eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
Ali Abdolmaleki4_505426782116677940.mp3
زمان: حجم: 4.2M
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درآستانه پاییز فصل مالکنون😍 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلُم تنگِ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پسرم بوی عطر نفست رایحه ی جان من است💚😍 پسرم دنياي من 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
12.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهارمحال وبختباری دَرِه کِغون😍😍 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ لری❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Unknown Artist - Download1Music.IR1_20706025553.mp3
زمان: حجم: 2.74M
تقدیم به پسرهای گل کانال 🍃🌸 روزتون مبارک🍃🌸🍃🌸 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وقتے تو‌هستی همه‌چیز‌هست. همہ چیز! از ماسه‌ها تا زمان از درخت تا باران تا‌توهستی همه‌چیزهست تا من باشم... ♥️ تا‌تو‌هستی‌همه‌چیز‌هست❤️ ظهرتون عشق ❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
ظهرتون معطر به🌺🍃 بوے مهربانی🌼🍃 دلتون غرق عشق و محبت🌺🍃 لبتـون خنـدون😊🌼🍃 زندگیتون مملو از آرامش🌺🍃 دقیقه هاتون بے نظیر🌼🍃 و لحظاتتون شیرین و ناب🌺🍃 ظهر زیباتون بخیر🌹🌹🌹 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🍃ظهـــرتـــون بخیـــــــــــــــر 🌸 عــــزیـــــــزان ❤️ 🍃🌺دنیایتان 🍃🌺به زیبایے 🍃🌺تمام آرزوهایتان. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‍
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#برشی_ازیک_زندگی #سرگذشت_حوری #پارت_نود_سه سرهنگ میگفت اگه مال و دارایی هات رو به نامم نزنی طلاقت
من باید حرف های حوری رو بشنوم، باید یه دلیل منطقی واسه رفتنش بیاره.. من باید بدونم چرا يکدفعه ول کرد و رفت و یک سال تمام ناپدید شد... بهرام هرکی ندونه تو خوب میدونی من یک ساله زندگی نکردم...شش ماه کارمو گذاشتم کنار تا ردی از این دختر پیدا کنم... حقمه بدونم علت رفتنش رو... بهرام کلافه گفت:علت رفتنش هرچی باشه، چه فرقی به حال تو داره؟ میخوای چیکار کنی خسرو؟ خسرو صداش رو بالا برد:میخوام یک شب راحت سر به بالش بذارم، میخوام بدونم چه کردم که این دختر بدون هیچ حرف و توضیحی گذاشت و رفت... دلم براش میسوخت، دست هاش به وضوح میلرزید... بهرام بازوی خسرو رو گرفت و کشیدش عقب و گفت:دست از سر این دختر بردار.. عقب عقب رفتم و خواستم به سمت سالن برم که خسرو فریاد زد:وایستا حوری... به خدا بخوای بازی دربیاری و بازم بدون حرف بری و ناپدید بشی زندگی خواهرات رو ویرون میکنم. اول طلاق ملیح رو از بابام میگیرم. نمیذارم آب خوش از گلوی خواهرت پایین بره... بعدم سیمین رو طلاق میدم و همه جا میگم تقصیر تو و حنیفه بوده... بهرام با غیض گفت:دستت درد نکنه پسرعمه، خواهر من شده بازیچه ی دست تو؟ میخوای زندگی ما رو خراب کنی که به مراد دلت برسی؟ انقدر خودخواهی؟ +من این حرف ها حالیم نیست بهرام، نذار اون روی من بالا بیاد که اگه بالا بیاد ، بلایی سر این دختر میارم که مرغ های آسمون به حالش گریه کنن... ازش میترسیدم، از نفرت تو صداش، از فریاد هایی که میزد... از زندگی هایی که میخواست با خودخواهی نابودش کنه. دویدم و وارد سالن شدم،نفس نفس میزدم و بی اختیار اشک کل صورتم رو گرفته بود... حنیفه با غصه جلو اومد و نگین رو ازم گرفت و گفت:بشین... رنگ به صورت نداری... ملیح ایستادی بر و بر چیو نگاه میکنی؟ یک لیوان آب قند واسش بیار از حال رفت...ضعف بدی داشتم، گوشم زنگ میزد و صداها تو سرم میچرخید... صدای داد و بیداد خسرو از تو حیاط به گوشم میرسید، اما انقدر حالم بد بود که نمیفهمیدم چی میگه... لیوان آب قند رو از دست ملیح که خودشم از شدت گریه رنگ به صورتش نمونده بود ... گرفتم و یک نفس سر کشیدم... ملیح با گریه گفت:کاش من میمردم... ای خدا ببین چیکار کردم... صدای داد و بیداد خسرو قطع نمیشد، انگار میخواست بیاد تو سالن و بهرام مانعش میشد... يکدفعه ملیح از جا بلند شد و گفت:من میرم... من میرم همه چیو بهش میگم... خواست از کنارم رد شه که مانعش شدم و گفتم:کجا میری؟ میخوای بری چی بگی؟ +حقیقت رو... همه چیو بهش میگم تا دست از سرت برداره... با خشم گفتم:میری دوباره هم چیو خراب میکنی ملیح، برو بچه ات رو بردار از بس گریه کرد نفسش رفت... من اصلا نمیخوام خسرو بفهمه چرا رفتم،من اصلا نمیخوام با این مرد حرفی بزنم... خسرو زن داره، من حتی لحظه نمیخوام دلش رو گرم کنم... صدای فریاد خسرو چهارستون بدنم رو به لرزه انداخت:بیا بیرون حوری، بیا بیرون وگرنه من از اینجا بیرون نمیرم، آسمونم به زمین بیاد تا من علت کار تو رو نفهمم جایی نمیرم.. شرایط بدی بود، نمیدونستم کار درست چیه، از طرفی سیمین خواهر بهرام بود و نمیتونستم جلوی بهرام برم و با خسرو حرف بزنم،از طرف دیگه انگار خسرو تا جوابی از من نمیگرفت بیخیال ماجرا نمیشد... با سردرگمی رو به حنیفه گفتم:میگی چیکار کنم؟ خسرو تا جوابشو نگیره نمیره... آبروتون تو در و همسایه رفت..‌ حنیفه با نگرانی از پنجره نگاهی به بیرون انداخت و گفت:میترسم کارشون به زد و خورد بکشه.. بهرام خیلی آروم و خونسرده، ولی وقتی از کوره در بره کسی حریفش نمیشه.... پاشو حوری، برو جلوی خود بهرام بهش بگو خودت خواستی بری، اصلا بگو مادرت اومده بود و کلی حرف بارم کرده بود... مگه نگفتی یک روز بهت زنگ زده بود و کلی توهین کرده بود بهت؟ خب برو همونا رو بهش بگو ،بلکه دست برداره از این سماجتش... به خدا من دل خوشی از سیمین ندارم ،اما درست نیست دست و دلش بلرزه که شوهرش چشم به یکی دیگه داره... با چشم های خیس از اشک نگاهی به حنیفه انداختم و زمزمه کردم:نگران نباش، هنوز انقدر بد نشدم که واسه خاطر دل خودم پا بذارم رو آدم های دیگه، حتی اگه از اون آدم ها دل خوشی نداشته باشم... من خسرو رو دوست دارم. منکر این حقیقت نمیشم... اما هرگز برای به دست آوردنش تلاشی نمیکنم. برعکس تلاش میکنم ازم بیزار بشه و بره دنبال زندگیش... حنیفه بوسه ای به سرم زد و گفت:قربونت برم، کار درست همینه... حالام برو و آب پاکی رو بریز رو دستش... سری تکون دادم و با پاهایی لرزون بیرون رفتم... خسرو با دیدنم بهرام رو کنار زد و دو قدم جلو اومد:حرف بزن حوری، منو دیوونه نکن با سکوتت... به من بگو چرا رفتی و یک سال تمام غیبت زد... لب باز کردم تا حرفی بزنم که صدای باز و بسته شدن