eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
عمه یکی از خونه هایی که به شوهرش رسیده بود رو برای ما اماده کرده بود و چون خودش رو مادر من میدونست یه سری وسیله برام گرفته بود تا به عنوان جهیزیه ام ازش استفاده کنم البته وسایل رو از قبل اماده کرده بود و توی اون نصف روز نتونسته بود خرید عروسی هم انجام بده ولی بهم قول داده بود که بعد از عقد همه ی وسیله هایی که نیاز هست رو برام بخره تا مثل تازه عروس ها زندگی کنم. امکانات اون ده زیاد نبود ولی خب عمه چون دختر شهری بود و تمام عمرش رو داخل شهر زندگی کرده بود وسایلی که نیاز داشت رو از شهر میگرفت و زندگی ما اونجا با همه فرق میکرد.خونمون به خونه ی عسگر اینا چسبیده بود و اون شب عسگر و زنش مارو تا خونمون همراهی کردن. قبل از این که با احد به خونمون بیایم عمه منو کنار کشید و همراه عروسش چیزهایی برام تعریف کردن و بهم یاد دادن که شب رو چطور بگذرونم. هیچکس یادش نبود که چیا توی جنگل دیدم و با خودشون فکر میکردن من چشم و گوش بسته ام و هیچی سرم نمیشه از طرفی عسگر با احد صحبت میکرد چون اون زمان ها دختر و پسر ها تا قبل از ازدواج حسابی چشم و گوششون بسته بود و قبل عروسی بزرگتر ها چیز هایی که باید میدونستن بهشون یاد میدادن.من یه چیز هایی سرم میشد ولی با حرف های عمه بیشتر هول کردم و دلشوره ام بیشتر شد.همین که تنها شدیم صدای قلبم توی سرم تکرار میشد و حال خیلی بدی پیدا کرده بودم. احد به اتاق رفت و بعد از این که لباس هاشو عوض کرد به سمت من برگشت و گفت نکنه میخوای تا اخر عمرت همینطوری با این چادر بمونی؟نخواستم از اول بدخلقی کنم و بعد از این که به زور لبخندی زدم چادر رو از سرم برداشتم. هنوز هم روم نمیشد جلوی احد چارقدی که سرم بود بردارم و همینطور نشسته بودم.احد که متوجه ی معذب بودن من شد چرخی دور خودش زد و گفت خیلی خب هرطوری راحتی لباس بپوش نمیخوام اذیتت کنم بعد از خونه بیرون رفت و بعد از این که کمی صدای اب اومد داخل خونه برگشت. همینطور که یه گوشه نشسته بودم مدام قدم هاشو دنبال میکردم تا ببینم چیکار میکنه.احد این بار اومد کنارم نشست و گفت گلی قول میدم خوشبختت کنم نمیدونم چرا اینطوری قدم های منو دنبال میکنی ولی حدس میزنم ازم ترسیده باشی یا به این فکر کنی که حرف ها و فکر های اقام کی قرارِ عملی بشه خواستم بهت بگم هیچ نقشه ای توی سر من نیست فهیمه هم هیچ نقشه ای نکشیده اون چند روز توی جنگل با خودم فکر کردم و فهمیدم که باید مهم ترین تصمیم زندگیم رو بگیرم و کسی رو انتخاب کنم که بتونه خوشبختم کنه و سال های سال کنارم باشه و کسی به جز تو به ذهنم نرسید. بعد گفت حالا برو بخواب میدونم خسته ای از صبح کلی کار کردین.باورم نمیشد که احد چنین حرف هایی بزنه همینطور خشکم زده بود و حتی پلک هم نمیزدم.احد از جاش بلند شد رو به قبله ایستاد و نماز شکر خوند. دلم میخواست شوهر عمه اونجا باشه و حرف های احد رو بشنوه تا متوجه بشه که واقعا این پسر عوض شده و تصمیم گرفته بعد از فهیمه درست زندگی کنه. احد اون شب رو کنار من نخوابید و نفهمیدم تا کی با خدا راز و نیاز میکرد چون همینطور که با خودم فکر میکردم خوابم برده بود.نمیدونم چقدر خواب بودم که با صدای در از خواب بیدار شدم با هول از خواب پریدم و یه کم دور و برم رو نگاه کردم تا یادم بیاد کجام هیچی از این که دیروز ازدواج کردم و الان توی خونه ی خودم زندگق میکنم یادم نبود و بعد از این که کمی چشم هامو مالیدم همه ی اتفاقات روز گدشته یادم اومد.لحاف رو از روم کنار زدم و تند تند به سمت در رفتم. احد توی سالن خوابیده بود و حتی یه بالشت هم زیر سرش نذاشته بود اون هم از صدای در از خواب بیدار شده بود ولی از جاش تکون نخورده بود و هنوز توی اون حالت مونده بود. در رو که باز کردم عمه رو پشت در دیدم که سینی صبحانه ای دستش بود. لبخندی به روش زدم و بعد از این که صبح بخیر گفتم تعارف کردم بیاد داخل. عمه هم با روی باز صبح بخیری بهم گفت و سریع وارد خونه شد تا سرکی بکشه ولی همین که احد رو توی سالن دید توی ذوقش خورد و خنده اش رو خورد بعد رو به من کرد و گفت توی سالن خوابیدین؟ احد همینطور که دستی به صورتش میکشید گفت نه ننه من اینجا خوابم برده بود گلی توی اتاق خوابید. عمه سینی رو روی زمین گذاشت و با اخم گفت منو بگو که برای تو صبحانه ی مقوی اوردم اخه مگه زن و شوهر هم جدا از هم میخوابن؟ من سکوت کرده بودم و به احد خیره بودم تا جوابی بده ولی احد هم بدون حرف از اتاق بیرون رفت و خواست ابی به دست و صورتش بزنه.برای این که اونجا نمونم و نخوام جوابی به عمه بدم به اتاق رفتم تا رخت خوابم رو جمع کنم... ولی عمه هم دنبالم اومد و گفت دخترم اینطوری که نمیشه از امشب کنار هم باشین نمیتونی عروسی و عقب بنداری که مردم برامون حرف در میارن.
ٺوے قربون صدقہ رفتن خلاق باشید مثلا بگید: الهے من قربون اون نڱاه جذّاب و طاقِ ابروت بشم آخہ . . .😍 عمرم‌رو‌عمرت🫂❤️💙 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
لبهایت💋 شکوفه‌ی سیب است یک سیبِ‌ممنوعه با طعمِ هوس‌انگیز دوست‌داشتن 😍🫂💙❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
7.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای خندت آتیش نورشو میتابه توی جنگل.❤️‍🔥🌿:) برای‌تو‌عزیز‌قلبم 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Hossein Tavakoli موزیکدلHossein Tavakoli-Daryaye Aroomi -musicdel.ir.mp3
زمان: حجم: 8.84M
آهنگ جدید دریای‌آرومـــــی..🫀 حسین‌توکلی "قفلی‌این‌روزا" 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
‹ تو عاشقانه‌‌ترین ماجرایِ عمر مني :)!🫀 › 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
پناهی ندارم جز اللّه؛ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نَبودَنِتَم نِمیفروشَم بِه بودَن کَسی:)🫵🏼💙 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من نمی‌دانم آدم خوبی هستم یا نه ولی این را می‌دانم که بیشتر از سهمم رنج می‌برم🫀 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
{تُ} هَمُون طَعمِ دِلخوآهِ مَنی🤤 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
مَنُو ٺـٌو مِثل"مـ ـْٰـاه وَ ستـ ْٰــاره" پیوَند "سْٰـرنوشـٺِ" هَمیْٰم♡... ♥💋 ا‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍ایمَن تَرینِ آغوشِ.                ‌دنیاسِت لَمس بَدن..                 ‌"تُــــــــو"... ❤️🫂💙🫀 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
ما که خار بودیم گلها به فدایش..! 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞