eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
که فرشته خانم صدام زد رفتم پیشش ،بله خانم ؟ _تو به چه حقی به خسرو گفتی که میخوام براش تولد بگیرم ؟اصلا کی به تو همچین اجازه ای داده بود، چون خسرو باهات چند بار گفته و خندیده فکر میکنی خبریه. تو اینجا فقط یه کلفت هستی، نه چیز دیگه، اگه اینجایی چون دلم برات سوخت و گفتم یه ثوابی کنم ،حالا هم از جلو چشمام دور شو نمیخوام ببینمت فعلا .... اینقدر حس تحقیر بهم دست داده بود که اصلا دوست نداشتم اونجا بمونم، دلم میخواست برگردم پیش خانواده ام .. بعد از انجام کارها رفتم تو اتاقم و داشتم گریه میکردم که یکی در زد و بعد هم فرشته خانم آمد داخل اتاق .. _میدونم زیاده روی کردم ،ولی از دستت ناراحت شدم ،چون میخواستم خسرو سوپرایز بشه، ولی الان کار خراب شده... اینو فردا شب میخوام بپوشی و نباید کسی بفهمه که تو اینجا کار میکنی ...مثل یه خانم میای تو مهمونی و یه گوشه میشینی کارها رو دخترا انجام میدن ... _چشم خانم ببخشید، من نمیدونستم که آقا خسرو نباید بفهمن که تولدشون هست ... _حالا اتفاقی هست که افتاده، کاریش نمیشه کرد، بگیر بخواب فردا خیلی کار داریم .. اون شب هم با کلی ناراحتی گرفتم خوابیدم .. فردا صبح هم بلند شدم کارها رو انجام میدادم و خسرو هم داخل سالن نشسته بود و تلویزیون نگاه می‌کرد .. تا ظهر همه کارها رو انجام دادم، فرشته خانم که رفته بود آرایشگاه نبود ،فقط برای خسرو ناهار بردم و خورد و بعد هم فرشته خانم آمد. _مامان برای چی عمو و بیتا رو دعوت کردی ... _یعنی چی که چرا دعوتشون کردم؟ اون که عموته، بیتا هم نامزدت هست .. بیتا نامزد من نیست ،این حرفیه که شما خودتون گفتین و من هیچ وقت تایید نکردم.. _به هر حال اون نامزدت هست الان چیزی نمیخوام بشنوم ‌.. منم رفتم تو اتاق و لباسی که فرشته خانم برام آورده بود رو پوشیدم ..رنگ لباس خیلی به رنگ چشام میومد و عالی شده بودم.. تو سالن نگاه کردم ،کسی نبود رفتم تو راه رو و روبروی اینه قدی خودمو نگاه کردم، واقعا تو اون لباس خیلی قشنگ شده بودم که یهو خسرو آمد و منو دید بعد هم اخماش رفت تو هم... _این چیه که پوشیدی ؟ اینو مادرتون داد که برا شب بپوشم ... _عه چه جالبه اصلا تو آمدی اینجا که درس بخونی یا دنبال شوهر بگردیهمین حالا میری درش میاری و امشب هم از اتاقت بیرون نمیای... از صدای داد زدن های خسرو آقای سرهنگ و فرشته خانم هم از اتاق آمدن بیرون.. _چته پسر صدات رو بلند کردی؟ این چه وضعش هست، مادر من برای چی این دختر روستایی باید تو تولد من باش،ه از الان بگم اگه این دهاتی پاش رو بزاره داخل مهمونی ،همه چیز رو بهم میزنم .... بعدم هم ول کرد رفت طرف اتاقش .. اینقدر تحقیر شده بودم که دلم میخواست قید درس و همه چیز رو بزنم برگردم به روستا خونه خودمون ،حداقل اونجا کسی هی بهم سرکوفت نمیزد و حرفی بارم نمی‌کرد... رفتم تو اتاقم و لباس رو دراوردم انداختم یه گوشه و رو تخت افتادم و کلی گریه کردم ... کم کم مهمونا آمدن و من تو اتاق بودم ...از ترس خسرو جرات اینکه بیرون برم رو نداشتم که یهو فرشته خانم آمد داخل اتاق و مجبورم کرد که لباس رو بپوشم و خودش هم آماده ام کرد و بهم گفت برم یه گوشه بشینم و با کسی هم حرف نزنم ... وقتی رفتم داخل سالن،به حرف فرشته خانم گوش دادم و رفتم یه گوشه نشستم که چند دقیقه گذشته بود که یک مرد آمد کنارم و همینجور نگام میکرد و بعد هم گفت خاتون برگشتی ؟ یهو خسرو رو از دور دیدم که آمد طرفم و گفت برو تو اتاق. گفت:دختر دهاتی فکر کردی کی هستی این لباسا رو بپوشی؟ فکر میکنی کسی میشی؟ بدبخت اون مرد همسن پدرت هست ،اگه میدونستم اینقدر به فکر شوهر کردن هستی،همون اول شوهرت میدادیم....برای بار آخر میگم بهت، وای به حالت از این اتاق بیای بیرون ،بعدش جوری پرتت میکنم بیرون که نفهمی ، بعد هم با عصبانیت از اتاق رفت بیرون... بعد از رفتن خسرو گوشه اتاق نشستم و شروع کردم به گریه کردن... بازم فرشته خانم آمد تو اتاق و هر کار کرد بیرون نرفتم ،اونم تهدیدم کرد که دارم برات و رفت از اتاق بیرون .... اینقدر گریه کردم تا خوابم برد که یهو یکی داشت تکونم میداد و از خواب پریدم، دیدم که فرشته خانم هست و دستمو گرفت و بهم گفت باید از اینجا بری دیگه، جای تو اینجا نیست ،با همون لباس نازک منو از خونه پرت کرد بیرون ، یه بارون شدیدی هم میومد ... هر جا نگاه کردم هوا خیلی تاریک بود، هر چی التماس فرشته خانم کردم ،ولی به حرفم گوش نداد و با سنگدلی پرتم کرد بیرون .. از ترس اینکه بلایی سرم نیاد رفتم زیر درختی نشستم تا هوا روشن بشه ،برم یه جوری خودم رو برسونم به روستا،از بس زیر بارون بودم،همه بدنم بی حس شده بود و اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم... چند ساعت بعد رانندشون آمد دنبالم و با هم رفتیم طرف روستا ...
محکم‌ بغل بگیر مرا تا کہ گویم بہ همہ او فقط جانِ منُ یارِ منُ مالِ من است ...!!!🥰😍❤️ ‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Mojtaba Dorbidi mojtaba_dorbidi_tobeh 128 (1).mp3
زمان: حجم: 3.41M
مجتبی دربیدی من توبه کردم از عشق ...‌ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این عشق آتشین ز دلم پا نمی شود مجنون به غیر خانه ی لیلا نمی شود بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هر یوسفی یوسف زهرا نمی شود السلام علیک یا صاحب الزمان🫀 سلام صبح آدینه تون بخیر🌺💫 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من نیز چو‌خورشید، دلم، زنده به عشق است راه دل خود را نتوانم که نپویم هر صبح که در آیینه جادوی خورشید چون می نگرم او همه من، من همه اویم صبح بخیرعشقم♥️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊❤️جیگررم 💋 . تو از شکوفه پُری از بهار لبريزی تو سروِ سبز تنی با خزان نمی ريزی تو آفتاب بلندی ز عشق سرشاری تو در حوالی اين شب ستاره می ريزی تمام خانه پر از نور ناب خواهد شد اگر به صبحدم ای آفتاب برخيزی شبی که مرگ می آيد به قصد کوچۀ عشق چو بال شوق ز بالای ما می آويزی بهار با تو درختی‌ست بی نهايت سبز دريغ و درد از اين بادهای پاييزی 🦋شبی چو ابر بيا تا به باغ خاطر من چنان که با همۀ جان من در آميزی ...🕊❤️ صبح بخیر قلب من 💙🫂❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️M❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️S❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️K❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞