𖧠 𝐔𝐫 𝓶𝔂 𝐈𝐝𝐢𝐞𝐍𝐭𝐢𝐭𝐘 💍!༴
تـو هویت منـۍ 💋!
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
♥️🍃
عـــشـــق یعنی :
[جهان غایب و تو حاضرِ قلبم باشے🤍]
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
پرسیدند آیا او را تا حد مرگ دوست داری؟
گفتم: بالای قبرم از او سخن بگویید
ببینید چطور مرا زنده میکند❤️🥺)
#محمود_درویش
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
مجــنـونــم و آزردهام از لیـلــیها
خیلی دلِ من گرفته از خیلــیها
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
مگـر میشـود تـو بـاشی و غـم بـه دلـم بنشینـد؟!
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
- يه بغلِ محكم خاتمه ميده به تَمامِ ناراحتیا😌💜
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
.
بارے
اڪَر روزے
ڪسی از من بپرسد ،
چندے ڪه در روے زمین بودے چه ڪردی..؟
من میڪَشایم پیش رویش دفترم را :
در زیر این
نیلی سپهر بیڪرانه
چندان ڪـه یارا داشتم ، در هر ترانه
نام بلند عشـღـق را تڪرار ڪردم...!!
فریدون_مشیری
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
❣️#دل_نوشته
هر لحظه خدارا صدا بزن..
کشتی نوح را یک غیر حرفه ای ساخت؛
اما کشتی تایتانیک را هزاران حرفه ای!🤍🕳
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_دویست_هفت سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... سارا وارد حیا
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_دویست_هشت
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
من حتی نمی دونستم که کجا ایستادم فکر می کردم بین زمین و آسمان معلق هستم. نه این نمیتونست مرتضی من باشه مرتضی که اینقدر خوب و مهربون بود نمیتونست به یکباره اینقدر رنگ عوض کرده باشه مرتضی داد میزد سارا برو من اون بچه رو قبول ندارم اون بچه من نیست ... من اون بچه رو قبول ندارم ..سارا هم داد میزد غلط میکنی که قبول نداری اشکال نداره بذار به دنیا بیاد آزمایش میدیم و معلوم میشه که این بچه، بچه تو هستش ولی الآن باید تکلیف منو روشن کنی..باید منو بگیری زن دومت باشم یا اینکه پروین رو طلاق بده و فقط من زنت بشم..مرتضی داد میزد تو فکر کردی کی هستی یک موی گندیده پروین روبه صدتا مثل تو نمیدم ..سارا هم میگفت آره دیدم چطور وقتی پروین اومده بود برای استراحت برای یک روز پیشم بودن له له میزدی الان چی شده پروین خانوم خوب شده برای همین رنگ عوض کردی...پدرشوهرم نشسته بود کف حیاط و میزد به سرش میگفت مرتضی من اینطوری بودم که تو ازمن یاد گرفتی و این کارو کردی مرتضی دست سارا رو گرفت و با عصبانیت از خونه خارج شد ..یهو به خودم اومدم و دیدم تمام صورتم خیسه و بدون اینکه خودم بفهمم داشتم یواش یواش گریه میکردم و به بخت بدم لعنت میفرستادم ..مادر شوهرم اومد دستمو گرفت یه گوشه نشوند،یک لیوان چای نبات دستم داد گفت تو الان زائو هستی نباید اینطوری بهت شک وارد می شد خدایی نکرده بلایی سرت میاد..
ادامه در پارت بعدی 👇