لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم 💋دوست دارم 💋دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋 دوست دارم💋
بفرست عشق زندگی😘😘💋💋💋😘❤️❤️❤️❤️💋💋
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_چهل_پنج سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... حشمت و مادرش وق
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_چهل_شش
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
آقام گفت اون پسره حق نداره پاشوتواین خونه بذاره.. جهازتو عین خواهرت خریدم آدرسو فردا میگیرم میفرستم بیاد پولی هم که قرار بود کت وشلواروانگشتر بخریم میدم به خودت اون پولو نشون هیچ کس نشون نمیدی پوستتو میبری میذاری زیر پوستت تاکسی نبیندش،چون میدونم که خیلی زود لازمت میشه،بعدم بابغض گفت هروقتم من مردم میای ارثتو ازخواهربرادرات میگیری..روز عقدمون رسید هیچ کاری نکرده بودیم حتی اصلاح صورت هم انجام نداده بودیم هر چقدر منتظر بودم که مادرش بیاد و منو ببره آرایشگاه نیومد..به همراه پدرم به آدرسی که حشمت بهش داده بود رفتیم یک محضر خیلی درب و داغون در وسط بازار بود که فقط یه دونه مغازه بود..مغازهای که چهار نفر به زور توش جا می شدند ناخداگاه یاد عقد داداشم و خواهرم افتادم و با خودم گفتم مهم که محضر نیست مهم عشق وعاشقی و خوشبخت شدنه.. پدرم به محضر دار گفت جایی رو که قراره امضا کنم بهم نشون بده تا من امضا کنم و برم جو خیلی بدی بود حشمت بود با مادرش و من بودم با آقا جونم..محضر دار گفت آقای داماد شناسنامه نیاوردنحشمت گفت من شناسنامه ام روستامونه نتونستم برم بیارمش محضردار گفت پس من هم عقدتون نمی کنم....
ادامه در پارت بعدی
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_چهل_هفت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
محضردار گفت پس من هم عقدتون نمی کنم..حشمت شروع کرد به توهین کردن گفت تو غلط می کنی تو بی جا می کنی..محضردار گفت این قانونه دست من نیست آقام که دید داره دعوا بالا میگیره برگشت به من گفت پروین این آدم، آدم زندگی نیست بیا از همینجا برگردیم..گفتم آقا جون من برنمیگردم تاآخرش میرم مادر حشمت از جیبش پولی در آورد و به محضر دار گفت درسته ما درمقابل بعضیا ندار هستیم ولی تو همچین مواقعی پول خرج می کنیم فکر کنم منظورش به آقاجونم بود که پول نداد...محضردار پولو گرفت و راضی شد که بدون شناسنامه ما رو عقد بکنه.. خلاصه آقاجونم زود امضا کرد و از مغازه خارج شد ...موقع خارج شدن با دقت تو صورتم نگاه کرد و گفت نمی دونم شاید دیدار من و تو بمونه برای آخرت یا شاید هم به این زودیها ببینمت. با قطره اشکی که از گوشه چشمش روی گونه هاش افتاد از مغازه خارج شد. ناخودآگاه رفتم و از پشت تماشاش کردم احساس میکردم قدوقامتش خمیده شده،تا جایی که دید داشت نگاش کردم و گریه کردم مادر حشمت صدام کرد و گفت چیه چرا داری گریه می کنی اگه قراره گریه زاری راه بندازی همین الان پاشو برو خونتون... خلاصه عقد ما خونده شد فکر کنید از اونهمه خانواده پرجمعیتی که داشتم هیچ کس تو عقدم حضور نداشت و من تنها و تنها عقد می کردم...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_چهل_هشت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
بغض سنگینی راه گلومو بسته بود ولی میترسیدم گریه کنم و مادر حشمت بگه اگه دوست نداری برگرد خونتون عقد خونده شد ومن بابغض سنگینی بله رو گفتم و از محضر اومدیم بیرون..حشمت گفت بیاین بریم سه نفری با هم ساندویچ بخوریم مادرش وسط بازار و با صدای بلند گفت ساندویچ چیه مگه از اینجا تا روستا چقدر راهه لازم نیست عادت بکنی به غذای بیرون میریم خونه امون دخترا غذا درست کردن میخوریم...تو که پولی نداری پس لازم نیست اضافه پول خرج کنی..وسط بازار دادمیزد وهمه نگامون میکردن،زود به پولهایی که آقام بهم داده بود وزیر شلوارم قایم کرده بودم دست زدم نباید میفهمیدند که من پول دارم نمیدونم چرا با اینکه این همه بی عقل بودم ولی عقلم رسید و پولا رو به حشمت ندادم.داشتم از گرسنگی میمردم،ولی نمی خواستم که بگم من گرسنه ام و چیزی بخوریم چون صددرصد مادرش اجازه نمیداد..قرار بود بعد از رفتن من دو سه روز بعدش آقاجونم وسایلمو بفرسته وسایلی که نه دیده بودمشون و نه میدونستم که چی برام خریدن برخلاف حرف مادر حشمت تا روستا خیلی راه بود حدود سه ساعت تو راه بودیم حتی بین راه یک آب خوردن هم نبود تا گلومونو تازه کنیم از تشنگی و گرسنگی کم کم داشتم بی حال می شدم.ولی چون کنار حشمت نشسته بودم و حشمت تو اتوبوس دستمو تو دستش گرفته بود احساس می کردم که نه گرسنه هستم و نه تشنه..
ادامه در پارت بعدی 👇
خَندیدیو'مَـــــن''باصدایِخَندههات
مَستتَرین''مَجنــــون''آوارهِاین 'شَهــــر''شُدم..!
شب بخیــر آرامشم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
.
تـو
مـاه باش
بر چشمـانم بتـاب
مـن شـب میشوم
تـو را در آغـوش میڪشم ..
شبتون عاشقانه ❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
می توانی خدای من باشی... ❤️
شبت آروم جانم 😘😘❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
سلام
جمعه تون زیبا و شاد
امروزتان پراز شادی
الهی امروز
خونه هاتون پربرکت
رابطه هاتون
پراز رنگ های زیبا
وجودتون سلامت
دلتون پر اميد
و لحظاتتون سرشاراز
عشق و شادی باشه
تقدیم به شما خوبان
آدینه تون زیبا در کنار عزیزانتون
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
سلام امام زمانم♥️
اللهم عجل لوليڪ الفرج🌤💚
الهی آمین🤲🏻
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
آهای ملکه ی رویاهایم...!
تو مالک بی چون و چرای احساس منی
و حسِّ بودنت آنقدر شیرین است😍
که روادیدِ عاشقانه هایم را😘
در آغوشت تمدید می کند
با مُهــرِ خوشرنگِ عشق❤️🔥
صبحت بخیـــر زنـــدگیم🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞