❣️#دل_نوشته
فقط با رفتن فراموش نمیشوی
بعضی وقت ها هستی
اما فراموش شده ای!❤️🩹🕳️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
*♥️⃤ 𝕀𝕟 𝕤𝕙𝕠𝕣𝕥, 𝕀 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕪𝕠𝕦 𝔹𝕦𝕥 𝕀 𝕨𝕚𝕝𝕝 𝕟𝕠𝕥 𝕤𝕥𝕠𝕡 𝕝𝕠𝕧𝕚𝕟𝕘 𝕪𝕠𝕦
کوتاه میگم ❪دوســتَت دارم❫ ولی کوتاه نمیام از ❪دوســت داشتَنت❫.. ️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
به من در عُمقِ نگاهت،
ڪه ناکُجایِ جهان است،وطَن بده...؛
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
آنچه پنهان در میانِ سینه باشد عشق نیست
عاشقان با رسم رسوایی به میدان میروند...
#سالار_منصوری
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
دلم میخواد وقتی ازم میپرسن ؛ چیکار میکنی؟
اینجور جوابشون بدم : ꜜ
«موهامودرلحظاتِدوستداشتنشسفیدمیکنم👩🏼🦳»
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بعد من تنها نخواهی
ماند، اما بعد تو
بر منِ تنها نمیدانی
چهها خواهد گذشت...!💔
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
💚🍃
﴿ای دریغا که پس از آن همه جان بازیها»
«بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز﴾
#ادیب_نیشابوری
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
با انکه دلش گرم دل دیگر بود
بیچاره دلم باز گرفتارش بود.))
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
محمود کریمی1_19597371048.mp3
زمان:
حجم:
2.32M
• آماده ای بریم کربلا ؟!🎙🖤
قسمتم کن اربعینت را ♥️:)
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
دلم میخواد خونهات باشم که از خستگی هات بمن برگردی
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_دویست_چهار سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... آقاجونم میگف
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_پنج
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
آقاجونم به مرتضی خبر داده بود و مادرم میگه مرتضی راه هفت ساعته رو در کمتر از چهار ساعت اومده بود وقتی مرتضی وارد اتاق شد،یک دسته گل خیلی بزرگ جلوی صورتش گرفته بود و یک جعبه ی طوسی رنگ وسط گلها بود اومد جلو تر و گل رو گذاشت کنارم و شروع کرد به گریه کردن ..من متوجه نشدم برای چی گریه میکنه ولی وقتی دیدم داره به بچه نگاه میکنه و گریه میکنه دلیل گریه اشو فهمیدم..همون موقع مادرشوهرم وارد اتاق شد و با گریه کردن مرتضی اونم شروع کرد به گریه کردن ..اون روز خیلی خوب بود مرتضی برام یک انگشتر بسیار بزرگ و شیک خریده بود هر کس که میومد برای ملاقات قبل ازبچه اولین چیزی که می دید انگشتر بود، مادرم مخالف بود و میگفت اون انگشتر رو از اینجا بردار چشم میخورین ولی مادرشوهرم می گفت بذار بمونه..مادرم منو از بیمارستان برد به سمت خونشون و ده روز تمام و کمال در اختیار من بود..البته مادر بیچاره ام از همون روز اولی که من رفته بودم برای استراحت بیست وچهار ساعته در خدمت من بود،الان هم بچه به ما اضافه شده بود و مادرم مسئولیت دیگه ای هم داشت و اون نگهداری از بچه بود که شبا تا صبح گریه میکرد ..به خوبی و خوشی کنار مادرم زایمان کردم وقتی یاد زایمان های قبلی میافتادم باز گریه ام می گرفت ولی مادرم اجازه نمیداد که گریه کنم میگفت تو الان باید برای این خوشبختی از خدا تشکر کنی..
ادامه در پارت بعدی 👇