eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت مریم کینه پارت بیست پنج سلام اسمم مریمه ... رامین عصبانی شدامدطرفم گفت توخیلی غلط میکنی کارت چیه امروزتایه دکتررفتی بیرون کاری نداری من خودم میبرمت..تو شرایط خیلی بدی گیرکردبودم رامین هرچی برای خونه خودمون میخریدبرای مهساهم میخریدیه شب ساعت ده شب بودگوشی رامین زنگ خورد، مهسا بود میشنیدم میگفت باشه الان میرم قطع که کردگفتم چی میگه گفت ارین تب کرده برم تاسرکوچه براش تب بربخرم رفت امدبهش داد..ساعت سه صبح دوباره گوشی رامین زنگ خوردخواب بیداربودم دیدم رامین داره لباس میپوشه گفتم کجامیری گفت ارین تبش پایین نیومده بامهساببرمیش دکتر!!رامین اون شب رفت دیگه خونه نیومدتافرداغروب بهش زنگم نزدم دوبارم زنگزدجواب ندادم دم غروب مادرش زنگزدبرم پایین وقتی رفتم مهساهم پایین بودتامن رودید روش روبرگردن مادررامین گفت مریم جان ازدیشب ارین حالش خوب نیست، چرا حالشو نپرسیدی گفتم رامین جای من حالشو میپرسه..مهسا گفت خداسایه عموش رو از سرش کم نکنه دیشب تمام مدت بالاسرش بودحتی برای من صبحانه خریدبعدرفت..تمام مخارج دکترشم بنده خداعموش داد اینقدرم خسته بود از همون بیمارستان رفت سرکار نمیدونستم جوابش روبایدچی بدم فقط حرص میخوردم... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت_مریم کینه پارت بیست شش سلام اسمم مریمه ... دیگه کاسه صبرم لبریزشده بودروکردم طرف مهساگفتم شمابراش وقتی هم میذاریدکه حال ماروبپرسه عرضه نداری بچه ات یه دکترببری انگارپشت کوه بزرگ شدی البته بیشتردوستداری اویزون باشی الانم بهترین فرصته برات که استفاده کنی حرفم تموم نشدبودکه رامین گفت خفه شومریم حرف دهنت روبفهم مهساهم که همیشه اشکش دم مشکش‌بودزدزیرگریه گفت توشوهرم روبااون جهیزیه نحست کشتی الان طلبکاری ارین بغل کردرفت بالا مادرشوهرم حاج واج فقط نگاه میکردرامین چندتا دری وری نثارمن کردگفت تانری ازش عذرخواهی نکنی من بالا نمیام..بلندشم گفتم نیامن دیگه خسته شدم رفتم بالا اون شب تنهابودم واقعاارمین بالا نیومدفرداطرفهای ظهربوددیدم مادرشوهرم امدارین بغلش بودگفت حرفات راجب مهسادرست نبوداون کسی رونداره یه کم درک کن بارامین حرفزدم امشب بیادخونه ولی یه کم مراعات کن گفتم مامانم من دوستندارم مهسابرای هرکاری به رامین زنگبزنه مادرش گفت ازپدررامین سن سالی گذشته ماغیررامین کسی رونداریم..اون شب رامین امدولی بامن کلامی حرف نزد..ساعت نزدیک نه شب بود مهسابایه دیس قرمه سبزی امد دم دررامین درروبازکردمیشنیدم میگفت میدونستم دوستداری برات اوردم دقیقااندازه یه نفرم اورده بود.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎
عمرش به ابد نیست پریشانی ما هم آرام بگیرد دل بارانی ما هم @cbufeuhdwt
از عشقِ مخفیانه، چه جرمی بزرگتر..؟ شاید سَبک شُدی دلِ من، اعتراف کن! @cbufeuhdwt
بنشین میانِ آتش و خون  تا که حس کنی این غم چه کرده با جگرِ پاره‌ پاره ام.. @cbufeuhdwt
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌‌‌ توے جنڪَلهاے ذهنم        ڪلبه‌اے از خاطرات                  می‌برد ذهنِ مرا                    تا مرزِ لبخندِ نِڪَات.... پاے ایوانِ دلت، پل     می‌زنم تا شهرعشق             می‌نویسم روے قلبم                      این دلم نذرِ چِشات....l❤️ ‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎@cbufeuhdwt
عــشــق❤️ از همانجايى شروع شد كه حالمان به هيچ چيز خوش نشد الا دوست داشتنش...🫂 ‌‌@cbufeuhdwt ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بفرست براش❤ میگن کسی رو انتخاب کن که قلب خوبی داشته باشه.. نه چهره ی خوبی... ولی تو هر دو تاشو داری عــــــشـــــقـــــــم❤️😘 ‌ @cbufeuhdwt ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
” هـ⛈ـوا جان میدهد ” برای گرفتن دست هایـ🫴🏻ـت ” برای بوسیدنت ” برای بوسیدنـ💋ـت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ @cbufeuhdwt ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میخرم نازتو😌 این ناز خریدن دارد😉 دل سپردن به تو از خویش بریدن دارد🫂 @cbufeuhdwt
‌ ‌ موهای مشکیه فرفریت یه چیز دیگست”♥️ ‌ @cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت_مریم کینه پارت بیست شش سلام اسمم مریمه ... دیگه کاسه صبرم لبریزشده بودروکردم طرف مهساگفتم شم
سرگذشت مریم کینه پارت بیست هفت سلام اسمم مریمه ... میشنیدم مهسابه رامین میگفت میدونستم قرمه سبزی دوستداری برات اوردم..وقتی رامین سینی روگذاشت روی میزدقیقااندازه یک نفربودیه نگاه به غذاکردم یه نگاهی به رامین رفتم تواتاق رامین گفت بیاکجامیری,,گفتم سیرم رامین گفت بخاطرخودت نخوربخاطربچه چندقاشق بخور..گفتم بچه ام سیر شمابخوریدبرق اتاق خاموش بودرامین برق روروشن کردامدتواتاق گفت:چرااینجوری میکنی مگه بدبخت چکارکرده برات غذاهم میاره اینجوری میکنی..گفتم واسه شمااورده چون میدونست دوستداریدرامین عصبانی شد..گفت تو کلا رد دادی روانی مهساقبل ازازدواج من باجنابعالی توخونه مابوده خب معلومه میدونه من چی دوستدارم توباخودتم مشکلداری اینقدراینجوری رفتارکن تاببینم به کجامیرسی بدبخت..اصلاتوقع نداشتم رامین باهام اینجوری رفتارکنه دلم به حدی نازک شده بودکه زدم زیرگریه حرفم روهیچ کس نمیفهمیدهرچی میگفتم یه جوردیگه برداشت میکردن من متهم به حسادت میشدم..تصمیم گرفتم بامهساحرفبزنم فرداصبح که رامین رفت یکی دوساعت بعدش رفتم درخونه مهسا به بهانه دادن ظرفهادرروبازکردظرفهاروگرفت میخواست درروببنده گفتم باهات حرف دارم بابی میلی رفت کنار..رفتم توارین هنوزخواب بودخودش نشست رومبل بدون اینکه تعارف من کنه خودم باپروی رفتم نشستم رومبل.... ادامه در پارت بعدی 👇