا هرکسی تلفن نداشت و بهادر برای خونه خط تلفن گرفته بود‌‌‌‌‌‌....ارسلان خان اینا هم داشتن...تنها راه ارتباطی ما باهاشون تلفن بود‌‌‌. ارسلان خان میخواست وانمود کنه که از ما خبر نداره و میگفت میترسم بیام یا شما بیایید، اینا شمارو تعقیب کنن و خونتون رو پیدا کنن...میگفت همینجوریش بهرام از همه داره سراغ بهادر رو میگیره و حتی شهر خودمون هم گشته و فکر کرده رفتید اونجا..... عید اونسال بهادر مارو برد شمال و کلی بهمون خوش گذشت ...روزای خوبی رو میگذروندیم....دقیقا دوماه بعد از عید بود که من فهمیدم دوباره باردارم...اینبار دیگه مثل دفعه قبل خوشحال نبودم و حتی ناراحت هم بودم....رشید تازه شش ماهه بود و بهار هم هنوز دوسالش نشده بود‌‌‌‌‌....همینجوریش مونده بودم تو ترو خشک کردنشون‌‌‌‌‌... بهادر که فهمید خوشحال شد.‌‌خیلی زیاد ...گفت از خدا خواستم کلی بهم بچه بده تو این خونه سر و صداشون بپیچه و کلی ذوق کنم.... ولی من فکرم به این بود که چجوری میخوام از پس این همه مشکل بربیام....بهار اگه بچه ی سالمی بود شاید راحت‌تر بود... انقدر از حاملگیه ناخواسته ام ناراحت بودم که مدتی افسردگی گرفتم و همش گریه میکردم و غصه میخوردم... گل‌ننه هی میگفت :انقدر گریه نکن ....خدا داده ..خواست خدا بوده...بلاخره خدا بزرگه ...از پسش برمیای...ولی خودم اصلا دلم راضی نمیشد ، ولی خب قسمت بود که بمونه ‌‌..ویار بد ...حالت تهوع ‌..سرگیجه...معده درد ...همه رو تحمل میکردم هرجوری بود خودم رو خوب نشون میدادم ولی خب اصلا حالم خوب نبود‌‌‌... تا ۵ ماهگی همینجوری بودم، ديگه کم کم خوب شدم.... ارسلان خان و زنش هم اومدن یه ماهی خونمون موندن ...میگفت با هزار ترفند اومدن و مراقب بودن کسی تعقیبشون نکنه‌‌‌...ارسلان خان عاشق کرج و محله ما و خونه ما شده بود و میگفت باید بیام منم اینجا ‌.‌..زنش هم راضی بود ‌... ازشون خبر بهرام رو گرفتیم گفتن :عروسی ‌کردن ،ولی زنش اصلا باهاش نمیسازه و مشکل دارن‌‌.‌..فخرالنسا هم میخواد تو کاراشون دخالت کنه، ولی زنه اجازه نمیده‌‌‌‌‌....ارسلان خان میگفت زنش دنبال مال و منال ما بود، وقتی دید همه چیز رو از بهرام گرفتم از ازدواجش پشیمون شد....حالا هم هی اذیت میکنه.... بعد از یه ماه برگشتن خونشون‌..بهشون حسابی عادت کرده بودیم... یه همسایه داشتیم تازگیا باهم سلام علیک میکردیم‌..همسن و سال خودمون بودن ‌‌‌‌...یه زن و شوهر و دو تا بچه ‌‌....مجید و سهیلا....کم کم باهم صمیمی شدیم‌‌‌‌....اصالتا اهل شیراز بودن، ولی خیلی سال بود که کرج زندگی میکردن ‌....آدمای خوبی بودن....روزا مجید و بهادر که سر کار بودن، سهیلا با بچه هاش میومدن خونه ما تا غروب .... پسرش سجاد ۴ ساله و دخترش سمانه۲ ساله بودن.... سهیلا نمی‌دونست که بهار بچه ی خودم نیست و بهش نگفته بودم ...فکر می‌کرد زایمان اولم بهار بوده و دومی رشید و سومی هم که تو راه بود‌.... وقتایی که میومد خونمون بهار رو میذاشت جلوش و همینطور که با ما حرف میزد ،با دست و پاهای بهار نرمش می‌کرد....
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواهر شوهر عزیزم خواستم بهت بگم : تو با وجودت دنیارو قشنگ‌تر کردی الهی که همیشه شادو سلامت باشی❤️ روزت مبارک مهربونم❤️💝 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همسر عزیزم تو با ارزش ترین دارایی من تو این دنیایی تولدت مباااارک ❤️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
813.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عَمِه عزیزم خواستم اولین نفری باشم که روز زن رو بهت تبریک میگه،،، تو بهترین و پایه ترین" عمه دنیایی" قشنگم...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
911.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پای یلدا می‌آید امیدوارم شادی‌های زندگی‌تان به بلندای یلدا باشد🍃❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میان همه برگ‌های خشک پاییز فقط تو ماندی که هنوز از بهار لبریزی روزهای آخر پاییزت پر از خشخش آرزوهای قشنگ پیشاپیش یلدا مبارک🍁🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۶آذر روز دانشجو مبارک 😍❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۵آذر روز حسابدار مبارک😍❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزت پیشاپیش مبارک خاله ی قشنگم ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲۰ آذر ماه روز مادره❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۱۴ آذر روز جهانی مهربونا😌❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞