#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_دختربس
#پارت_شصت
هممون میدونیم که چه چیز هایی به چشمت دیدی چه روز ها که گذروندی ولی همینطور که میبینی اقا صفدر بدجور روی لج افتاده و حسابی داره این پسره رو اذیت میکنه نه میذاره اینجا بمونه میگه نمیخوام پیش گلی باشه از طرفی وقتی خودش از خونه اومده بیرون که پیش ما بمونه هم گفته زن داداشش رو معذب میکنه. احد کار اشتباهی کرده دوستی و رفاقت با اون دختر که اینقدر اسمش بد در رفته بیشتر از هر چیزی ابروی خود احد رو کم و زیاد کرده ولی خب انسان جایز الخطاست هممون اشتباه میکنیم احد هم اشتباه کرده ولی الان پشیمونه و از ته دلش تورو میخواد میدونم حق داری باور نکنی ما که احدو با فهیمه ندیدیم باور نمیکنیم دیگه چه برسه به تو که چندین بار شاهد عاشقانه هاشون بودی ولی گلی جان بازم فکر کن ببین دلت چی میگه اگه یه کم احتمال میدی که حسش واقعی باشه و دروغ توی کارش نباشه قبول کن احد پسر بدی نیست میتونه خوشبختت کنه. خیلی مردد شده بودم توی دلم میگفتم زن عسگر راست میگه همه ی ادم ها اشتباه میکنن اگه احد واقعا پشیمون شده باشه چی؟ ولی دلم یه دله نمیشد که بگم قبول میکنم. زن عسگر بهم خیره شده بود و منتظر جواب بود. کمی فکر کردم و گفتم توی این چند لحظه کهنمیتونم تصمیم بگیرم باید فکر کنم. عمه که پشت پرده ی اتاق ایستاده بود داخل اومد و گفت خیلی خب دخترم راست میگه باید فکر کنه ما که عجله ای نداریم صبر میکنیم تا فکر کنه ما نمیخوایم مجبورت کنیم گلی جان تا هر وقت که به نتیجه رسیدی فکراتو بکن و بیا به خودم بگو که میخوای جدا از این که دخترمی عروسم هم بشی یا نه. لبخندی به روی عمه زدم و بعد از این که چشمی گفتم بقیه از اتاق بیرون رفتن. طوطی بهم نزدیک تر شد و گفت گلی احد داداشمه ها ولی اگه نمیخوایش خب بگو نمیخوام. اخه من دوست ندارم تورو اینطوری ببینم تو انگار دیگه اون گلی سابق نیستی. نگاهی بهش انداختم و گفتم چیکار کنم طوطی نمیبینی اقات چقدر تحت فشارش گذاشته؟ از طرفی نگران عمه بتولم هر شب و روز سر احد با اقات جر و بحث دارن نمیخوام به خاطر من میونشون شکراب بشه به اندازه ی کافی شماهارو توی دردسر انداختم همین که به خاطر من خونه و زندگیتونو ول کردین اومدین ده ،تا اخر عمر بهتون مدیون میمونم نمیخوام بیشتر از این زندگیتونو سخت کنم. طوطی شونه هاشو بالا انداخت و گفت چی بگم والا هر کاری میدونی درسته انجام بده من فقط نمیخوام ناراحتی تورو بیینم. دستی به شونه اش کشیدم و گفتم چقدر تو مهربونی دختر خداروشکر که من به این خونه اومدم و کنار شماها زندگی میکنم. طوطی لبخندی به روم زد و بعد از رفتن عسگر و زنش اقا صفدر هم سرزمین ها رفت و ما هم دنبال کارمون رفتیم. قبل از غروب بود که سر و کله ی احد پیدا شد و یه کم توی خونه سرک کشید و وقتی دید اقاش خونه نیست پرید توی خونه و صدا زد ننه ننه بتول.. عمه سریع از مطبخ بیرون اومد و گفت اینجا چیکار میکنی پسرم مگه اقات نگفت یه مدت توی اون خونمون که خالیه بمون تا ببینیم جواب گلی چیه. احد گفت ای بابا ننه اخه من چجوری اونجا بمونم کف اتاق یه گلیم هم نیست من روی سنگ های سرد بخوابم؟ یه دیقه روی زمین میشینم بدنم درد میگیره اینقدر که زیر پام بالا و پایینه من شب رو چجوری اونجا بخوابم؟ حداقل یه دست رخت خواب به من بدین همینطور منو فرستادین اونجا میگین زندگیتو بکن. عمه دستی به سر احد کشید و گفت مادر برات بمیره پسرم من نمیدونم اقات چرا اینقدر لج کرده یه چند روزی جلوی چشمش افتابی نشو تا اب ها از اسیاب بیوفته بعد برگرد خونه و همینجا بمون. احد یه نگاهی دور و برش انداخت و گفت ننه جون یه لقمه نون داری بخورم؟ به خدا که هیچی دست پخت تو نمیشه هیچی دیگه از گلوم پایین نمیره. عمه نگاهی از پنجره به بیرون از خونه انداخت و وقتی دید خورشید هنوز غروب نکرده به مطبخ رفت تا برای احد غذا گرمکنه. احد توی این فرصت خودش رو به اتاقی که من و طوطی میموندیم رسوند و وقتی منو تنها دید یه نگاه به پشت سرش انداخت و تند تند به سمتم اومد. اولش ترسیدم و یه کم خودمو عقب کشیدم ولی احد وقتی این حالمو دید دست هاشو بالا اورد و گفت نترس بابا کاریت ندارم اومدم باهات حرف بزنم. سلام ارومی دادم و قاب گلدوزی که دستم بود رو پایین گذاشتم و گفتم بفرما. احد روی دو زانوش جلوم نشست و گفت گلی چیکار کنم که باور کنی دوست دارم؟به خدا اشتباه کردم سرم یه سنگ خورده میدونم دختری خانم تر و بهتر از تو پیدا نمیکنم توروخدا دست رد به سینه ام نزن میدونم میخوای فکر کنی، زن داداشم بهم گفت، حق هم داری تصمیمی نیست که به این زودی بگیری ولی فقط میخواستم بدونی که از ته دل دوست دارم... از خجالت سرمو پایین انداخته بودم و حرفی نمیزدم احد اومد از جاش بلند بشه که صدای در خونه به گوشمون رسید و با شنیدن صدای در هر دومون از جا پریدیم.
عصر است و
هیچ چیز مانند شنیدن
یک "دوستت دارم"
از لبان تـو 💋
به همراه یک چای تازه دم
نمیچسبد
عصر شیرین تون کنار عشقتون 😍
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
استکانے بوســہ پهلو💋
از غزل آورده ام😘
بوسہ یعنـے کہ❤️
گُسل روےگُسل آورده ام💋
مهربانِ😍
لحظہ هایم عصر زیبایت ❤️
بخیـر"💋
سینے عصر را😘
باطعم بغـــل آورده ام💋
عصرت عاشقانه دلبر شیرینمم⚡️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتی امام عاشقانه هایم تویی..😍
می خواهم چشمانم💋
رو به محراب چشمانت❤️
به نیایش عشق بنشیند😘
و مروارید عشقت 💋
درون صدف قلبم پنهان بماند..❤️
عصر بخیر عششششششقم 💋💋💋
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
درسته خیلی گرمه
ولی هنوز چایی اعتبار داره ...😍☕️
عصرتون شیرین ☺️🌺
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
خطاب به اونی که دوسش دارم :
مرسی که کنارم هستی
مرسی که حواست به من هست
مرسی که انقدر خوبی
مرسی که اومدی توی زندگیم
خیلی خیلی دوست دارم ❤️👄
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
هَماهنگ ڪردنِ نَفَس ڪشیدنت
با نَفس ڪشیدنش؛وَقتی ڪنارِت خوابِه🫂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تورو داشتن یعنی
آغوش خدارو همراه داشتن..
تورو داشتن یعنی یه معجزه وسط ناامیدی..
یعنی یه گوشه ی دنج واسه رفع خستگی..
یعنی یه نقطه ی امن وسط بی پناهی..
یعنی عمر دوباره..
جون اضافه.🫂💙❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
‹اون خَنده های قَشنگت
غَمو از دلم میبره دلبر شیرینم😀🧿›
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
[طُ♡] مُهمِ تَرین کَشف
تاریخی دَر قَلبِ مَن💍♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
میدونے :)
زندگے خیلی قشنگه انقدر
زیباییےهاش زیاده ڪه غیرقابل شمارشه
اما تو دلیل قشنگ بودن
زندگے منے دلبـــر... 🫂
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
.
یه کاری باهام کردی که
هروقت کنارمی هی تو دلم میگم
وای چشماش ، وای لباش
وای دستاش ، وای خنده هاش💋♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞