eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
اکرم و صفورا بهم نگاه کردن و بعد صفورا گفت :نه خانم ما بیخبر بودیم .ولي خبرخوشی بود.ايشالله هميشه خير خبر باشين ،خيلي به هم مي يان ماشالله . خوشبخت بشن الهي. چي بهتر از اين ؟ بعد انگار که چيزي يادش اومده باشه گفت : پس بانو و خان کجان ؟ اونا واسه عروسي نمي يان ؟ آيناز گفت : عروسي که نيست ،يه عقد سادس ،منم به نيابت از اونا اومدم . بعداً مي يان ايشالله . من و نقره هاج و واج داشتيم به حرفهاي آيناز گوش مي کرديم . خواهر عزيزم ، نيومده داشت کارا رو روبه راه مي کرد. لبخندي بهش زدم و گفتم : خسته اي ! بريم تو اتاقت ؟ گفت : آره ،بعدش هم مي خوام برم حموم. بردمش تو اتاق. نقره هم دنبال ما اومد . مي دونستم اونم مي خواد دليل اين افشاي سريع آيناز رو بدونه. در که بسته شد آيناز سريع گفت : يک کلمه حرف بزنين خودتون میدونین . خوب کردم گفتم با لبخند در حالي که کمکش مي کردم از صندليش پايين بياد گفتم : خوب که کردي، اين محفوظ. ولي چرا اينکاررو کردي؟ گفت : خوب اگه بعد از دو روز مي فهميدن مي خواييم چيکار کنيم ، راپورت مي دادن. الان خيال مي کنن خان وبابا و مادر در جريان هستن. گفتم : تو هم کم باهوش نيستيا !!! خنديد و رو گونش چال افتاد . چقدر وقتي مي خنديد ، بچه سال به نظر مي رسيد. آيناز رو به من گفت : برو بيرون مي خوام با زن داداشم اختلاط کنم .يه نگاه سرسري به صورت خجالت کشيده ي نقره کردم و از اتاق رفتم بيرون.. از زبان نقره.... از آيناز خجالت مي کشيدم. بعد از رفتن تايماز از اتاق هم ، بيشتر احساس بي پناهي مي کردم . مي دونستم حرف واسه زدن زياد داره. با صداي آيناز رشته ي افکارم بريده شد.آيناز مقتدر و در عين حال مهربون گفت : خوشحالم سالمي . بعد از شنيدن خبر فرارت بارها و بارها برات سرنوشتهاي مختلفي رو تصور کرده بودم . بعضي ها خوب و بعضي ها بد. اما هرگز فکر نمي کردم که ممکنه اينجا باشي .پيش تايماز ! برادر مغرور و سخت گير من ! وقتي بهم گفت کمکت کرده تا فرار کني و حمايتت کرده تا درس بخوني ، از خوشحالي جيغ کشيدم . برنامه ي ازدواجش با تو هم اوج هيجان اين ماجرا بود . من به شخصه از انتخاب تايماز بي نهايت خوشحال و راضيم . تو تنها کسي هستي که مي توني برادر من رو سربراه کني . اما ... اما.. با اين اما گفتن هاي آيناز ، وحشتي عجيب به دلم افتاد و قلبم شروع کرد به بي مهابا کوبيدن. چشم به دهن اون دوختم که ببينم بعد از اين اما ها چيه که آيناز در گفتنش ترديد داره . آيناز نفسي تازه کرد و گفت : من از جانب مادر و خان بابا نمي تونم مطمئنت کنم که اونا هم احساس من رو داشته باشن. يعني بيشتر مي تونم اين اطمينان رو بهت بدم که با اين ازدواج خودت رو در معرض يه جنگ نابرابر قرار مي دي. از بابت من و تايماز خيالت راحت باشه که حمايتت مي کنيم . در مورد تايماز اين اطمينان رو بهت مي دم که تا پاي جونش پشتت وايسه . ولي حرف سر اينه که اونا اگه جريان رو بدونن ، اصلاً از من و تايماز نظر نمي خوان . درسته تايماز مستقله و نيازي به اونا نداره ،ولي هر چي باشه پدر و مادرمون هستن و مهمتر از همه اينکه اونا هيچ بازدارنده اي ندارن و هر کاري رو که به صلاح ديد خودشون درست باشه.. بي هيچ ملاحظه کاري انجام مي دن .اينا رو نمي گم که تو دلت رو خالي کنم يا منصرفت کنم . منظورم از گفتن اين حرفها اينکه بدوني تو چه راه پر فراز و نشيبي قدم مي ذاري و از الان خودت رو براي هر موضوعي ، تأکيد مي کنم هر موضوع و اتفاقي حاضر کني .من از روز اول از جسارت و مناعت طبع تو خوشم اومده و از هر حرف و رفتارت لذت بردم و اگه من مادر شوهرت بودم ، بي شک از انتخاب پسرم خيلي خوشحال مي شدم اما مادرشوهر تو مادرمه که خودت بهتر از من مي دوني عقايدش با من زمين تا آسمون فرق مي کنه . آيناز يه کم مکث کرد و بعد انگار که تازه يادش افتاده باشه گفت : راستي قبوليت تو امتحان نهم رو تبريک مي گم . اين واسه کسي که تا به حال مدرسه نرفته ، يعني يه موفقيت بزرگ . معلومه خيلي خيلي باهوش هستي . از اينکه تو تشخيصم اشتباه نکردم ، خوشحالم و راستش به خودم خيلي اميدوار شدم . اميدوارم هر دوتون بتونين در برابر سيل مشکلاتتون به خوبي مقاومت کنيد و زندگيتون رو نجات بدين . اين ازدواج با ازدواجهاي معمولي خيلي متفاوته و زن و شوهر متفاوتي هم لازم داره.اتفاقي که تو بچگي براي پاهاي من افتاد ، چشم من رو به خيلي از مسائل باز کرد و نشستن يکجا و مطالعه کردن زياد ، بهم ياد داد از يه دريچه ي ديگه به آدمهاي اطرافم نگاه کنم و سعي کنم پشت چشماشون رو ببينم . من پشت چشماي تو هميشه اميد ، جسارت و تلاش رو ديدم . برادرم رو به تو مي سپارم چون پشت چشماي اون بيشتر از اميد و جسارت ، غرور هست و اين يعني آفت .
اما نگران نباش چون از وقتي دوباره ديدمش ، پشت چشماش عشق رو هم مي تونم ببينم . وقتي اسمت رو به زبون مي ياره. اين سومي خيلي مقدس و با ارزشهو ميتونه تو همه ي سختي ها راه گشا باشه . اما شرط داره و اون حفظ غرورشه. غرورش رو حفظ کن تا ببيني چه کارا که برات نمي کنه . ظاهراً حرفهاي زيبا و به جاي آيناز تموم شده بود . چون ساکت داشت نگام مي کرد . اما من هنوز تشنه ي شنيدن صداي آرامبخشش بودم . وقتي سکوتم طولاني ‌شد‌ یه لنگه ابروشو داد بالا و گفت :چراساکتي؟ گفتم : محو آرامش کلام شما شده بودم . حرفاتون هم آتيش بود هم آب . هم درد بود هم درمان. خوشحالم . خيلي خوشحالم شما اينجايين ..‌. دستاش رو باز کرد و با اين کار ازم خواست برم تو بغلش . بغلش کردم و گفت : من خيلي خوشحالم انتخاب برادرم يکي مثل توه. وقتي مي خواستم از اتاق آيناز برم بيرون گفت : به اين خدمتکارا هم تو هيچي نگو . خودم يه جوري کار رو درستش مي کنم . مي خوام بگم پدر و مادرم چون يه کم مخالف ازدواج تايماز هستن و دلخورن از اين وصلت ،خوش ندارن کسي بهشون تبريک بگه . تا من نگفتم ، باهاشون تماس نگيرين . فکر کنم اينطوري جرأت نمي کنن زنگ بزنن و خبر بدن ! يه مدت مخفي مي کنيم تا ببينيم خدا چي مي خواد. زير لب گفتم : ممنون خا... آيناز خانوم لبخندي زد و گفت : من از تو ممنونم. تو داداش بد اخلاق من رو سربه راه کردي . اين جاي تشکر داره! ‌. **** براي سومين بار مي پرسم : دوشيزه ي مکرمه ، خانوم نقره يوسف خاني ، آيا به بنده وکالت مي دهيد شما رو به عقد و نکاح دائمي آقاي تايماز خانلري دربيارم ؟ آيا وکيلم ؟ عقد انجام شد ...به درخواست من قابله اومده بود... آيناز و تايماز به شدت مخالف بودن اما من در حين اينکه شديداً خجالت مي کشيدم اما اصرار کردم چون نمي خواستم هيچ حرف و حديثي واسه بعد بمونه . با خودم مي گفتم شايد اينا ظاهراً مي گن اعتماد دارن و تو دلشون مي خوان از پاک بودن دختري که پدر و مادري بالاسرش نيست مطمئن بشن . خدا میدونه چقدر خجالت کشیدم .وقتي زن قابله کِل کشيد و گفت:مبارکه ....هم ازخجالت آب شدم وهم ته دلم خدا رو شکر کردم ... آيناز اومد جلو و يه گردنبد شمايل قشنگ انداخت گردنم و گفت : و خوشبخت بشين الهي . نبينم زن داداشم گرفته باشه ها !!! دختر يه کم بخند ! چرا اينقدر بي حال بغ کرده نشستي ؟ الان اين جماعت مي گن به زور زن تايماز ما شدي ها ! از لحن شوخش که داشت حقايقي رو با شوخي بهم گوشزد مي کرد لبخند کمرنگي نشست رو لبم و براي اينکه نتونه ذهنم رو بخونه گفتم : خجالت مي کشم . اگه بخندم نمي گن دختره چقدر ذوق داره ؟ آيناز گفت : هر چقدر هم ذوق داشته باشي به اين داداش ما نمي رسي . نيگاش کن !!! تايماز گفت : مي شه اين چادر رو برداري؟ مي خوام ببينم مشاطه باهات چيکار کرده ؟ خجالت زده بلند شدم و چادر رو از دورم باز کردم و دوباره نشستم . تا به خودم اومدم ديدم اتاق عقد خاليه . گفتم : اِ اينا کجا رفتن ؟ گفت : چيه ؟ نکنه ناراحتي رفتن ؟ مي خواي صداشون کنم ؟ با گيجي نگاهش کردم . گفت : بي نهايت زيبا و هستي نقره .. تقه ای به در خورد و تایماز سریع و گفت بله .. آقا ، آیناز خانم دستور دادن شام رو آماده کنيم .شام شما رو بيارم اينجا ؟ تايماز گفت : بله . ما اينجا مي خوريم . شام رو در ميون لپ هاي گل انداخته ي من خورديم بعد از شام ، مطرب ، با برادرش که آکارديون مي زد ، مجلس گرمي کردن و مهمانان مجلس کوچيک ما رو به وجد آوردن. مردانه و زنانه جدا بود . دخترهاي جوان و نوجواني که اصلاً نمي شناختمشون ، شادي مي کردن . تايماز هم بين آقايون بود . تا اينکه اومد تو ت خانومها و مردانه جل . تايماز جلو اومد و کلي پول رو سرم به عنوان شاباش ريخت .. آيناز همونجا رو صندليش بود ،دلم آني براي دختر بينوا سوخت . کاش پاهاش خوب ميشد.اگه خوب میشد ازدواج میکرد و خودم مجلسش رو گرم میکردم وقت مهماني تموم شد و همه از من و تايماز خدا حافظي کردن ، تو زمان خيلي کمي ، خونه خالي شد. دلهره اي عجيب به دلم افتاد . پايين پله ها ايستادم
دوستَت دارم ؛           با قلبی که فقط تُو را پناهگاه می‌بیند ...❤️💋 ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
آنقدر دوستت دارم که حالا فهمیده ام آدمی به خاطر کسی که دوستش دارد همه چیز را تغییر می دهد حتی"خودش "را...😘 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتی دیدمش انگار لنز چشمام رفت رو حالت پرتره، همه چیز مات و کدر شد جز اون 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم اعضای کانال حال دلتون خوش 🌹❤️
پسرا به نصیحت عمه هاتون گوش بدین اینقدر عذابش ندین... 😂😂😂😂😂😂😂😂 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Arvin Samimi6_144301008572367425.mp3
زمان: حجم: 2.65M
این روزها به آرامی دوستت دارم وقتی نگاهت می کنم که حوصله‌ ات پیش کسی نباشد حواست پرت شود برنجد از کسی که برایت اوست این روزها من، به آرامی دوستت دارم!❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صاحب قلب بیمارمی ❤️🫂 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاه دلمی 💋❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞