#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_شصت_دو
سلام اسم هوراست...
خیلی سردباهام برخوردکرد،گفتم چی شده بایدزودبرگردم فروشگاه الان شلوغ میشه کسی نیست..گفت دیگه احتیاج نیست نگران فروشگاه باشی صندوقدارجدیدگرفتم،باتعجب گفتم واچراحالت خوبه..نگاهم کردگفت ببین دیگه نمیخوام توفروشگاه کارکنی بایدتسویه کنی بری،،داشتم دیونه میشدم گفتم به چه دلیل..گفت من فکرمیکردم قابل اعتمادی یه دخترنجیب خوبی که باتمام کسای که دوربرم بودن فرق داری وفقط بخاطرخودم میخواستی باهام ازدواج کنی نه مال ثروت پدرم،اما انگار اشتباه فکرمیکردم وخوشبختانه خیلی زود دستت برام رو شد توام مثل اکثر دخترها دنبال مادیاتی وبادروغ دورویی پنهانکاری میخواستی به خواسته ات برسی،،برای من دیگه قابل اعتمادنیستی نمتونم بچه هام رودست یه ادمی مثل توبسپارم..ابراهیم همینجوری میگفت منم فقط نگاهش میکردم..وقتی سکوت کردگفتم این مزخرفات چیه داری میگی شایداندازه شماپول نداشته باشیم اماخداروشکرچشم دلمم سیره دنبال مال کسی نیستم بفهم چی داری میگی...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_شصت_سه
سلام اسم هوراست
ابراهیم لبخند مسخره ای زد گفت بله ثابت شد..گفتم چی ثابت شددرست حرف بزن بفهمم چی میگی ابراهیم گفت توازدوست پسرت حامله شدی وبرای اینکه ابروت نره سقط کردی کارت به بیمارستان کشیده دکترانتونستن کاری برات انجام بدن برای نجات جونت رحمت روبرداشتن دیگه ام نمیتونی بچه داربشی بگوهمه اینادروغه..ببین اگربخوام خیلی روشن فکرباشم بگم گذشته ات هم مال خودت به من ربطی نداره امابدون بازقابل اعتمادنیستی چون حقیقتی به این بزرگی رو ازم قایم کردی..لطفا امروز قبل امدن من برو فروشگاه کارهای تسویه ات روانجام بده برو..انقدراحساس بدبختی میکردم که حتی نمیتونستم هیچ دفاعی ازخودم بکنم چون هرچی میگفتم خودم روبیشترزیرسوال میبردم..اشکام همینجوری میریختن،،بدون کوچکترین حرفی ازماشین پیاده شدم میدونستم کاررضاست وقتی ابراهیم دورشدزنگزدم به رضاولی ردتماس میزد..انقدراحساس بدبختی میکردم که حدنداشت دوباره شماره رضاروگرفتم گذاشته بودم جزلیست سیاه،،دیگه طاقت نیاوردم رفتم سمت شرکت...
ادامه در پارت بعدی 👇
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_شصت_چهار
سلام اسم هوراست...
دیگه طاقت نیاوردم رفتم سمت شرکت وقتی رسیدم بچه هاازدیدنم تعجب کردن
فکرمیکردن برای کاررفتم سراغ رضاروگرفتم گفتن نیومده شرکت دست ازپادرازتربرگشتم خونه انقدرحالم بدبودکه یه راست رفتم حمام یه دوش اب سردگرفتم تایه کم بهتربشم امانتونستم توخونه بندبشم تصمیم گرفتم برم خونه ی خالم بدون اینکه بهش زنگبزنم رفتم
گفتم لابدرضاخونست اماخاله ام گفت شرکته
خیلی خودم روکنترل کردم تانگم بهت دروغ میگه معلوم نیست کجاباکی سرش گرمه
یکساعتی ازرفتنم گذشته بودکه رضاامدوقتی من رودیدحسابی جاخوردجواب سلامش روجلوی خاله ام دادم خیلی عادی رفتارکردم انگارخیالش راحت شده بودمن حرفی نزدم رفت لباسش عوض کردامدروبه روم نشست گفت برگردشرکت..از این همه پرویش نزدیک بودشاخ دربیارم جوری که خاله ام نفهمه گفتم بایدباهات حرفبزنم دستش گذاشت روچشمش گفت چشم
بعدازنیم ساعت رفتم،تو راه بودم که رضاپیام دادمن هنوزدوستدارم وهرکاری برای اینکه به دستت بیارم انجام میدم هیچ مردی حق نداره بهت نزدیک بشه درجوابش نوشتم فرداقبل ازاینکه بری شرکت بیاپارک سرکوچه ببینمت...
ادامه در پارت بعدی 👇
امروز با یه عالمه دوست داشتنت بیدار شدم
صبحت بخیر عشق همیشگیم💕
تو دلیل قشنگترین صبحهامی
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
صبح های با تو
نفس در من جان می گیرد
و به غیرت چشمهایت
عشق بر لبانم گل می دهد
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
' [ مَنو + تُو ] '
تا آخرِش شَخصیت داستانِ هَمیم!🤍‿
سلام صبح بخیر عشق قشنگم 🥳🧁💜🔗
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من فقط عاشقت نیستم من تو رو زندگی میکنم♥️🥲
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
داشتن یڪی مث تو یعنی زندگی«♥️»
عشــــق یعنی داشتن تـــــو... 💋
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
𝐃𝐨 𝐧𝐨𝐭 𝐲𝐨𝐮, 𝐈'𝐥𝐥 𝐝𝐢𝐞 𝐰𝐢𝐭𝐡 𝐚 𝐛𝐥𝐢𝐧𝐤
با تُو حال خوشم پايان نداره ♥️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نکنــد فکر کنــی
در دلِ من یادِ تو نیست
گوش کن نبضِ دلم
زمزمــه اش با تو یکیست.
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞