eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ﷽ 🌹 ۳۰۸ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ........ تخته کمرم از شدت درد خشک شده و نفس هایم بریده بالا می آمد و به هر زحمتی بود، با قدم های کُند و کوتاهم طول خیابان را کنار پدر طی می کردم. نمی توانستم همپای قدم های بلند و سریعش حرکت کنم که به شوق رسیدن به نوریه، خیابان منتهی به دادگاه را به سرعت می پیمود و من نه تنها از کمردرد و ضعف بدنم که از غصه کاری که می کردم، پایم به سمت دادگاه پیش نمی رفت. هرچند می دانستم که این درخواست طلاق فقط برای رها شدن از فشار هر روز و شب پدر و گرفتن مهلتی برای متقاعد کردن مجید است، ولی باز هم نمی توانستم تحمل کنم که حتی یک قدم به قصد جدایی از مجیدم بردارم. دستم را به کمرم گرفته و حتی از روی حوریه هم خجالت می کشیدم که داشتم می رفتم تا درخواست جدایی از پدرش را امضا کنم. هر چه دلم را راضی می کردم که این همه تلخی را به خاطر دنیا و آخرت مجید به جان بخرد، باز قلبم قرار نمی گرفت و بغضی که گلوگیرم شده بود، سرانجام اشکم را جاری کرد. تصور این‌که الان در پالایشگاه مشغول کار است و فکرش را هم نمی کند که الهه اش در چند قدمی دادگاه خانواده برای تقاضای طلاق است، مغز استخوانم را آتش می زد و تنها به خیال این‌که هرگز نمی گذارم از این ماجرا باخبر شود، خودم را آرام می کردم. نمی دانم چقدر طول کشید تا با دستان خودم به جدایی از مجیدم رضایت دادم و با دلی که در خون موج می زد، به خانه بازگشتم. پدر تا طبقه بالا همراهم آمد، نه این‌که بخواهد مراقبم باشد که می خواست متهم جدایی اش از نوریه را به زندان تنهایی تحویل دهد که در را پشت سرم قفل کرد و خواست برود که صدای عبدالله در راه پله پیچید. فقط دعا می کردم پدر چیزی به عبدالله نگوید که بخاطر کاری که کرده بودم، خجالت می کشیدم در چشمان عبدالله نگاه کنم و دعایم مستجاب نشد که وقتی پدر در را برایش باز کرد و قدم به خانه گذاشت، به جای احوالپرسی، بر سرم فریاد کشید:" الهه! چی کار کردی؟!!! تو واقعاً رفتی تقاضای طالق دادی؟!!! از مجید خجالت نمی کشی؟!!!" چادرم را از سرم برداشتم و بی اعتنا به بازخواست های برادرانه اش، خودم را روی کاناپه رها کردم که خودم بیشتر از او حتی از خیال مجید خجالت می کشیدم. مقابلم نشست و مثل اینکه باورش نشده باشد، حیرت زده پرسید:" الهه!‌ چرا این کار رو کردی؟!!! تو واقعاً می خوای از مجید طالق بگیری؟!!!" سرم را میان هر دو دستم گرفتم که دیگر تحمل دردش را نداشتم و زیر لب پاسخ دادم:" بخاطر خودش این کارو کردم." که باز بر سرم فریاد زد:" بخاطر مجید می خوای ازش طلاق بگیری؟!!! دیوونه شدی الهه؟!!!" و دیگر نتوانستم تحمل کنم که بغضم در گلو شکست و با صدای لرزانم ناله زدم:"چی کار می کردم؟ بابا منو به زور برُد! هر چی التماسش کردم قبول نکرد!" خودش را روی مبل جلو کشید و با حالتی عصبی پرسید:" الهه تو چِت شده؟ از یه طرف میگی به خاطر مجید رفتی، از یه طرف میگی بابا به زور تو رو بُرده!" و چه خوب اوج سرگردانی ام را احساس کرده بود که حقیقتاً میان بی رحمی پدر و مقاومت مجید، در برزخی بی انتها گرفتار شده بودم و دوای درد دلم را می دانست که خیرخواهانه نصیحت کرد:" الهه! تو الان باید بلند شی بری پیش شوهرت! مجید هر روز منتظره که تو بری پیشش، اون وقت تو امروز رفتی تقاضای طلاق دادی؟!!!" ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌹🍃🌹🍃...... در ره منزل لیلی..... شرط اول قدم آنست که مجنون باشی❤️ #اربعین_حسینی #التماس_دعا #اللهم_ارزقنا_کربلا ┅═══✼❉❉✼═══┅ ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
#ایهاالارباب❤️ من سپردم به رفیقان که بگویند به تو جگرم‌سوخت‌حسین بن علے!رسمش نیست😭 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ #خوش_باشی_آقا_با_زائرات😭
🖤......   کوله پشتی هایتان را آماده کنید ... سربندهایتان را نیز هم ... حمـــآسه ای دیگر در راه است . . . اربعینی_ها ! یک به یک ستون ها را، به نامِ یک  گــُذر کنید ، و یاد کنید از لباس خــاکی های خمینی ... . . آی اربعینی_ها ! طریق_الحُسین را  به یادِ عاشقانی طی کنید که پشت پیراهن های خاکیشان نوشته بودند : یازیارت_یاشهادت ... . . آی اربعینی ها ! به وقت ِ عبـــور از مرزهای شلمچه ، چذابه ، مهران ، سلام دهید به شهدای مفقودالاثر ... شهیدانِ گمنـــام ... و فراموش نکنید دعا برای نصرت رزمندگان ِ جبهه مقاومت و تعجیل در فرج مولایمان مهــــ.عج.ـــدی ... . . اربعینی_ها چشمتان روشن ...آقا دوباره خــرید نوکر را ... نائب الزیارة رهبر ِ عزیزمان باشید ... 😔 😭 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ❌❌❌توجه توجه❌❌❌ دانشگاه انتظار بعد از 1200سال همچنان دانشجو می پذیرد ,🤗 متاسفانه این دانشگاه هنوز 313 فارغ التحصیل هم نداشته است ,🙁 این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون به عمل می آورد .🧐 مدارک لازم برای ثبت نام : 1. نماز اول وقت😌 2 . ولایت مداری🥰 3 . دائم الوضو بودن😍 4 . دلی پر از ثواب و قلبی آکنده ازیاد خدا داشتن❣ به امید قبولی همه ی ما در این دانشگاه😞✋ 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
5d46bac045dff92970b8267c_-8011526550570620669.mp3
4.69M
مردم عالم #حرم قسمتِ ما نیست . . . پیشنهاد میشه..(: #هور #برای_ما_جامونده_ها😭☔️ ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🔸 پس کسانے کہ از فرارے اند❗️ 👠 و بہانہ کرده اند که بخاطر خودمان میخواهیم و دوست داریم اینطور بگردیم و کارے بہ کسے نداریم...   🔸 از این دست حرفہا، حقیقتأ بدنبال رفع این حد و حدودے است کہ ایجاد کرده.  🚫 اسلام ے آدمے را از این سرکشے مخرب، مہار میکند❗️ 🍃 حجاب، تنہا است کہ از هردو شخص مہاجم و ، حفاظت میکند... 📚 "حفظه‌الله" 📚
🌹بِـسْــمِ الله الـرَحْـمٰـن ِالـرَحیــٖم🌹 @chaadorihhaaa
🌹 ﷽ 🌹 ۳۰۹ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ......... و من چیزی برای پنهان کردن از عبدالله نداشتم که حتی اشکم را هم پاک نکردم و با بی قراری شکایت کردم:" عبدالله! تو خودت رو بذار جای من! من باید بین مجید و شماها یکی رو انتخاب کنم! تو جای من بودی کدوم رو انتخاب می کردی؟ من هنوز هفت ماه نیس که مامانم مرده، اون وقت بقیه خونواده ام رو هم از دست بدم؟ آخه چرا؟ مگه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم؟" سپس در برابر نگاه اندوه بارش، مکثی کردم و با صدایی آهسته ادامه دادم:" ولی اگه مجید قبول کنه که سُنی شه، می تونه برگرده و دوباره تو این خونه با هم زندگی کنیم. اینجوری هم اون عاقبت به خیر میشه، هم من پیش شماها میمونم!" از چشمانش می خواندم نمی فهمد چه می گویم که لبخندی لبریز امیدواری نشانش دادم و گفتم:" عبدالله! من اگه الان ازاین خونه برم، هم برای همیشه شماها رو از دست میدم، هم دیگه بهانه ای ندارم تا مجید رو متقاعد کنم که سُنی شه. من می خوام از این فرصت استفاده کنم. احساس می کنم خدا این کار رو کرده تا شاید یه معجزه ای اتفاق بیفته! بخدا من حتی نمی تونم تو ذهنم تصور کنم که یه روزی از مجید جدا بشم! امروز هم فقط به اجبار بابا رفتم. حداقل الان دیگه تا یه چند روزی بابا بهم کاری نداره. چون الان فکر می کنه که من راضی شدم از مجید طلاق بگیرم و حالا من یه چند روزی فرصت دارم که با مجید حرف بزنم و راضی اش کنم. اصلاً نمی ذارم مجید بفهمه من این کار رو کردم." چشمانش از حیرت حرف هایی که می زدم گرد شده و جرأت نمی کرد چیزی بگوید که قاطعانه اعلام کردم:" عبدالله! من می خوام انقدر تو این خونه بمونم تا مجید رو تسلیم کنم که سُنی شه و برگرده!" ‌ ☆ ☆ ☆ گوشی را از این دست به آن دستم دادم و در پاسخ بی قراری های مجید برای دیدارم، بهانه آوردم:" مجید جان! اگه بیای اینجا و بابا تو رو ببینه، دوباره آشوب به پا می کنه!" و این همه ماجرا نبود که هنوز به مجید نگفته بودم پدر همه درها را به رویم قفل کرده و‌نمی خواستم به درِ خانه بیاید و ببیند که خانه کودکی و جوانی ام، زندان امروزم شده و در این چند روز هر بار به بهانه ای از ملاقاتش طفره رفته بودم و او از روی دلتنگی باز اصرار می کرد:" حواسم هست. یه جوری میام که اصلاً بابا نفهمه. فقط یه لحظه تو رو ببینم، برام کافیه!" سپس شبنم بغض روی گلبرگ صدایش نم زد و با دل شکستگی ادامه داد:" الهه! بخدا دلم برات خیلی تنگ شده! الان یه هفته اس که ندیدمت!" در برابر بارش احساس عاشقانه اش، داغ دلتنگی من هم تازه شد که آهی کشیدم و گفتم:" منم همین‌طور، ولی فعلاً باید یخورده صبر کنیم تا بابا یه کم آروم شه." ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ