تابوت من از کوچه ات میگذرد چشم مپوش این
همان مرده ایست که بیمار تو بود
خودم را گم کرده ام میان خاطراتت
سرگشته و حیرانم میان قربان صدقه هایت..
من آن ابرم ك میخواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد؛
دل تنگم غریب این در و دشت
نمیداند کجا سر میگذارد . . 🩶🚬ՙ
یار ما گر گوشهی چشمی نظر بر ما کند
با سر و جان میرویم دل را به نامش میزنیم
گفته بودم بی تو میمیرد دلم
اما نمرد زنده ماند
آری ،ولی دیگر برایم دل نشد