نوای عشــــــ♥️ـــــق
@cbufeuhdwt
2.9هزار
دنبالکننده
6.6هزار
عکس
5.5هزار
ویدیو
33
فایل
. متنهاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇
https://harfeto.timefriend.net/17570960814509
❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
پیوستن
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبالکننده
دانلود
مطالب قبلی
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:53
2.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش...
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:46
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف(( دلتونو))نگید......
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:08
262.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:05
483.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:05
505.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:06
118.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:10
998.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:06
275.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
.دلنوشته
@cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
0:40
3.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طاقت دوری ندارم💔😭😢
نوای عشــــــ♥️ـــــق
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه چهار سلام اسمم مریمه ... رامین هم راضی نبود ولی من قانع اش کردم که دخال
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه پنج سلام اسمم مریمه ... چندروزی ازخواستگاری گذشته بودکه من مهسا رو توی راپله دیدم بهش سلام کردم و گفتم مبارکه گفت به کوری چشم خاله ات من بامحسن ازدواج میکنم به مادرت بگو دخالت نکنه گفتم مادرمن اهل دخالت کردن نیست مهسا همنجوری که داشت میرفت پایین گفت اون داره مادر محسن رو پر میکنه فکرنکن نمیفهمم من به هیچ کس حق دخالت نمیدم..مهسا نیومده داشت همه روبه جون هم مینداخت تارسیدم خونه زنگ زدم به مامانم گفتم مهساچی گفته وازش خواستم کوچکترین دخالتی نداشته باشه حتی ازروی دلسوزی محسن و مهسا میرفتن خریدهای قبل عقدرومیکردن من از طریق دخترخاله ام درجریان قرار میگرفتیم محسن درامدانچنانی نداشت و بیشتر پول خریدهاروبادعواازشوهرخاله ام میگرفت خاله ام میگفت مهساخریدکه میره دست روی گرونترینهامیذاره ومحسن مجبوره کمبودمالیش روازپدرش بگیره خلاصه خبرزن گرفتن محسن توی فامیل پیچیدویک هفته مونده به مراسم عقدمحسن یه روزگوشیم زنگ خوردشماره ناشناس بودوقتی جواب دادم صدای یه دخترجوان پیچیدتوگوشیم که سلام کردبعدخودش روسمیرامعرفی کرد... ادامه در پارت بعدی 👇
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه شش سلام اسمم مریمه ... خودش روسمیرامعرفی کرد شناختمش دخترعمومحسن بودباهاش سلام علیک کردم متوجه شدم داره گریه میکنه میدونستم عاشق محسن بوده گفت جاریت تمام ارزوهای منوخراب کردمنوومحسن رابطه خوبی داشتیم وقراربوباهم نامزدکنیم کاش هیچ وقت ارایشگاه جاریت نمیرفتم که بامحسن بیشتراشنابشه سمیرابرام تعریف کردکه بعدازاشنایی محسن اون شب خونه ماوقتی محسن متوجه میشه مهساارایشگربه سمیرامیگه وچندبارسمیرارومیبره پیش مهساوهمین بردنهای سمیرابه ارایشگاه باعث اشنایی بیشترمهسابامحسن میشه وقتی سمیرابرام تعریف میکرد..خیلی ناراحتش شدم وبهش گفتم بدون محسن عاشقت نبوده اگرواقعاتورومیخواست دنبال مهسانمیرفت حالاهرچقدرهم که مهسابراش قرقمزه میرفت من سمیرارودرک میکردم چون خودم کشیده بودم ازرفتارهای مهسا مادرشوهرم دوروزمونده به عقدمهسارفت شمال ولی میدونستم برگرده خوابهای بدی برای مهسادیده..من مجبوربودم بخاطرخاله ام شده توی مراسم باشم روزعقدمهسارامین خیلی گرفته بودمیدونستم بخاطربرادرجوان مرگشه...خلاصه من رایان رو آمده کردیم وبارامین مادرم داداشم رفتیم محضر... ادامه در پارت بعدی
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه هفت سلام اسمم مریمه ... مهساخیلی خوشگل شده بودارین روگذاشته بودپیش دوستش که راحتترباشه!!رامین اروم بهش گفت میدادی به مریم نگهداره به دوستت میگفتی اون یادگاربرادرمه اگریه موازسرش کم بشه خون به پامیکنم بیشترمنظوررامین به محسن بودوفکرمیکنم میخواست بهش هشداربده که مراقب ارین باشه محضرخیلی شلوغ بودیه لحظه چشم انداختم سمیرارودیدم چقدراین دختربه دلم نشسته بودخیلی باوقاروسرسنگین بودمیدونستم به اجبارخانواده اش امده ولی رفتارش خیلی عادی بودحتی بعدازخطبه عقدامدبه محسن مهساتبریک گفت شام همه خونه خاله ام دعوت بودیم غذاازبیرون اورده بودن ماشام روخوردیم بامامانم بلندشدیم امدیم اون شب خونه مادرم موندیم فرداصبح که برگشتیم مهساهنوزنیومده بودنزدیکهای غروب بودمهسابامحسن امدن وسیله برداشتن رفتن دوروزبعدازعقدمحسن مادرشوهرم برگشت من ورامین روصداکردپایین گفت مهسابایدبره ازاینجاخونه وماشین روبایدبذاره میدونستم همون موقع ام که ماشین مسعودروفروختن سندبه نام مهسا نزدن..مادرشوهرم گفت ارینم بذاره خودم بزرگش میکنم.... ادامه در پارت بعدی