حاج محمود کریمی1_19135968449.mp3
زمان:
حجم:
5.87M
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙❤️🫂🫀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_صد_پنجاه_شش سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... خلاصه مادرم
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_پنجاه_هفت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
من خوب میدیدم که معصومه چطور داره ذره ذره آب میشه..همه ی ماجرای عروسی رو برای معصومه تعریف کردم ،معصومه گفت خدا رو شکر میای تهران ولی میدونم که اجازه نخواهم داشت که باتو رفت و آمد کنم.
منم گفتم تو نگران نباش بزار منم بیام بالاخره یک راه حلی پیدا می کنیم و همدیگر را می بینیم معصومه از رفتار مادرم فهمید که من بهش چیزی نگفتم..شب همگی با هم خوابیده بودیم من، معصومه، بچه ها و بی بی، مادرم کنارمان نبود ،برای همین بی بی شروع کرد در مورد محسن سوال کردن معصومه بهم نگاه کرد گفتم معصومه ببخشید باید به یکی می گفتم و الا دق می کردم،برگرد بیا آقا جون میدونه با محسن چیکار کنه معصومه گفت آخه من که مشکلی ندارم مشکل محسن فقط با رفت آمده اونم خداروشکر من تو تهران کسی رو ندارم که بخوام باهاش رفت و آمد کنم خلاصه با معصومه حرف زدیم دو روز موندن و دوباره رفتن..روز چهارشنبه مادرم برام حنابندون گرفت گفت تو که هیچ وقت عروسی نگرفتی لااقل یه حنابندونی برات بگیرم تاصبح زدیمو دور هم بودیم .
ادامه در پارت بعدی
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صدپنجاه_هشت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
پنجشنبه شد وصبحش مرتضی سرزده اومد خونمون..اونروز تمام خواهر برادر هام بعد از ظهر اومدن یه حس دلتنگی عجیبی تو دلم بود،خیلی ناراحت بودم که بعد از این مدت قراره از پیش پدر مادرم برم ولی اونها خوشحال بودند که قراره من سر و سامان بگیرم.آقاجون غم خاصی تو چشماش بود و همش می گفت انشالله دخترم این دفعه خوشبخت بشی اون روز آقاجون نه صبحانه خورد نه ناهار همش ناراحت بود میگفت دلتنگم از اینکه قراره پروین بره ،بی بی هم میگفت رفتنی باید بره قرار نبود که تا آخر عمر پروینو کنارت نگهداری..خلاصه اون روز با اشک فراوان من از پدر و مادرم خداحافظی کردم پسرم و دخترم گریه زاری میکردند و این باعث میشد که پاهام سست بشه و نتونم برم .ولی مامانم اومد تو گوشم گفت پروین برو مطمئن باش من کاری می کنم که ایجا بیشتر از تو بهشون خوش بگذره به مادرم اعتمادداشتم برای همین پسرم و دخترم رو بوسیدم و اومدم بیرون از خونه...از زیر قرآن رد شدم و حرکت کردیم به سمت فرودگاه وقتی سوار هواپیما شدیم مرتضی خندید و گفت بالاخره ما هم تونستیم بریم ماه عسل خدایا شکرت..
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صدوپنجاه_نه
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
من فقط دلم پیش بچه ها بودشاید از این سفر من چیزی نفهمیدم همش وقتی تو بازار راه می رفتم می گفتم کاش اینو برای دخترم بخرم کاش این و برای پسرم بخرم ..و مرتضی هم که میدید من دوست دارم برای اونا وسایل بخرم هرچیزی که دوست داشتم رو میخرید.کلاً بگم این سفر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت مرتضی هیچ چیزی کم نذاشته بود تا آن روز تو خانواده ی ما هیچ کس با هواپیما به مشهد نرفته بود ولی مرتضی من و با هواپیما به مشهد برد.موقع برگشت پدر و مادرم همراه با بچه هاو خواهربرادرام اومدن دنبالم،مادر مرتضی ناهار پخته بود و همه رو برد خونشون اون روز یه دونه گوسفند برام بریدن و ناهار مفصلی به همه ی فامیلمون که به پیشواز اومده بودن دادن..اون روز تمام شد و من کادو ها و سوغاتی های خانواده ی خودم و خانواده ی مرتضی رو دادم.پسرم و دخترم حسابی از کادوهاشون خوششون اومده بود ،پسرم میگفت مامان وقتی که تو نبودی آقا جون هر روز ما رو میبرد پارک و حسابی بهمون خوش میگذشت..واقعا نمیدونستم این همه خوبی پدر و مادرم رو چطور باید جبران کنم..
ادامه در پارت بعدی 👇
Reza Sadeghi6_144298809485359203.mp3
زمان:
حجم:
7.46M
بیا همدیگر را دوست بداریم ،
چون همگی خواهیم مُرد ...! جانم ❤️👌
شبتون عاشقانه💋♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Ahmad Safaei6_144293311621048766.mp3
زمان:
حجم:
8.35M
برای آرامش امشبتون ...!❣
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
873.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی دوستت دارم 🤤❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
در این شب زیبا آغوشم
آغوشت را می طلبد
بوسه های آتشینم
لبهایت را طلب میکنند
شبی که با بوسه های تو پایان یابد
آن شب شبی عاشقانه خواهد شد
شبتون عاشقانه ❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞