#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_سی_چهار
سلام اسم هوراست
توفکربودم دروغ چرامنم به حمایتش نیازداشتم دوستداشتم یه مردمثل رضاتوزندگیم باشه اماوقتی به خاله ام فکرمیکردم عذاب وجدان میگرفتم..گفتم پس خاله ام چی،،گفت قرار نیست خاله ات چیزی بفهمه یه صیغه ی محرمیت میخونیم وبعداهم عقدت میکنم..فقط گوش میدادم تصمیم گیری برام سخت بودگفتم اگرخانواده ام یاپدربزرگم بفهمن خیلی بدمیشه رضاگفت توجوانی وبه هرحال بایدازدواج کنی منم میخوام حمایتت کنم ومراقبت باشم که کسی جرات نکنه چپ نگاه کنه،،گفتم فرصت بده فکرکنم..باهم رسیدیم خونه ی پدربزرگم،،اون شب مادربزرگم خیلی مهمون داشت اصلاحوصله ی کمک کردن نداشتم خستگی روبهانه کردم رفتم تواتاق دراز کشیدم..فکرم خیلی مشغول بود ده دقیقه ای گذشت برام پیام امد وقتی بازش کردم رضا نوشته بودخانمم خوبی بیا بشین روبه روم طاقت دوریت روندارم وچند تا استیکر قلب هم گذاشته بود،،جوابش روندادم پنج دقیقه بعد دوباره پیام داد اگر نیای بیرون خودم میام تواتاق..پیش خودم گفتم الکی میگه وجلوی این همه ادم میخوادبیادتواتاق چکارکنه...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_سی_پنج
سلام اسم هوراست...
همنجورکه درازکشیده بودم به سقف نگاه میکردم یه سایه رودیواردیدم..ترسیدم سریع بلندشدم که همزمان رضابرق روروشن کرد..گفت ببخشید امدم بالشت ببرم میدونستم به این بهانه خواسته بیاد تو اتاق بعداروم که کسی نفهمه گفت پاشو بیا بیرون گناه من چیه عاشقت شدم طاقت دوریت روندارم الان وقت نازکردن نیست..بعد از رفتنش لباسهام رومرتب کردم رفتم بیرون اما نمیدونم چراخاله ام رومیدیدم دلشوره میگرفتم..خلاصه اون شب باتمام خوب بدش تمام شدمنم رفتم خونه ی بابام فرداصبح روزتعطیل بودمیخواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد شماره ی رضا بود همین که گفتم الوگفت خوبی گوش کن ببین چی میگم جلوی بابامامانت تابلونکن یه بهانه ای رویف کن بیابیرون وقطع کرد،مامانم داشت ناهاردرست میکرددیددارم لباس میپوشم گفت کجا..گفتم میرم خونم کلی کاردارم بایدلباسهای فرم فردام روبشورم اتوکنم مامانم بنده خداخیلی اصرارکردبمونم بعدظهربرم اماقبول نکردم
تارسیدم دوش گرفتم یه کم به خودم رسیدم که برام پیام امدرضابودنوشته بودکجای جواب دادم امدم خونه..
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_سی_شش
سلام اسم هوراست...
شایدبه پنج دقیقه نرسیدزنگ خونه خورد
ایفون روکه جواب دادم رضا بود دربازکردم اصلاوقت اینکه لباس عوض کنم رو نداشتم یه لگ پام بود تیشرت،سریع امد بالا من تا حالا اینجوری جلوش نبودم خواستم برم..داشتم ازخجالت میمردم..توچشمام نگاه کردگفت بروتندی لباس بپوش تابریم.اماده شدم ازخونه امدیم بیرون خیلی استرس داشتم که کسی نبیتمونم..اول رفتیم یه رستوران شیک ناهارخوردیم بعدرضاگفت میخوام برات خریدکنم امروز خیلی،،گفتم من چیزی لازم ندارم..اماقبول نکرد.من رو برد چند تا مرکز خرید کلی لباس برام خریدازلباس مجلسی تابیرونی، شایدراحت چهارپنج تومن پول خریدهام شدهمه ام میگفت چندتای بخر..حسابی خسته شده بودم گفتم بریم خونه رضا خندید گفت کجابه این زودی بریم طلافروشی میخوام برات یه انگشتربخرم که همیشه دستت باشه به ناچارقبول کردم واون روزرضایه انگشترنگین دارکه شبیه حلقه بودبرام خرید..نزدیک غروب بودکه خاله ام بهش زنگ زدگفت اضافه کارم شرکت و
چندساعتی کاردارم دیرمیام خونه...
ادامه در پارت بعدی 👇
دوتیل عاشق #قصه بون..!
کوریل عاشق #قیافح!
عرای یسه دوتیل #آرایش کن و
کوریل #درو دَن..!🖤✨💔
معنی
دخترا عاشق قصه میشن
پسرا عاشق قیافه
برای اینه دخترا آرایش میکنن
پسرا دروغ میگن🖤💔
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
روژ تنگی برا نیره🫸
دل وه کسی خوش نکه🫴
معنی
روز تنگی برات نداره
دل به کسی خوش نکن
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
حَسبّی اَللّه📿 اَللّهِ یارباشَد 🈵💯 دُشمَن هِزار باشَد🤙🐉 نَه میبَخشَم 🐺⚜ نَه فَراموش میکُنم 🔱 چهره پرست چه داند ارزش دل پاک را 📿 ️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بدترین حس؟ تلاش میکنم فراموشش کنم درحالی که منتظرشم.🚶♀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
رابطه ای که میدونید سرانجامی نداره شروع نکن ؛سنگ مفته،ولی گنجشک جون داره..🫠
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
آرامش و راحتی وقتی میاد که خودتو هی عوض نکنی تا همه ازت خوششون بیاد. اگه همونی باشی که واقعا هستی و به خواستهها و احساسات خودت گوش بدی، دیگه لازم نیست همه دوستت داشته باشن. چون دیگه برای بقیه زندگی نمیکنی، برای خودت زندگی میکنی.
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
پیویتو پاک نمیکنم تا یادم بمونه طعم مرگُ💔
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
اون دری که روت بستمش قفل نیست
حتی کاملم بسته نیست، یه هُل کوچولو میخواد تا باز شه
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد،
وسعت تنهاییام را حس نکرد،
در میان خندههای تلخ من . .
گریه پنهانیم را حس نکرد :)🚶♀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞