1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوا خیلی گرمه😰😂😂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
959.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣😂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Mostafa EbrahimiMostafa Ebrahimi - Ye Roozi - 320.mp3
زمان:
حجم:
6.23M
یه روزی یه جایی یه دل شکوندم💔
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
عزیزم جنابِ یار...🙎♂
تو برای من قشنگ ترین دعایی🤲🥀
مبادا زمزمه شوی بر لب کسی.....🥰
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
خورشیـد مـن باش
تا هـواے دلـم
همیشہ آفتـابی باشد ...❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
🌹🍃
مثل نفس های منی دست خودم نیست🤷♂
هی می کشم با خود تو را در عمق سینه...☺
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
این قانون کاینات است
معجزه زندگی دیگران که باشی
بی شک یک آدم دیگر
معجزه زندگی تو خواهد بود
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#برشی_ازیک_زندگی #سرگذشت_نقره #پارت_هشتاد_سه نمي تونستم به فال نيک و به حساب بخشش گناهم بذارم .
#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_نقره
#پارت_هشتاد_چهار
چقدر سليقش تو اين يازده ماه عوض شده بود .خواستم بگم: ولي من. من خودم ديدم . خودم هر روز شاهد صدای خندهاشون بودم، خودم شاهد محبت هاشون بودم... حالا برگشت من چه فايده داشت ؟
از حرفم پايين نيومدم و اونم سوار بر اسب مراد ، بي تفاوت از کنار من و پسرش گذشت .
حتي يک بار نخواست ببينتش، حتي يه بار اسمش رو صدا نکرد .من بخاطر اون اسم پسرمون رو بابک گذاشتم، چطور طاقت آورد که بغلش نکنه..حتی نگاهشم نکرد..چی به سر این مرد با احساس اومده بود.. تایماز طلاقم نداد . منم دنبالش نرفتم .به خاطر بابک نرفتم .خيلي دلچرکين بودم ازش . اون که ديده بود پدر و مادرش چه بلايي سرم آوردن.
يه کم هم به من وترسهام حق ميداد چي ميشد؟چي ميشدحرفم رو گوش ميکرد؟ مگه ندید خانوادش بچم رو میخواستن ازم بگیرن ... چي ميشد به خاطر اشتباهم دعوام ميکرد،قهر ميکرد،حتي کتکم ميزد؟اما يه خورده هم حق بهم ميداد!!! چي ميشد؟ من بهش بد کردم گناه این طفل معصوم چی بود ؟من با فرار کردن ، بزرگترين و غيرقابل بخشش ترين اشتباه زندگيم رو مرتکب شده بودم .خودم قبول داشتم، اما انصاف نبود جلوي عمش منو رو زير سوال ببره و به بچه ي خودش ناسزا بدا .ولي بايد عاقلانه تصميم مي گرفتم . به خاطر بابک...
شناسنامه اي براي بابک گرفت که با ديدنش اول خواستم کودکانه پارش کنم و براش بفرستم ،اما وقتي دستهاي تپل و لپهاي گل انداخته بابک رو که وقتي تقلا میکرد و گرمش ميشد،بامزش ميکرد، ديدم، پشيمون شدم.بس بود هرچي به خاطر حفظ خودم ،از اين بچه مايه گذاشته بودم . من براي آينده ي بابک به اين چند برگ کاغذ که نشون مي داد بابک کيه و پدرش کیه احتياج داشتم ...با این که تایماز با اون زن بعد از چند روز بدون اینکه یه کلمه با من حرف بزنه یا یه نگاه بهم بندازه گذاشت و رفت .ولی من مي دونستم ته دلش مي دونه چقدر بهش وفادار بودم . حداقل سر جريان علی فهميده بود واسه حفظ خودم قادر به انجام چه کارهايي هستم . اين شناسنامه رو مي دونستم از ته دل واسه بچش گرفته . اما جگرم هنوز از حرف تندش و رفتاری که باهام کرد مي سوخت.بعد از رفتنش کارم شده بود گریه و از غذا خوردن افتاده بودم، تنها دلخوشیم بابک بود و بخاطر بابک خودم رو نگه میداشتم ..همش فکر میکردم تایماز الان در چه حالی با اون زن خوشبخته..وقتی فخر تاج این حالم رو میدید، پایه پای من غصه میخورد و از نائب خان خواست خبری از تایماز و اون زن بیاره.. بعد ازیک ماه از طرف نائب خان که آدمای زیادی تو تهران داشت متوجه شدم تایماز برخلاف ادعايي که مي کرد ، فرنگ نرفته و با زنی زندگی نمیکنه ...فهميديم هرگز زن فرنگي به خونش رفت و آمد نکرده . وقتی فخر تاج این خبر رو با خوشحالی برام آورد و چشمهاي متعجب من رو ديد، گفت : ديدي گفتم ؛ همش واسه حفظ ظاهره ؟ اون زنه رو آوردا بود تو رو حرص بده . میخواست غرورش حفظ بشه..میخواست ببینه تو براش مهمی یا نه ..يه کم دلش رو بدست مي آوردي الان هر دوتون به آرامش رسيده بودين .اشتباه کردی نقره ..کاش وایمیسادی جلوش و از خودت و زندگیتون دفاع میکردی... باید حرف میزدی ،حتی اگه اون گوشم نمیکرد باید حرف میزدی ..نباید انقد راحت خودت رو کنار میکشیدی و تو اون چند روز خودت رو قایم میکردی... تو کاری کردی اون بازم فکر کنه که براش هیچ ارزشی نداری و برات زن گرفتنش مهم نیست این غرور کاذب جفتتون رو بدبخت کرد..
فخر تاج پشت هممیگفت ولی من تو یه دنیا دیگه بودم ..چقد تو این مدت حرص خوردم و گریه کردم ..دروغ چرا !!! حالا که فهمیده بودم از ایران نرفته و زن نداره خوشحال بودم حالا ته دلم بهش افتخار کردم .هنوز هم دوسش داشتم و هنوز هم مسبب اصلي اين جدايي رو خودم مي دونستم . بچگي کرده بودم و هرسه مون رو با اين کار عذاب داده بودم . مي دونستم زن نمیگیره.هر کی به آدم دروغ بگه،دل آدم دروغ نميگه.اماعقل و چشمم ميگفت؛ديده ها و شنيده ها خلاف اينو ميگن ..بعد از اینکه فهمیدیم تایماز زن نداره ،فخر تاج ازم خواست نامه بنویسم و از تایماز دلجویی کنم و ازش بخوام برگرده دنبالم... اما هر چی اصرار کرد من اینکار رو نکردم، حالا اینبار اون دل من رو شکسته بود و دلم میخواست خودش برگرده..
شب اونقدر خوابهاي آشفته ديدم که صبح خسته تر از ديشب بيدار شدم . روزهاي بدي بود . بي کاري و تو خونه نشستن ها کلافم ميکرد.منی که هم معلم بودم هم درس میخوندم و کلی کار واسه انجام دادن داشتم ،حالا يه گوشه کز کرده بودم و منتظر اومدن مسافرام بودم . مسافرايي که از هر دوشون به نوعي مي ترسيدم .
از زبون تايماز ...
ديگه طاقت دوري از نقره و بابک رو نداشتم . بايد مي رفتم . با اينکه از کارش هنوز دلچرکين بودم و نتونسته بودم ببخشمش...