#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_حوری
#پارت_نود_شش
لبخند محوی به خوشحالیش زدم و گفتم خوبی آبجی؟ انگار زیادی بهت خوش گذشته که بچه اتم یادت رفت...
فهیم با ذوق صورتم رو بوسید و گفت:دستت درد نکنه، حال خوب الانم رو مدیون توام، به خدا انقدر واست دعا کردم یه بخت خوب نصیبت بشه.. یه مردی که قدر جواهری عین تو رو بدونه و نذاره اشک به صورتت بشینه ...
سر چرخوند دنبال پسرش و تازه اونجا بود که چشمش به ملیح افتاد، ملیحی که کز کرده بود گوشه ی دیوار و سکوت کرده بود. باهاش بحث کرده بودم و بهش توپیده بودم که حق نداره بیشتر از این تو زندگیم دخالت کنه. بهش گفته بودم اجازه نداره حرفی از حقیقت ماجرا به خسرو بزنه ،وگرنه تا قیام قیامت تو صورتش نگاه هم نمیکنم ...
ملیح هم دلگیر از حرف هایی که ازجانب من و ننه و حنیفه شنیده بود، گوشه ای نشسته بود و منتظر بود یکی بیاد دنبالش و برگرده خونه ی سرهنگ ...
فهیم با دیدن ملیح رو ترش کرد و بی تعارف گفت:چطور روت شده بیای اینجا؟ چطور روت میشه بعد کاری که کردی تو صورت حوری نگاه کنی؟
دست فهیم رو گرفتم و زمزمه کردم:ولش کن... خودش به اندازه ی کافی درد و غصه داره...
فهیم با حرص گفت:مشکل شما اینکه فکر میکنید چون خودش درد و غصه داره نباید از گل نازکتر بهش گفت! هر درد و غصه ای داشته باشه باعث و بانی اش خودشه، از شر شوهر خلاص شد، اون همه مال و ثروت داشت که میتونست تا ابد بی آقا بالاسر شاهانه زندگی کنه، منتهی با حماقتش به زندگی خودش و بعدم زندگی تو رو خراب کرد ...اون مرد چی داشت که به خاطرش از همه چیزت گذشتی؟ از خواهرت... از دار و ندارت... الان چی نصیبت شده؟ از کلفتی واسه فرشته به چی میرسی؟
ننه دلخور گفت:بسه فهیم، کم خون به جیگرش کن، خودش به اندازه ی کافی بهانه واسه گریه کردن داره.. تو خواهرشی، چطور دلت میاد نمک رو زخمش بپاشی...
با غصه به ملیح نگاه کردم، از شدت گریه هق هق میکرد و نفسش بالا نمیومد...
حنیفه تشری به فهیم زد و گفت:تمومش کن، اونی که باید ناراحت باشه حوری هه که ملیح رو بخشیده، کاسه ی داغتر از آش نشو...
فهیم چشم و ابرویی نازک کرد و گفت:از بس حوری ساده اس، من جاش بودم تا قیامت تو صورت ملیح هم نگاه نمیکردم...
به سختی فهیم رو آروم کردم و به بهانه ی غذا دادن به پسرش کشیدمش تو آشپزخونه، ظرف غذا رو به دستش دادم و گفتم:دست از سر این ملیح بدبخت بردار تو رو خدا، هرچی بود تموم شد و رفت، قسمت و تقدیر منم این بود...
فهیم با حرص گفت:به خاطر نادونی ملیح این بلا سر زندگیت اومده...
+ول کن فهیم، پیگیر این ماجرا شدن چی رو عوض میکنه؟ به هرحال خسرو زن داره و از نظر من همه چیز تموم شده... اینا رو ولش کن، از خودت بگو، چی شد؟ قرار بود واسه ناهار بیای که...
فهیم با شوق خندید و گفت:. انقدر دلم واسش تنگ شده بود... اول که دیدمش خواستم غرغرکنم که چرا دیر اومدی بعد یاد حرف تو افتادم و با روی خوش رفتم استقبالش... اونم تعجب کرده بود، هی میگفت فهیم طوری شده؟ اتفاقی افتاده؟ دیگه اومد خونه رو دید، بعدم رفتار من رو دید کم کم انگار یخش باز شد... کلی از رفتارهای بد گذشته امون حرف زدیم، هم من معذرت خواهی کردم بابت بحث و دعواها، هم اون رفتارهای بدش رو از دلم درآورد، بعدم ازش قول گرفتم عین گذشته هفته ای چهار روز پیش من باشه، سه روزم پیش زن اولش. به هرحال من بچه کوچیک دارم،نیاز دارم یکی کمکم کنه، عشرت دختراش دیگه بزرگن... فرامرزم قبول کرد، به خدا حوری همش رو مدیون توام، تا میخواستم تلخی کنم یاد حرف تو میفتادم و سریع اخمم رو باز میکردم ...
گفتم:انشالله که همیشه رابطه ی بینتون خوب باشه، قربونت برم کی با جنگ و دعوا چیزی درست شده که واسه تو بشه؟ روی خوش داشتهباشی اون ترغیب میشه بیاد پیشت، وگرنه باید عقلش کم باشه که بیاد خونه تو غرغرهای تو رو بشنوه...
فهیم با ذوق گفت تازه... قرار شد خونه رو هم به نامم بزنه، انگار وقتی میخواسته با من ازدواج کنه برای اینکه دل عشرت رو به دست بیاره خونه ای که توش زندگی میکرده رو به نام عشرت زده.. گفت اینم به نام تو میزنم تا بفهمی بینتون فرقی نمیذارم...
لبخندی از سر رضایت زدم و گفتم:چهار روز دیگه باز این رفتار رو یادت نره ها! دوباره بخوای جنگ و دعوا راه بندازی، فقط خودت ضرر میکنی...
فهیم با شوق گفت:نه دیگه، قشنگ فهمیدم فرامرز رو چطور میشه سر به راه کرد... تو از خودت بگو؟ با ملیح صلح کردی؟مختصری از ماجرا رو بهش گفتم، زنگ در که به صدا دراومد کیفم رو برداشتم و گفتم:بابامه، امشب میرم خونه ی آقاجونم، فردا صبح هم راه میفتیم سمت بندر... خیلی از درس و مدرسه عقب افتادم...
فهیمه با غصه گفت:واقعا میخوای بری؟
بعد اون همه دروغی که بهت گفتن؟
لبخند تلخی زدم و گفتم:پس چیکار کنم آبجی خانم؟ به هر حال خانواده ام هستن...
او چیزی بیشتر از عشق به من داد
او مرا با خودم آشتی داد، با خودِ تنها و آزُردهام
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
در گورستانِ تاریک با تو خواندهام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگانِ این سال
عاشقترینِ زندگان بودهاند. 🕊🖤
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
با تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم
که به جای خانه برای عشقمان
جاده خواهم ساخت😍💙🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بدون تو
پرستویی شدهام
که در آسمانی مه گرفته پرواز میکند
کوچ میکنم
اما نمیدانم مقصدم کجاست🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
هر روز بیش از پیش
به این راز پی میبرم که:
تو دنیای من هستی🤍🫂❤️🫀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
«بهترین حس دنیا اینه که بدونی
یک نفر هست که فقط با دیدنش
لبخند روی لبهات میشینه…
روزت مبارک عشق همیشگی من 💙🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
«تمام دنیام خلاصه میشه توی همین سه کلمه:
تو… من… ما… 💫
26 شهریورروز پسر مبارک، عشق ابدی من 💙🫂❤️🫀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تو ذوق منی؛
برای زود بیدار شدن،
برای خوشحال بودن،
برای قشنگتر بودن،
برای امیدوار بودن،
برای پیشرفت کردن،
برای آینده و روزایی که قراره کنار تو بگذره>>
روزت مبارک عشق ابدی من😀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من نمدونستم عشق یعنی چی؟!
تاوقتی ک تو اومدی تو زندگیم:)
روز جهانی پسر مبارک عزیزدلم😀
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
وَلیاونجاٰییکِهعَلییاٰسینیمیگِه
『نَتــرسازهیچــۍتُـــوتاٰوَقتـۍباشــۍ مَـــنهَستـــم 』
میتونِهبِهعُنوانآرامشبَخشتَرینجُملهتُو گینسثَبتشِه..♥
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞