eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
تو مپندار که مِهر از دلِ محزون نرود آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟ @cbufeuhdwt
آسان نرسد بوسه به آن گردنِ مغرور؛ صد گردنه خوابیده به هر پیچش مویی . . @cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت سی هشت سلام اسمم مریمه... مامانم دعوام کردکه چراتاالان چیزی بهش نگفتم دستاشوگر
سرگذشت مریم کینه پارت سی نه سلام اسمم مریمه ... چندماهی گذشت مهسایه سالن بادوستش اجاره کرد سالگرد مسعودم گرفتن..مهسا هرروزصبح میرفت ساعت۶غروب میومدازوقتی سالن زده بودخیلی به خودش میرسید و لباسها و تیپهای جدید میزد و هروقت به من میرسید طوری نگاهم میکرد که انگار از پشت کوه امدم رفتارهاش ازدیدمن بیشترجلف بود تاشیک وبقول خودش باکلاس بودن..کارشم گرفته بودومشتری زیادداشت مامانم بهم پیشنهاددادتوی کنکورشرکت کنم ودرسم روادامه بدم وقتی بارامین مشورت کردم گفت رایان چی..گفتم مامانم نزدیکمونه میتونه کمک کنه من دفترچه کنکورروگرفتم وثبت نام کردم یه مدت ازدرس دوربودم دوباره عادت کردن برام خیلی سخت بودولی باکمک مامانم شروع کردم مامانم برام کتابهای تست گرفته بودازدوستاش ومن بیشتراوقات مشغول درس خوندن بودم رشته من تجربی بود..خیلی دوست داشتم یه رشته خوب قبول بشم به پیشنهادمامانم کلاس هم رفتم وچون خیالم ازبابت رایان راحت بودبیشتروقتم روصرف خوندن ومطالعه میکردم،،ایام عیدبودوخواهرشوهرم همه مارودعوت کردبودبریم شمال برای کارهای ارایشم دوست نداشتم پیش مهسابرم.. مهساهم که کلا نایاب شده بودچون سرش شلوغ بود.... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت چهل سلام اسمم مریمه ... شب عیدمهسارفت پیش خانواده اش چون قراربودفرداش بریم شمال من دلم نیومد مادرشوهرم رو تنها بذارم..وبا اصرار زیاد باخودم بردمش خونه مامانم..بعدازشام امدیم تادیروقت لباسهای که میخواستیم ببریم روجمع کردم رامین یه پژوخریده بود و قرار بود. مهسا بامابیادصبح که مهسارودیدم نشناختم بااون ابروها وخط چشم خط لب تاتوشده ناخونهای کاشت وموهای بلوندخیلی تغییرکرده بودنمگم زشت شده بودنه اتفاقاخیلی هم به چشم میومدوخوشگل شده بودیه مانتوتنگ قرمزهم تنش بودکه تمام برجستگیهای بدنش معلوم بودمتوجه نگاهای خیره رامین به مهسامیدشدم ومن این نگاها رو اصلا دوست نداشتم..رامین خیره شده بودتوصورت مهساالبته خب حقم داشت اون همه تغییرزیادعادی نبود..من خودمم اول که دیدمش باتعجب نگاهش میکردم من ورایان نشستیم جلومهسامادرشوهرم نشستن پشت مسیرخلوت بودوسطهای راه نگه داشتیم به مادررامین گفتم اگه میشه شمابیایدجلوافتاب رایان رواذیت میکنه من بشینم پشت تا مادرشوهرم خواست حرف بزنه،مهساگفت من میرم جلو،ارین عاشق افتاب گرفتنه ورفت نشست جلومیوه جلوبودبرای رامین میوه پوست میگرفت میذاشت جلوش میدونستم بیشترمیخوادلج منودربیاره... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎
سرگذشت مریم کینه پارت چهل یک سلام اسمم مریمه ... یه مسیرکوتاهی که رفتیم پلیس راه ماشین رومتوقف کردبه رامین گفت چرا به خانمتون نگفتید خطرناکه بچه روروی پاش نشونده وجلونشسته بااین حرف پلیس مهساازاینه یه نگاه به من کردخندید..بخاطر ارین که جلونشسته بود ما رو جریمه کردن این تازه اول سفربودوقتی رسیدیم خونه خواهرشوهریه کم که استراحت کردیم من به رامین گفتم بریم کناردریامهتاب خواهرشوهرم گفت رامین هروقت میادصبح زودمیره مهساگفت بهترین وقته من عاشق اینم که موقع طلوع خورشیدکناردریاباشم وقدم بزنم بعدبه رامین گفت فرداصبح زودبریم الان خوب نیست ازپروی این بشرواقعادیگه کم اورده بودم فرداصبح متوجه بیدارشدن مهساشدم ازقصدیه کم سرصدامیکردکه رامین بیدارکنه پسرکوچیکه خواهرشوهرم۷سالش بودکه بیدارشدمهساگفت حسین میای باهم بریم کناردریاطفلک سرش روتکون دادگفت بریم همون موقع رامین بیدارشدگفت خطرناکه تنهابریدبذارمنم میام لباس پوشیدکه سه تایی برن فکرمیکردن من خوابیدم رفتن دم درکه من سریع بلندشدم حاضرشده فاصله خونه خواهرشوهرم تادریاکلاپنج دقیقه بودتابرسن وسط کوچه من رامین روصداکردم گفتم منم میام مهسابایه لحن بدی گفت وابیدارشدی توکه خواب بودی تودلم گفتم کورخوندی دیگه میدون برات بازنمیذارم که هرکاری دوستداری انجام بدی ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت چهل دو سلام اسمم مریمه ... خلاصه برای ناهارم که رفتیم بیرون تاجای که میتونستم به رامین نزدیک میشدم واجازه اینکه مهسابخوادهرکاری دلش میخوادانجام بده رونمیدادم تا هفتم عیدشمال بودیم وباتمام حرص دادنهای مهساتموم شدبرگشتیم...وقتی هم ازسفرامدیم به دیدبازدیدفامیل رفتیم ومن یه شب خاله ام ومادرم روبرای شام دعوت کردم که رامین به مهسا مادرشم گفته بود برای شام امدن بالا...اون شب خاله ام بامهسابیشتراشناشدن تعطیلات عیدتموم شده وزندگی روال عادی خودش روطی میکرد..مهساسرگرم سالنش بودوهرروزیه تیپ میزدشده بودعین دخترای ۱۷ ساله ازنظرظاهری منم سخت درس میخوندم..نزدیک کنکورشدمن کنکوردادم خیلی خوش بین بودم که یه رشته خوب قبول بشم هرچندمهسادیپلم ردی بودومعلوم بودازهمون نوجوانیشم علاقه ای به درس نداشته نتایج کنکور رو اعلام کردن ومن رشته دندان پزشکی قبول شدم...من رشته دندان پزشکی قبول شدم خیلی خوشحال بودم ازمن خوشحالترمادرم بودوقتی شنیدازخوشحالی فقط گریه میکردرامینم اون شب بایه دسته گل شیرینی امدخونه میگفت بهت افتخارمیکنم.. ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت چهل سه سلام اسمم مریمه ... رامینم اون شب بایه دسته گل شیرینی امدخونه میگفت بهت افتخارمیکنم...البته من هرچی هم داشتم ازحمایت مادرم بودچون تواین مدت بیشتراوقات رایان رونگهمیداشت برامون غذادرست میکرد میاورد وحتی زمانی که من کلاس کنکور میرفتم میومدکارهای خونه‌روانجام میداد..همه جوره منوروحمایت کرد.. هرچندرامین هم مردخوبی وارومی بودکه اهل غرزدن نبود و بهانه گیر نبود وتمام ایناها باعث‌ شدکه من این موفقیت رو با تلاش خودم به دست بیارم..مادرشوهرم چپ میرفت راست میومدمیگفت خداروشکریه دکترم هم داریم ولی وقتی مهساشنیدیه تبریک که نگفت بماندگفت اه چیه دستت روبکنی تودهن مردم هردهنی روبوکنی!!به نظرمن بدترین شغل پزشکیه افسردگی میگیره ادم..میدونستم تمام حرفهاش ازحسادته چون تامادرشوهرم صدام میکردخانم دکتراخمش میرفت توهم..راه سختی رودرپیش روداشتم چون هم رشته سختی‌بودهم برای درس خوندن بایدمیرفتم شهری که نزدیک شهرستان مابودوحدودا یک ساعت نیم فاصله داشت..رامین گفت مریم برورانندگی یادبگیربرات ماشین میخرم که رفت امدت راحتترباشه... ادامه در پارت بعدی 👇
شــ🌓ـــب یعنۍ ؛ ڪَهواره‌ ی آ.غوشت ڪہ برایم لالایی ڪودڪی هایم است بہ همان اندازه آرام بخـــــش..   🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
♥️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنــدگی یعنی: همین بــودنای تــــ♡ـــــــو و دلخوشی من به بودنتــــــــ😍 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯
"عجب" گفتن پسرا هم به اندازه "اوکی" گفتن دخترا ترسناکه حواستون باشه😉😁😅 🌼🌸🌺┅═ঊঈঈ═┅╮ @cbufeuhdwt ╰┅═ঊঈ🌱🌱ঊঈ═┅╯