eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت بیست سلام اسمم مریمه ... وقتی مادرم میگه برسونش چی بگم وقتی خانواده مهسا اینق
سرگذشت مریم کینه پارت بیست یک سلام اسمم مریمه ... اون روزهواخیلی سردبودنم نم بارون هم میومد..من اماده شدم لباس گرم پوشیدم گفتم پیاده برم یه پیاده روی هم میشه..وقتی رسیدم بعدازنیم ساعت نوبتم شدرفتم تو معاینه که کردگفت سونوگرافی انجام بده چراینقدردیرامدی برای سونوگرافی،،گفتم این بچه ناخواسته بودبرام واقعامهم نبودپسردختربودنش دکترگفت مگه فقط برای تشخیص دخترپسربودنه برای سلامت جنین هم هست برام نوشت برم طبقه پایین انجام بدم ازمایشگاه وسونوگرافی طبقه پایین بودولی بایدازساختمون خارج میشدی چون در ورودیش ازتوی کوچه بود..بعدازیک ربع بیست دقیقه سونوگرافی روانجام دادم گفت بچه مشکلی نداره وبچه ام پسربودهیچ حسی واقعانسبت به دختروپسربودنش نداشتم وقتی ازسونوگرافی امدم بیرون ماشینی که گوشه خیابون پارک شده بودنظرم روجلب کرداول فکرکردم اشتباه میکنم ولی وقتی رفتم جلو مطمئن شدم ماشین مسعودبود..پتو آرین هم توش بود سرچرخوندم شایدکسی روببینم ولی کسی نبودرفتم توی درمانگاه که سونوگرافی روبدم دکتربرام بذاره توی پرونده،،وقتی وارد راهروشدم چشم که انداختم بازم کسی رو ندیدم.... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت بیست دو سلام اسمم مریمه ... وقتی وارد راهروشدم چشم که انداختم بازم کسی رو ندیدم رفتم طبقه بالا سونوگرافی رودادم به دکتر یه سری برنامه غذایی بهم دادامدم بیرون وقتی رسیدم توی راهرو چیزی روکه میدیم باورم نمیشد..اول فکرکردم اشتباه میکنم ولی رامین بودارین بغلش بودمهساهم کنارش جلوی اتاق واکسیناسیون بودن خودم رویه کم کشیدم عقب که منونبینن دستام ازعصبانیت میلرزید نمیتونستم برم جلوحالم خوب نبودنمیخواستم جلو مهسا کم بیارم واکسن ارین روزدن گریه میکردرامین سعی میکردارومش کنه با مهساازدرمانگاه رفتن..روی صندلی توی راهرو نشستم نفس نفس میزدم چرارامین داشت بامن اینکاررومیکردواسه من بهش مرخصی نمیدادن ولی دقیقا همون روز مرخصی گرفته بودوارین رواورده بودواکسن بزنه امدم بیرون نگاه کردم دیدم ماشین مسعودنیست راه افتادم سمت خونه بارون میباریدنمیدونم چقدر توراه بودم ولی وقتی رسیدم هنوز رامین مهسانیومدبودن توی راه پله مادر رامین من رودیدبااون سروضع خیس ترسیدگفت مریم خوبی چیزی شدگفتم نه زیربارون قدم زدم به زورمنوبردتویه چای برام ریخت گفت بخورگرمت بشه بعد پرسید کجا رفتی گفتم درمانگاه..بودم مادرش گفت راستی مریم بچه ات چیه گفتم پسرمادرشوهرم کلی ذوق کردبوسیدم ولی هیچ کدوم ازاینهاحال من روخوب نمیکرد.. ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت بیست سه سلام اسمم مریمه ... ولی هیچ کدوم ازاینهاحال من روخوب نمیکرد،،گفتم مامان امدم ماشین داداش مسعودتوی پارکینگ‌نبودگفت اره مادرآرین واکسن داشت بابات صبح رفته شهرستان زنگزدم به رامین امد بردشون.. هوا سرد بود میترسیدم ارین مریض بشه،گفتم مادر مهسا میتونست اژانس بگیره راهی نیست تادرمانگاه من الان پیاده امدم مادرشوهرم ازحرفم بدش امدگفت تاماشین هست رامین میتونه بیاد، چرا مرد غریبه عروسم روببره فرداهزارجورحرف میزنن مردم..تا وقتی مسعود زنده بود نمیذاشت مهسا تادم درتنهابره تمام کارهاشوخودش انجام میدادخیلی حساس بودخودش میبردمیاوردش الان نمیتونم قبول کنم تواین هوای سردتنهابره عملاهیچ کاری غیرازحرص خوردن ازدستم برنمیومد بااین طرز فکروحرفها..بعد از دو ساعت امدن رامین تا منورودیدگفت رفتی دکتربه زورگفتم اره، رفتم توی اشپزخونه مهسادوتانایلون خریددستش بودکه گذاشتشون جلوی مادررامین باصدای بلندکه من بشنوم گفت دست اقارامین دردنکنه تمام لباسهای ارین بهش کوچیک شده بودرفتیم براش خریدکردیم چنددست لباس گرون به حساب رامین برای ارین خریده بودبعددوتابلوزم نشون دادگفت کنارلباس فروشی بچه یه بوتیک لباس زنونه بودمن ازاین دوتابلوزخوشم امد،اقا رامین برام خریدمادرش گفت دستش درنکنه..‌. ادامه در پارت بعدی 👇
624.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال داره تموم میشه... ولى مهم اينه كى برات موند..... عصر چهارشنبه اسفندماهتون بخير🫖☕️ @cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادش بخیر ماه رمضون بچگی ..................😍😢 @cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت بیست سه سلام اسمم مریمه ... ولی هیچ کدوم ازاینهاحال من روخوب نمیکرد،،گفتم مام
سرگذشت مریم کینه پارت بیست چهار سلام اسمم مریمه ... رامین متوجه حال بدم شدگفت یه روزم بایدمریم روببرم خرید..مادرش گفت رامین میدونی داری صاحب یه گل پسرمیشی رامین باخوشحالی گفت خوش خبرباشی مادرراست میگه مریم،فقط سرم روتکون دادم براش،مهسا بااینکه من روبه روش بودم برگشت سمت رامین گفت وای مبارکه داره همبازی واسه ارین میادقول میدم مثل ارین ازش مراقبت کنم..مهساواسه خودشیرینی هرکاری میکرداینقدرکه ازدست رامین دلخورعصبی بودم ازدست مهسانبودم هرچی بیشترپایین میموندم عصبی ترمیشدم..از مادر رامین خداحافظی کردم رفتم بالا،بعداز۱۰دقیقه رامینم امدخودش میدونست ازدستش دلخورم امدتواتاق کنارم نشست گفت مریم باورکن مرخصی بدون حقوق گرفتم میگی چکارکنم وقتی مادرم زنگ میزنه میگه زنداداشته خوبیت نداره تنهاجای بره گفتم اره خب خوبیت نداره اون تنهابره من برم اشکالنداره رامین گفت چرت نگومریم اون شوهرش مرده من که هنوزنمردم اینجاشهرکوچیکیه زودحرف درمیارن گفتم مهسابرادرداره پدرداره توچراهارامین گفت فعلاتواین خونه است نمیشه که ازاوناتوقع داشت حرفزدن بارامین بی فایده بودامدم بیرون گفتم بس بچسب به زنداداشت بیخیال من بشومن ازاین به بعدکاری داشتم به داداشم میگم.... ادامه در پارت بعدی 👇