eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت چهل دو من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم.. بعد چندروز آنا اومد که منو ببره خونشون حسین هنوز برنگشته بود و من دوست داشتم تا برگشتن حسین برم خونه‌ی آنا خانوم که دلش نمی خواست من برم به ناچار و با اخم و تخم منو راهی کرد،ولی هنوز یک روز از رفتنم نگذشته بود که وحیده با عجله اومد و خبر داد که برگرد خونه فردا قراره حسین از ماموریت برگرده..انگاری قسمت نبود که منو آنا یه دل سیر همدیگه رو ببینیم و آنا با ناراحتی و اشک چشمی که می ریخت منو راهی کرد.وقتی حسین اومد خانوم دوباره شروع کرد به اینکه باید اسم بچه رو خاطره بذاریم..حسین که جرات نداشت حرف رو حرف مادرش بزنه و برای اینکه دعوای جدیدی تو خونه راه نیافته بدون اینکه از من چیزی بپرسه رفت و شناسنامه دخترم رو به اسم خاطره گرفت..از اینکه حق نداشتم اسم دخترم رو هم انتخاب کنم خیلی ناراحت بودم،ولی چون تازه حسین کارش رو گرفته بود شهر خودمون و میرفت پادگان و زود می‌اومد خونه باعث خوشحالیم شد.با اینکه تازه فارغ شده بودم ولی بازم مسئولیت ۶ نفر با من بود و حالا هم کهنه و لباسها و شیر دادن به خاطره و خوابوندنش به وظایفم اضافه شده بود..پخت و پز و شست و شو با آب سرد توی حیاط خسته‌ام کرده بود و کارِ خونه تمومی نداشت،بعضی وقتها واقعا کم میاوردم.... ادامه در پارت بعدی
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت چهل سه من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم... ماهها میگذشت و خاطره روز به روز بزرگتر میشد..وقتی دخترم به روی منو باباش میخندید یکم دلگرم میشدم،خاطره اولین نوه بود و دختر شیرینی بود واسه همین، همه‌ی اقوام حسین دوستش داشتندهمه توی یه کوچه و دیوار به دیوار بودند خاطره بیشتر وقتها پیش اونا بود و منم از بس تو خونه کار داشتم که وقتی براش نداشتم و بیشتر وقتها فقط موقع شیر خوردن و خواب می‌اومد پیشم.یه روز داشتم تو حیاط رخت و لباسهای حسین رو میشستم و خاطره هم که تازه راه افتاده بود تو حیاط و کنار من بازی میکرد.حین شستن لباسها چندتا پسته از جیبش پیدا کردم و برای اینکه خاطره سرش گرم شه و بهونه نگیره دادم بهش تا بعدا براش بشکونم که بخوره..مشغول کارم بودم که یهویی با داد و بیداد و توپ و تشرهای خانوم به خودم اومدم،با فریاد اومد پیشم و گفت؛ آره پسته‌هارو خوردین و تهش رو دادی به بچه؟ این کارها چیه..آسمون به زمین میومد اگه از اون چندتا هم به ما میدادین؟بعد الکی بغض کرد و ادامه داد، آره بخورید مادر چیه که پسته بخوره؟شوکه شده بودم،هر چقدر قسم خوردم که خانوم، والا تو پادگان به حسین دادند و فقط چندتایی تو جیبش پیدا کردم، باور نکرد که نکرد و به حالت قهر رفت تو اتاق.... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت چهل چهار من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم این موضوع شب به گوش آقا رسید،اون بدتر از خانوم بود و شکایت هاش تمامی نداشت..همیشه نقشه‌اش این بود که یه دعوا و سرو صدایی راه بندازه و بعدش برای اینکه دست از سر ما برداره از حسین یه پولی میگرفت و بی خیال ماجرا میشد...مواقعی که من سوژه‌ای دستشون نمیدادم وگله‌ای در کار نبود، آقا الکی قهر میکرد و بعد خانوم نقش بازی میکرد که آره پیرمرد بیچاره، ناراحته..چون پول نداره واسه دکه چیزی بخره،و با این نقشه‌ها یه پولی دست آقا رو میگرفت.قبل از اینکه خاطره به دنیا بیاد بعضی وقتها میرفتم پیش عروس عموی حسین و با هم دیگه حرف میزدیم و من براش از حرفهای دلم میگفتم و از سختی هایی که تو این خونه میکشیدم..اونم سنگ صبورم بود ولی کاری از دستش بر نمیومد..بعد از بدنیا اومدن دخترم دیگه فرصتی برای این کار هم نداشتم و غمباد گرفته بودم..زیبا وقتی میدید که من این همه تو خونه کار میکنم ناراحت بود و بعضی وقتها به بهونه‌ی اینکه کاری باهام داره، صدام میکرد تا برم و یه کم تو خونشون استراحت کنم و میگفت تو استراحت کن اگه سراغت رو گرفتند، بهشون میگم که من باهات کار دارم... ادامه در پارت بعدی 👇
اینم جبرانی😢 👆👆👆نوش نگاهتون❤️❤️
یک روز تو میایی میبینی من نه عقل نه جنون مست خمارت نیستم پاییز تو سر میرسد قدر زمستانی و بعد گل میدهی نو میشوی من در بهارت نیستم @cbufeuhdwt
تو را میبوسمت هر شب،به خوابم دزدکی گاهی نمی دانم تو هم گاهی ،از این بوسیدن آگاهی؟ اگر جانم تو هم هر شب، به یادم غرق رویایی همه دنیا شود طوفان، به سویت وا کنم راهی❤️ @cbufeuhdwt
سر به شانه‌ات می‌گذارم، در جهانی که نیست عشق می‌بارد از این چشم، در زمانی که نیست😊 @cbufeuhdwt
زمان: حجم: 378K
من‌ازهوایِ‌بی‌توبیزارم ❤️ @cbufeuhdwt
کم وعده بده، موعد انگور گذشته است این غوره‌ی هجر است که حلوا شدنی نیست @cbufeuhdwt
پیش او دفن کُنیدم که مگر زلزله ای ، بعدِ صد قرن در آغوش بکشاند ما را . @cbufeuhdwt