eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
یه روز سر ظهر بود و من طبق معمول توی اتاق خودم نشسته بودم که با صدای داد و بیداد و گریه پشت پنجره رفتم. با دیدن سلطنت که وسط حیاط نشسته بود و موهاشو می‌کند دیگه نتونستم تحمل کنم و توی حیاط رفتم.... خدیجه خانم دستاشو گرفته بود و سعی می‌کرد ارومش کنه.....نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده بود که سلطنت اینهمه بی تابی کرد....بلاخره دست از زدن خودش برداشت و رو به خدیجه خانم گفت: اون علی مراد زن همسایه رو آورده خونه و باه هم بگو بخند راه انداخته بودند....ظهر من رفتم خونه ی اقاش، هم یه سری بهشون بزنم و همه کمکم یکم بچه رو بگیرن، اینم فکر کرد که رفتم حالا حالا ها نمیام... خونه اقاش با سودابه خواهر از خودش بدترش حرفم شد و به حالت قهر بچه رو برداشتم و از خونه بیرون زدم،حالا که میام خونه خودمون میبینم علی مراد زن همسایه رو که بعضی اوقات میومد خونه پیش من، آورده خونه و بگو بخند راه انداخته بودند..... شروع کردم به ناسزا و گیسای اون زنه رو‌کندم، به جای عذرخواهی، بچه رو ازم گرفت و از خونه بیرونم کرد،مامان چکار کنم ؟بچمو می‌کشه، بخدا نمیدونی شبا که واسه شیر گریه می‌کنه چطور داد و بی داد می‌کنه و میخواد بچه ی تازه به دنیا اومده رو بزنه... خدیجه خانم نیشگون محکمی از سلطنت گرفت و گفت خیره سر چشم سفید، اونموقع که قباد گفت این پسره وصله ی تن ما نیست ،دورشو خط بکش میرفتی پشت سر ما باهاش قول و قرار میذاشتی ،حالا یادت اومده که این به دردت نمیخوره و آدم نیست؟پاشو برو خونت ببینم ،پا شدی اومدی اینجا که چی بشه؟میخوای داداشاتو بفرستی سراغشو خون به راه بیفته؟ همون لحظه مرضی از بیرون اومد و با دیدن سرو وضع سلطنت که خودشو وسط حیاط پهن کرده بود با تعجب گفت چی شده خدیجه خانم سلطنت چرا اینجا نشسته؟ قبل از اینکه خدیجه خانم چیزی بگه سلطنت با خشم گفت اون دایییت از خونه بیرونم کرده میدونی چرا؟ چون مچشو با زن همسایه گرفتم ،چون دیگه میدونستم چه آدمیه .... مرضی اخم ریزی کرد و گفت این وصله ها به علی مراد نمیچسبه، سلطنت الکی این حرفا رو پشت سرش نزن.... خدیجه خانم از سر جاش بلند شد و گفت خوبه خوبه،لازم نکرده از اون دفاع کنی ،عالم و آدم میدونن علی مرادو میشناسم ..... سلطنت که طرفداری مرضی رو دید،زود از جاش بلند شد و خودشو بهش رسوند،با دست محکم توی قفسه ی سینش زد و گفت حالا که اون منو از خونه بیرون کرده، تو چرا اینجا بمونی ها؟ مرضی که انتظار این حرکت رو از سلطنت نداشت، عقب عقب رفت و به دیوار خورد....اول کمی با تعجب نگاهش کرد و بعد با صدای بلند گفت به من چه مربوطه،اونموقع ها که میومدی پیش من گریه و التماس میکردی که قباد و راضی کنم زنش بشی ،خوب بود، حالا بد شد؟اصلا میدونی چیه؟خوب کرد ،حقت بود،منم اگه جای علی مراد بودم همین کارو باهات میکردم، از بس که اخلاقت بده..... توی یک لحظه سلطنت موهای مرضی رو توی چنگ گرفت و مرضی هم موهای اونو....من مات و مبهوت مونده بودم و بهشون نگاه میکردم.....خدیجه خانم هرکاری میکرد نمیتونست از هم جدا شون کنه و هر لحظه دعواشون شدیدتر میشد.....ته قلبم از کتک هایی که میخوردن لذت می‌بردم....کاش بیشتر همدیگه رو بزنن....یاد روزی افتادم که سلطنت به جرم از راه به در کردن شوهرش سراغم اومده بود و حسابی ازش کتک خورده بودم..... بلاخره به هر سختی بود خدیجه خانم ازهم جداشون کرد.....هرکدوم گوشه ای نشسته بود و به دیگری ناسزا میگفتند..... سلطنت که متوجه من شده بود،در حالی که نفس نفس میزد گفت ماه بیگم میخوای بدونی بچتو کی کشت؟کار همین آدم بود ،در اتاقتو لیز کرد تا بخوری زمین، تازه قبلش میخواست سم بریزه تو غذات تا خودتو بچه باهم بمیرین....بذار داداش قباد بیاد خونه، وقتی بهش گفتم بچشو کی کشته خودش به حسابش میرسه...... مرضی از اون اونطرف غرید ،من جلوی در اتاقشو لیز کردم یا تو؟یادت رفته ها؟سلطنت گفت آره من کردم ،ولی تو گولم زدی ،گفتی یه کاری می‌کنی منو علی مراد به هم برسیم.... اشک هام جاری شده بود و نمیتونستم چیزی بگم، یا کاری کنم، چقد راحت به از بین بردن یه بچه اعتراف میکردن.....الحق که هر دو این زندگی حقشون بود..... خدیجه خانم مرضی رو توی اتاقش فرستاد و سلطنت رو هم با خودش داخل برد.... من موندم هزار فکر و خیال که از سرم بیرون نمی‌رفت....مگه من چه بدی به این آدم ها کرده بودم.....اگر دیگه هیچوقت حامله نمیشدم ،چطور باید این موضوع رو قبول میکردم و سلطنت و مرضی چطور شب ها راحت سر روی بالش میذاشتن؟ غروب که قباد اومد قبل ازین که توی اتاق بیاد خدیجه خانم صداش کرد و رفت....دل توی دلم نبود تا بیاد و قضیه ی مرگ بچه رو براش تعریف کنم.....همیشه فکر میکرد من بهش دروغ گفتم و میخواستم کم کاری خودمو پای اونا بذارم.....
دیدی وقتی... تو جاده های مه گرفته‌ی شمال میرونی مه جلو دیدت رو میگیره ؛ و هیچی... جز خط سفیدای وسط جاده نمیبینی؟! از روزی که دیدمت ؛ انگار همه چیزو مه گرفته... چشمام فقط ،تو رو میبینه دلبر❤️🎶 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نجاتم نده بزارر بیشتر این غرق شم منو غرق موهات کن غرق چشمات غرق اون نگاهِ قشنگت اون خنده دلبرت .. نجاتم نده :)) ❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصرتون دلبرانه 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تولدت مبارک آقای درد و دلهای محرمانه🥰🌺 ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Asef Aria4_6035061428979765207.mp3
زمان: حجم: 3.73M
🍃❤️آصف آریا حال دلم❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️آصف آریا حال دلم❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نگاهم می‌کنی، قلبم درون سینه می‌لرزد نگاهم کن، نگاه تو به درد سینه می‌ارزد. 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تا تویی در خاطرم با دیگران بیگانه ام با خیالت همنشین ، با دوریت دیوانه ام 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
آدمی باید در کنارِ کسی پیر شود نه به سببِ کسی ..... 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
- کاش‌ میشد‌ به‌ پای‌ هم‌ پیر‌ بشیم‌‌ ،‌ نه‌ به‌ یاد‌ ِهم . 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
اگر منعم کند دین از شراب خون گیرایت دو فنجان قهوه می نوشم به یاد مردمکهایت 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞