تو که نمیدونی ولی من این عکسو هم برا تو گرفتم!
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
5.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تویادگارقلبمی❤️دورتبگردم
بفرست برا عشقت🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
تو که نمیدونی ولی من این عکسو هم برا تو گرفتم! 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
اینو برای تو گرفتم
با این یادِ تو افتادم
برای تو درست کردم
بخاطر تو اومدم
مراقب خودت باش
به مراتب خیلی جلوتر از دوست دارمِ .🩷
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
قطع شدن ارتباطمون با بعضیا
حکمت نیست،برکته!
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتی به سرنوشت نهایی هرچیز نگاه میکنی...
فایده لی در این همه جنجال نمیبینی!
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_هورا #تقاص #پارت_شانزده سلام اسم هوراست بعدازسه هفته ام عقدکردیم،،من عاشقانه حسین رودوست داش
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_هفده
سلام اسم هوراست
باسلیقه ی خودم وحسین جهیزیه ام روچیدم
کلی برای خونه ای که فکرمیکردم قراره توش ارامش داشته باشم ذوق میکردم دوروزدرگیرچیدن جهیزیه بودیم وقراربودجمعه بعدظهرباحسین بریم لباس عروسم رواجاره کنم
حسین اخرش شب پیام دادگفت حورامن صبح باتیم کوهنوردی میریم کوه وتا۱۰برمیگردم باهات هماهنگ میکنم زودبیدارشوکارهات روبکن،،گفتم باشه،انقدرخسته بودم که تاسرم روگذاشتم روبالشت خوابم برد..صبح باسرصدای تی وی بیدارشدم دیدم نزدیک ۹صبح وحسین۵صبح بهم پیام داده من رفتم دوستدارم،پیش خودم گفتم ساعت ده میاددنبالم وهیچ کاری نکردم..سریع بلندشدم صبحانه خوردم دوش گرفتم کارهام روکردم..نزدیک ده نیم شددیدم خبری ازحسین نیست بهش زنگزدم اماکسی جواب نداددوباره گرفتم که یه اقای گفت بفرمایید..گفتم ببخشیدمن شماره همسرم روگرفتم گوشیش دست شماچکارمیکنه..سلام علیک کردگفت نگران نباشیداقاتون توکوه حالشون بدشده اورویمش بیمارستان،،گفتم کدوم بیمارستان ادرس روداد....
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_هجده
سلام اسم هوراست
مامانم که دیدحالم خوب نیست باهام امد
وقتی رسیدم پدرمادرحسین هم بیمارستان بودن خودش تواتاق زیردستگاه اکسیژن بودبه مادرش گفتم حالش چطوره چی شد..گفت خداخیلی بهش رحم کرده توکوه قلبش گرفته وسریع رسوندنش بیمارستان دکترش گفته قلبش مشکل داره نبایدبره کوه..خلاصه باکلی استرس یک هفته مونده به عروسی همه چی ختم به خیرشد وبعد از چند روز حسین کاملاحالش خوب شدافتادیم دنبال کارهامون..شب عروسیم یکی ازبهترین شبهای عمرم بودچون حسین یه عروسی خیلی ابرومندانه برام گرفته بود. بابهترین پذیرایی طوری که دخترهای فامیل بهم حسادت میکردن وحتی چندباری میشنیدم به هم میگفتن خداشانس بده..بعد از عروسی سه روز باحسین رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت...وقتی برگشتیم یک هفته بعدش باخاله ورضارفتیم مشهدیه سفربه یادماندنی باکلی عکس های یادگاری،یک ماهی هرشب پاگشا بودیم..وخداروشکرمیکردم بابت زندگی ارومم..و داشتن حسین که خوشبختی رو به معنای واقعی احساس میکردم ....
ادامه در پارت بعدی 👇