eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
این بار شوهر عمه پا در میونی کرد و گفت اشکال نداره بتول خانم از دهنش در رفته و بعد رو به احد ادامه داد فردا میری شهر یه خبر از برادرت بگیری. عمه پشت سر من به مطبخ اومد و همینطور که دستش رو لب سکو گذاشته بود نفسش رو با شتاب بیرون داد و گفت خدایا همینطور که اون دو تا پسرمو حفظ کردی نذاشتی پاشونو کج بذارن خطایی کنن این یکی رو هم از شر بدی ها حفظ کن نمیدونم چرا خلق و خوی این پسر اینطوری شده وقتی شهر بودیم چشم ننه چشم اقا از دهنش نمی افتاد اینجا برای ما افسار پاره کرد دستمو به بازوی عمه کشیدم و همینطور که لبخند میزدم گفتم درست میشه عمه جون ولی هزار و یک فکر توی سرم بود و اون روز جنگل دوباره توی ذهنم تداعی میشد. احد با دلخوری به یکی از اتاق ها که با پرده از بقیه ی خونه جدا شده بود رفت و گرفت خوابید. اون شب دوباره حسابی فکرم سمت و سوی فهیمه رفته بود و همش با خودم میگفتم یعنی چیکار کرده که احد رو به این حال و روز انداخته. طوطی میگفت دختره مهره ی مار داره که اینطوری احد رو خام خودش کرده یادته اون روز چجوری بهش خیره شده بود و چشم ازش برنمیداشت؟ سرمو تکون دادم تا از این فکر ها بیرون بیام و چشم هامو بستم و به خواب فرو رفتم. صبح هممون با صدای در خونه از خواب بیدار شدیم و همین که احد در رو باز کرد صدای سلام و احوال پرسی عسگر از پشت در به گوشمون رسید هممون حسابی جا خوردیم و توی دلم گفتم عجب شانسی داره احد با برگشتن عسگر یکی دو روز هم از فهیمه دور نشد. عمه زودتر از همه از جا بلند شد و گفت کجا بودی پسر دلمون هزار راه رفت مگه نگفتی چند روزه میرم و برمیگردم الان نزدیک دو هفته است خبریت نیست. عسگر پیشونی عمه بتول رو بوسید و گفت گرسنمونه ننه صبحانه بخوریم ... هممون از حالت های عسگر فهمیدیم که اتفاقی افتاده عمه بیشتر از همه نگران عیسی شده بود و گفت برادرت کجاست پسرم حالش خوبه؟ عسگر لبخند محبت امیزی زد و گفت عیسی و زن و بچه ش خوبن نگران نباش ننه. عمه نفس اسوده ای کشید ولی دوباره فکرمون درگیر شد که مگه ما غیر از عیسی کسی دیگه تو شهر داشتیم که اینطوری حال عسگر رو پریشون کرده. صبحانه رو دور هم خوردیم و بعد از این که سفره رو جمع کردیم هممون دور اتاق نشستیم و به عسگر چشم دوختیم. سکوتی بر خونه حکم فرما بود که با ورود طوطی و تعارف کردن چایی ها شکسته شد. عسگر چاییش رو هورت بلندی کشید و گفت اقاجونت به رحمت خدا رفته ننه بتول. عمه محکم روی دستش زد و گفت چی میگی پسرم اقاجونم؟ چطور؟ و اشک هاش بود که شروع به ریختن کرد. همه متعجب شده بودن ولی دلیل تعجبشون مرگ اقاجون نبود و ناراحتی بی حد و اندازه ی عمه بود که بعد از اون همه بدی که دیده بود باز هم مثل ابر بهار اشک میریخت.طوطی کنار ننه اش نشست و شروع به مالیدن شونه هاش کرد.ما هم یکی یکی زیر لب شروع به فاتحه خوندن کردیم و توی اون چند ثانیه تموم بدی هایی که اقاجون بهم کرده بود از جلوی چشمم گذشت.بعد از این که عمه کمی اروم شد عسگر دوباره دهن باز کرد و گفت این خبر بد جوری کوچه و محله رو پر کرده اقاجون رو نوه هاش کشتن همون پسرایی که براشون سر و دست میشکست و روی چشم هاش میذاشتشون. اقا صفدر سری از روی تاسف تکون داد و گفت چطور ممکنه اون بچه ها هیچی کم نداشتن همه میدونستن که اقاجونشون چطوری بهشون محبت میکنه و هیچوقت دست خالی به خونه نمیاد.عسگر شونه هاشو بالا انداخت و گفت سر مال دنیا ننه. این پسر ها مثل خود حاج رمضون گرگ زاده بودن سر مال دنیا با پیرمرد جنگ و دعوا راه انداختن و زدن کشتنش.عمه گفت حالا کار کدوم یکیشون بوده؟عسگر جواب داد بزرگتره شروع کرده و بقیه هم همراهی کردن مردم میگفتن عروسا بچه هارو پر کردن و سردستشون هم همدم بوده. با شنیدن اسم ننه ام سرمو از خجالت پایین انداختم و شنیدم که عمه زیر لب چیزی به عسگر گفت.عسگر سکوت کرد و بین همون سکوت ها بود که یک دفعه یاد زنعموم افتادم و گفتم پس زن عمو شهنازم چی؟ اون کجاست؟ اونم با عروسا همدست شده؟ عسگر گفت اتفاقا اسم شهناز خانم هم از زبون ها نمیوفته و همه میگن بچه های اون توی دعوا دخیل نبودن خدا میدونه چطور تونسته توی همچین خونه ای بچه های خوب و سر به راهی تربیت کنه. بعد ادامه داد از یکی از اهالی محل شنیدم بعد از مرگ حاج رمضان دیگه هیچکس احترام اون یکی رو نگه نمیداره مردم میگفتن ننجون حسابی از دست عروس ها عاصی شده همشون نشستن پاشونو رو هم انداختن و به همدیگه دستور میدن هیچکس نیست کار های اون خونه رو انجام بده. دوباره پرسیدم پس زن عمو شهناز؟ چون فقط اون بود که توی اون خونه حسابی زبر و زرنگ بود و همه ی کار هارو میکرد بقیه که دست به سیاه و سفید نمیذاشتن. عسگر گلویی صاف کرد و گفت مثل این که شهناز خانم دست بچه هاشو گرفته و از اون خونه رفته.
عمه گفت عجب عجب... حالا اون عروس ها پدر ننجونمو در میارن. عسگر گفت تا همین حالا هم کم بیچاره اش نکردن یه لیوان اب دست پیرزن نمیدن. عمه دوباره اشک توی چشم هاش حلقه زد و گفت اخ بمیرم براش. بعد بی هوا به سمت اقا صفدر برگشت و گفت چطوره برگردم شهر برم پیش ننجونم خدارو خوش نمیاد پیرزن با این سن و سال دست تنها مونده. شوهر عمه حسابی جا خورد و گفت معلوم هست چی میگی بتول خانم؟ انگار بدی هایی که به تو و این دختر کردن یادت رفته. اصلا از کجا معلوم ننجونت تورو قبول کنه؟ یا اون عروس های بدجنس بذارن پاتو توی خونه بذاری؟ احد از اون طرف نفسشو با شتاب بیرون داد و گفت اره حتما یادش رفته که برادر های گرگ زاده اش چطور به جونم افتادن و چند بار تا میخوردم کتکم زدن. خوبه والا ادم اینقدر فراموشکار باشه. با حرف های احد ابرو های عسگر بالا پرید و گفت چی چی؟ چی گفتی؟ نشنفتم دوباره بگو؟ صداتو برا نته بتول بلند کردی؟ با ننه ات اینطوری حرف زدی؟ چشممون روشن. چشم و دلمون روشن. اقا همینه پسر تربیت کردنت؟ تویی که به این زن از گل نازک تر نگفتی نشستی این پسرت گردن کلفتی کنه و اینطوری با ننه اش حرف بزنه. عمه که حسابی از دست احد دلخور بود باز هم نخواست بین دو تا برادر به هم بخوره و دستشو روی دست عسگر که حسابی ناارومی میکرد گذاشت و گفت عیب نداره پسرم از دهنش در رفته جوونه و جاهل دیگه تکرار نمیکنه. عسگر گفت نخیر این جهالت نیست این از دهن در رفتن نیست این گردن کلفتی کردن ها و پررویی کردن ها پیش زمینه ای داره. من و طوطی نگاهی به هم انداختیم و سرامونو پایین انداختیم تا کسی متوجه ی نگاه های معنا دارمون نشه ولی احد باز هم کوتاه نیومد و بی توجه به حرف های برادرش از خونه بیرون رفت و در رو پشت سرش محکم کوبید. عسگر دیگه نتونست تحمل کنه و پشت سرش از خونه بیرون رفت. عمه که حالا از فکر اقا و ننه اش بیرون اومده بود نفسی کشید و گفت خدا به دادمون برسه معلوم نیست کی این پسره رو پر میکنه که اینطوری با من حرف میزنه. عسگر رفت و دل من و طوطی بدجوری شور افتاده بود که احد برای دیدن فهیمه به جنگل نره و عسگر متوجه ی اتفاقات بشه ولی خداروشکر عسگر خیلی زود برگشت و گفت این پسر انگار که اب شد رفت توی زمین خودش فهمید چه غلطی کرد که سریع فلنگو بست وگرنه به حسابش میرسیدم. با طوطی ظرف هارو توی لگن ریختیم و از خونه بیرون رفتیم و تا چشمه با هم حرف میزدیم. طوطی میگفت بیچاره ننه بتولم کم از دست ننه و اقاش نکشیده که حالا احد هم اینطوری باهاش حرف میزنه یعنی به نظر تو فهیمه پرش میکنه؟ اخه اون چیکار به ننه ی ما داره؟ شونه هامو بالا انداختم و گفتم شاید ننه اش پرش میکنه.طوطی گفت چی؟ چه ربطی داره. ننه ی فهیمه چیکار به ننه بتول داره. یک دفعه یادم اومد که حرف های عمه و اقا صفدر رو فقط خودم شنیده بودم و کسی از گذشته ی اقا صفدر با ننه ی فهیمه خبر نداشت. خواستم حرفی که زده بودم رو جمع کنم و گفتم چمیدونم همینطوری گفتم اخه نه اقات با خونواده ی عموش رابطه ی خوبی نداره اونم میخواد احد با ما بد بشه و بره سمت خودشون. طوطی که اصلا توی باغ نبود دهنشو باز کرد و گفت راست میگیا چرا به ذهن خودم نرسیده بود. بلاخره لب چشمه رسیدیم و لگن رو پر از اب کردیم و ظرف هارو با خاکستر شستیم. عمه زن خیلی تمیزی بود و حتی اگه لکه ی اب روی استکان ها میموند خودش دوباره ظرف هارو میشست به همین خاطر همونجا ظرف هارو با پارچه خشک میکردیم که لکه های اب روشون نمونه. بعد از شستن ظرف ها خواستیم به سمت خونه برگردیم که توی مسیر برگشت فهیمه که داشت به سمت چشمه میرفت رو دیدیم. فهیمه با روی باز به سمتمون اومد و سلام کرد. هر دومون با دیدنش حالمون بد میشد ولی چاره ای نداشتیم و ما هم روی خوش بهش نشون دادیم. فهیمه هر وقت مارو میدید باهامون همقدم میشد و کلی حرف میزد ولی عجیب بود که اون روز خیلی زود سر و ته حرف رو بست و خداحافظی کرد. کمی جلوتر رفتیم که طوطی گفت عجب مار افعی این دختر ببین چقدر دو روعه توی رومون اینقدر خوبه پشت سرمون معلوم نیست چیکار میکنه. همینطور که گوشم با طوطی بود برگشتم پشت سرمو نگاه کردم و دیدم که فهیمه مسیرش رو عوض کرد. با ارنجم به طوطی زدم و گفتم طوطی طوطی برگرد ببین این داره کجا میره. طوطی برگشت و گفت اون مسیر که به سمت جنگل نمیره عجب دلی داره این دختر داره میره وسط جنگل. بعد خودش متوجه ی حرفش شد و گفت داره میره توی جنگل. لگن رو دست طوطی دادم و گفتم من دنبالش میرم ببینم کجا میره. طوطی بدو بدو دنبالم اومد و گفت گلی گلی وایسا کجا میری اخه تو که میدونی داره کجا میره. همینطور که بدو بدو به سمت جنگل میرفتم گفتم سر جاده خاکی منتطرم وایسا خیلی زود برمیگردم.
تو اگه ماه باشی به‌خاطرت شب میشم اگه بارون باشی به‌خاطرت پاییز میشم اگه دریا باشی‌ ساحلت میشم تو هرچی که باشی من کنارتم
دلتنگی، آدمارو عصبی تر از حد معمول میکنه.
وقتی اشتباه میکنم دوستم داشته باش، وقتی میترسم بغلم کن ، وقتی میخام برم، جلومو بگیر من به تنها چیزی که نیاز دارم تویی.‌🥺 ‌
••بی‌توهرلحظه🐼 ‌مرا بیم ‌فروریختن ‌است🐾🖤•••
تو تمام مـنـی تمام وجود من پرشده از عشق و دوست داشتن تــو ...💙
یک کلمه ی پرتغالی هست 🫀🫂 به نام کافونه (cafuné) به معنیِ "حرکت دادنِ نرم انگشتان میان موهای کسی که دوستش داری"
⦋تو برام هرخواسته ای نبودی،تنها خواستم بودی...^^💙🫂❤️ ⦌
شب های تاریکم با وجودت روشن میشود ! تو قشنگترین دارایی منی دلبر ...
امشب، 💞 خودت ❣ برای خودت شعر بخوان، 💞 من دستم ❣ بند دوست داشتنت است...
شب که میشود با تو غرق میشوم در میان خنده‌های مهتاب سبز میشوم در میان لمس دستانت شکوفه میکند عشق در میان چشمهای کنجکاوت و من در تو، تن زمستانی‌ام را بهار در بهار می یابم..🫂💙❤️