#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_سی_هشت
سلام اسم هوراست...
ساعت۳ازشرکت زدم بیرون بعدازنیم ساعت رضاهم امدمیخواستم بگم فعلادست نگهداریم ولی رفتارش انقدر جدی بود بهم اطمینان خاطر داد که هیچ اتفاقی نمیفته کسی چیزی نمیفهمه که سکوت کردم باهاش راهی محضر دوستش شدیم..برام مهریه تعیین کرد و صیغه ی محرمیت بینمون جاری شدومن رسما شدم هووی خاله ام...بعد از اینکه بهم محرم شدیم با رضا رفتیم یه کم گشتیم و بعد رفتیم خونه ی من..تا نزدیک۷پیش من بود..موقع رفتن رضا گفت کاش هیچ مجبور نبودم ازت دوربشم..خلاصه یک ماه ازصیغه ی محرمیت مامیگذشت همه چی خوب خوش پیش میرفت..رضا هم هرموقع میتونست میومد پیشم کلی برام خرید میکرد وبهم محبت فراوان داشت،،گذشت تاصاحب خونه گفت میخوام برای پسرم عروسی بگیرم وخونه رولازم دارم بایدبلندشی....خیلی ناراحت بودم همش میترسیدم باپول پیشی که دارم نتونم خونه پیداکنم..مادرم چندباری بهم گفته بودبیابامازندگی کن امامن بعدازاینکه مستقل شده بودم دیگه دوست نداشتم برگردم خونه ی بابام..
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_سی_نه
سلام اسم هوراست...
دوست نداشتم برگردم خونه ی بابام فرداش که رفتم شرکت نزدیک ظهر رضا امد از دور یه سلام کردرفت..تومحل کارخیلی رسمی باهم رفتار میکردیم موقع ناهارگوشیم زنگ خورد صاحبخونه بودداشتم باهاش حرف میزدم و ازش وقت میخواستم که رضاامدتواشپزخونه،،وقتی قطع کردم گفت باکی حرف میزدی گفتم صاحبخونه
گفت صاحبخونه واسه چی..گفتم عروسی پسرش نزدیکه میگه خیلی زودبایدخونه روخالی کنی نمیدونم چکارکنم،رضاگفت اصلانگران نباش خودم برات یه خونه ی خوب پیدامیکنم..یک هفته ای گذشت رضانزدیک شرکت برام یه اپارتمان نقلی رهن کردواقعاخونه ی خوبی بودولی به محله ی مامانم ایناخیلی دوربود..گفتم چراتوهمون محل خونه نگرفتی گفت اونجاهمه مارومیشناختن واگرزیادرفت امدکنیم بهمون شک میکنن اینجاراحتیم منم ازشرکت میتونم راحت بیام بهت سربزنم..رضا گفت اگر هم احیانا مادر یا پدرت حرفی زدن بگومیخواستم به محل کارم نزدیک باشم..خلاصه خاله ام ومامانم فهمیدن من میخوام جابجاکنم وهردوتاشون گفتن کلیدروبده به ماوقتی نیستی بریم وسایلت روجمع کنیم...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_چهل
سلام اسم هوراست...
منم ازخداخواسته قبول کردم چون وقتی ازشرکت میرسیدم خونه نای هیچ کاری رونداشتم ..یه شب که رضاامدپیشم موقع رفتن کلیدخونه خودش روکنارپاتختی جامیذاره منم اصلامتوجه کلیدنشدم،فرداش که خاله ام ومامانم میان وسایل رو جمع کنن خاله ام دسته کلیدرضارومیبینه وباخودش میبره..وقتی رسیدم خونه دیدم بیشتروسایلم روجمع کردن اول زنگزدم مامانم ازش تشکرکردم بعدزنگزدم به خاله ام بعدازاحوالپرسی گفت راستی حورادسته کلید رضا کنار پاتختی توچکارمیکرد..با حرفش جاخوردم نزدیک بودپس بیفتم اماهرجوری بودبه خودم مسلط شدم گفتم شرکت جاگذاشته بودمنم باخودم اوردمش فرداکه توشرکت دیدمش بهش بدم..خاله ام اصلا شک نکرد کلی هم ازم تشکرکرد...تا قطع کردم زنگزدم به رضاجریان روبهش گفتم تاسوتی نده
خلاصه اندفعه به خیرگذشت وخیلی زود من نقل مکان کردم به خونه ی جدیدم،،با کمک خاله ام ورضا ومامانم یکی ازخواهرام خونه رویه روزه چیدیم..ده روزازرفتم به خونه ی جدیدگذشته بودویه روزکه ازشرکت بارضارفته بودیم خونم...
ادامه در پارت بعدی 👇
https://harfeto.timefriend.net/17392201047442
سلام نظرتون درموردرمان تقاص باما به اشتراک بزارین
❤️
من همونی ام که با دیدن چشمات
تموم حرفام یادم میره..💞🍃✨
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
❤️
بهار یعنی زندگی
بهار یعنی عمر دوباره
بهاریعنی همه امیدمن
بهاریعنی دنیایی ازعشق
بهاریعنی تمامیت من
دوستت دارم عزیز قلبم
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
❤️
تو همان بهار سر سبزی که با آمدنت به زندگیم رونق بخشیدی مقدمت گلباران بهار دوست داشتنی من
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
❤️
زندگی با تو شیرین می شود وقتی که کنارت آرامش را تجربه می کنم پس بهارمن بمان همیشه در کنار این خسته دل رنجور💙🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Hamid AskariHamid Askari - Aghooshe To.mp3
زمان:
حجم:
10.52M
🍃💞🍃
🎼 حمید عسگری
🎧 آغوش تو
فقط عشق تو میتونه
جون بده به این تن خسته ام...❤️
بفرس واسش
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️
معنای خوشبختی؛
یعنی تـ♡ـو عشقم... 💋❤️🔥
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
❤️
ومن چه بیقرار دیدار بهار قلبم هستم کاش بزودی رخ بنمایی
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتی میخنده بهش بگو:
دلم میخواد همیشه خوشحال ببینمت
اول به این خاطر که لایقش هستی
و بعد به این دلیل که لبخند تو قشنگترین
چیزیه که در این دنیا دیدم
و تو رو اینجوری توی ذهن و قلبم دارم ❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞