فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مریم_هاشمی: این افتخار و مدال را به رهبر عظیمالشان انقلاب اسلامی تقدیم میکنم تا به دشمنان ثابت کنیم ما همواره پیرو خط امام و ولایت هستیم.
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[@chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوپنجم
••○🖤○••
....
بغض، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است، اما بغضش را با زحمتی طاقت سوز در سینه فرو می برد ، به اسب سرکش اشک مهار می زند و با صدای شکسته در گلو می گوید:
"پدر جان! تسلیم مرگ شدی؟"
پیداست که چنین آتشی پنهان کردنی نیست . با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین می افکند ، حسین اما در آتش زدن جان عاشقان خویش استاد استاد تر است ، گداختگی قلب حسین ، از درون سینه پیداست اما با آرامشی اقیانوس وار پاسخ می دهد:"دخترم! چگونه تسلیم مرگ نشود کسی که هیچ یاور و مددی برای او نمانده است!؟"
نشتری است انگار این کلام بر بغض فرو خورده سکینه که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا قلب سکینه در زیر این فشار بترکد و نبضش از حرکت بایستد.
سکینه صیحه می زند، بغضش گشوده می شود و سیل اشک ، سد پلکها را در هم می شکند ، احساس می کند که فقط با بیان آرزویی محال می تواند ، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند :
پس ما را بر گردان به حرم جدمان پدر جان!
او خوب می فهمد که این آرزو یعنی بر گرداندن شیر به سینه مادر ، اما وقتی بیان این آرزو ، نه برای محقق شدن که برای نشان دادن عمق جراحت است، چه باک از گفتن آن.
حسین دوست دارد بگوید:"با قلب پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش ، نمک بر این زخم طاقت سوز نریز ."
اما فقط آه می کشد و می گوید :" اگر این مرغ خسته را رها می کردند ..."
نه ، کلام نمی تواند ، هیچ کلامی نمی تواند آرامش را به قلب سینه بر گرداند ، مگر فقط آغوش حسین!
وقتی سکینه در آغوش حسین فرو می رود و گریه هایشان به هم پیوند خورد و اشکهایشان در هم آمیزد ، آه و شیون و فغاتی است که از اهل خیمه بر می خیزد ، و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرا می خونی، خودت سراپا به قلب زخم خورده می مانی و نمی دانی که بیشتر برای حسین نگرانی یا برای سکینه ، اما اگر هر اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویی که باید برای وجدان خویش، علم سلامت برداری.
گشودن این دو آغوش هم فقط کار توست، دختران دیگر هم سهمی دارند ، این دختران مسلم بن عقیل ، این فاطمه ، این رقیه که به پنهای صورت اشک می ریزد و لبهایش را به هم می فشرد تا صدای گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، اینها هم از این واپسین جرعه های محبت ، سهمی می طلبد، اگرچه سکوت می کنند ، اگر چه دم بر نمی آورند ، اگرچه تقاضایشان را فرو می خورند اما نگاهایشان غرق تمناست.
سکینه را به آغوش می کشی و سرش را بر شانه ات می گذاری تا هم پناه اشکهای او باشی و هم راه آغوش حسین را برای رقیه گشوده باشی.
برای رقیه ماجرا متفاوت است.او از جنگ و میدان و دشمن و شهادت هنوز چیزی نمی داند.
دختری که در تمام عمر سه ساله خویش جز مهر و عطوفت ندیده است ، دختری که در تلاقی آغوشها، پایش به زمین نرسیده است ، چگونه می تواند با مقوله هایی مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد.
او پدر را عازم سفر می بیند، سفری که ممکن است طولانی هم باشد ، اما نمی داند که چرا خبر این سفر ، اینقدر دلش را می شکند ، اینقدر بغضش را بر می انگیزد و اینقدر اشکهایش را جاری می کند .
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_بیستوسوم ••○🖤○•• .... مادر از میان د
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوچهارم
••○🖤○••
....
انگار که از ازل تا کنون هیچ مصیبتی نبوده است، چرا که حسین بوده است و حسین کافی است تا همه خلاء ها و کاستیها را پر کند .
اما اکنون این حسین است که آرام آرام به تو نزدیک می شود و با هر قدم فرسنگها با تو فاصله می گیرد ، خدا کند که او فقط سراغی از پیراهن کهنه نگیرد، پیراهنی که زیر لباس رزمش بپوشد تا دشمن که بنای غارت دارد، آن را به خاطر کهنگی اش جا بگذارد.
پیراهنی که مادرت فاطمه به تو امانت داده است و گفته است که هر گاه حسین آن را از تو طلب کند، حضور مادی اش در این جهان ، ساعتی بیشتر دوام نمی آورد و رخت به دار بقا می برد.
اگر از تو پیراهن خواست، پیراهنی دیگر برای او ببر ، این پیراهن را که رمز رفتن دارد و بوی شهاد در او پیچیده است، پیش خودت نگاه دار.
البته او کسی نیست که پیراهن را باز نشناسد. یعقوب شاگرد کوچک دبستان او بوده است ، ممکن است بگوید :"این، پیراهن عزت و شهادت نیست. تنگی می کند برای آن مقصود بزرگ . برو و آن پیراهن امانت تو و شهادت را بیاور، عزیز برادر!"
به هر حال آنچه باید و مقدر است محقق می شود، اما همین قدر طولانی تر شدن زمان ، همین رد و بدل شدن یکی دو نگاه بیشتر، همین دو کلام گفتگوی افزونتر ، غنیمت است.
این زمان، دیگر تکرار پذیز نیست.
این لحظه ها، لحظاتی نیست که باز هم به دست بیاید.
همین یک نگاه ، به دنیا می ارزد.
دنیا نباشد آن زمان که تو نیستی حسین!
پیراهن را که می آوری ، آن را پاره تر می کند که کهنه تر بنماید. بند علی دل توست انگار که پاره تر می شود و داغهای تو که تازه تر.
مگر دشمن چقدر بی حمیت است که ممکن است چشم طمع از این لباس کهنه هم بر ندارد؟!
ممکن؟!
می بینی که همین لباس را هم خونین و چاک چاک، از بدن تکه تکه برادرت در می آورند و بر سر آن نزاع می کنند. پس خودت را مهیا کن زینب که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک می شود.
این حسین است که پسش روی تو و پیش روی همه اهل خیام ایستاده است و با نوایی صدا می زند:"ای زینب ! ای ام کلثوم ! ای فاطمه ! ای سکینه! سلام جاودانه من بر شما !"
از لحن کلام و سلام در می یابی که این ، مقدمه وداع با توست و کلامهای آخر با عزیزان دیگر:
"خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید برای نزول بلا و بدانید که حافظ و حامی شما خداوند است. و هم اوست که شما را از شر دشمنان ، نجات می بخشد و عاقبت کارتان را به خیر می کند . و دشمنانتان را به انواع عذابها دچار می سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و کرامتها را نثارتان می کند.
پس شکایت مکنید و به زبان چیزی میاورید که از قدر و منزلتتان در نزد خدا بکاهد..."
سکینه هم به وضوح بوی فراق و شهادت را از این کلام استشمام می کند. اما نمی خواهد با پدر از پشت پرده اشک وداع کند چرا که جایگاه خویش را در قلب حسین می داند و می داند که گریه او با دل حسین چه می کند .
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
°•💎🌱•°
جمعہها شـرحِ دلــم
یڪ غزلِ ڪوتاه اسـت؛
ڪہ ردیفـش همہ
<دلٺنـگ ٺـو اَم> مێآیـد...! ツ❤️
🌙 ⇨ @chaadorihhaaa |°•
دلم براے امام زمان ڪبابه😔✋🏻
بمیرم براے آقا💔
آخه خواهرم تو رو چه به عشق مجازے!!!!!
خواهرم تو رو چه به دوست دارم های الڪیییی؟؟؟؟
مگر زیر پستات نمی نویسی حیا؟؟؟😒
مگر نمی نویسی شیعهےحیدررر😔
مگر نمی نویسی مدافع ارثیه مادر؟؟؟😞
پس ناز و ادایت چیست ؟؟
پس برادر برادر هایت چیست؟؟
تو عشق مهدے فاطمه را در سینه داری😔♥️
تـــو مگر چشم به راه مهدی فاطمه نبودے!
تو مگر همانی نبودی ڪه از تنهایی آقا میگفت ...؟
آری تو بودے ڪه با گذاشتن عڪست در فضای مجازی دل بردے!
بسه
بسه
تا ڪی ادامه بدیم😔✋🏻
تا ڪی آقارو منتظر بزاریم ...
جمعه ها می رود و هنوز صاحبمان نیامده است ...
هنوز صداے زیبایش نیامده : انا مهدے فاطمه ...😭
خواهرم ما مدافع چادریم ...
نه مدافع عشق هاے دو روزه ے مجازے 😒
چرا زیبایی ات را به رخ میڪشی ...
زیبایی ات مخصوص یڪ نفر است و بس ...😊✋🏻
#زمینهسازظهورباشیم💛🌿
#تلنگرانـــه❌
@chaadorihhaaa
16.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمانی 💞
بیاین دعا کنیم...🤲❤️
دعا کنیم که بعد از این
اشک ها و مشکلات را اختلاس کنند🚫
نه عدالت را ...!😔
و به روز بودن 📲
در مسیر انسانیت باشد🌻🍃
و آدم ها برای جا نماندن از قافله
هرروز مهربان تر شوند .🌸🌱
نه بی انصاف تر !❌
دعا کنیم که پیامبری از راه برسد😇💝
(پیشنهاد دانلود✨)
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
•••
-سلام خسته نباشید به همه کنکوری هامون که امروز هنری هامونم کنکور دادن و تمام😌
نتیجه کنکور مهم نیست و چیزی از ارزش شما کم نمیکنه
توکل کنید به خدا و بدونید کنکور و نتیجه اش پایان زندگی یا شروع بدبختی نیست!🙄
انشاءالله همتون به چیزی که میخواین و صلاحتونه میرسید و استرس های این چند وقت براتون خنده دار میشه دیگه😅 نشدم شما تلاشتونو کردید انشاءالله و حسرت و یا ناراحتی ای هم باقی نمیمونه خلاصه که هرچی صلاحه رفقا
شروع #تابستونتون مبارک😅❤️
-برای سلامتیه همه ی #کنکوری ها و خانواده هاشون صلوات بفرستید لطفا☺️❤️
•••
#خداقوت
#علییارتون
#ماھکریمی
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
برسهاونروز
ڪهخستہازگناهامون
جلـو #امامزمان
زانـوبزنیـم
سرمونوپایینبندازیم
وفقطیہچیزبشنویم
#سرتـوبالاڪن
منخیلیوقتـهبخشیدمت...💔
عـزیزترینم،
امـامتنھـایمـن
ببخشاگـهبرات #زینب نشدم...
ڪِےشَود
حُــربشـوَم
تـوبـہمردانـِہڪُنم...
اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#مهدویت
┅═══✼🖤✼═══┅┄
@chaadorihhaaa
┅═══✼🖤✼═══┅┄
#فریاد_فطرت 🌱
خانم #رَجنَر_اختر سمیناری به نام "اندیشه پیرامون حجاب اسلامی" در لندن برگزار نمود.
وی میگوید: "من این سمینار را تشکیل دادم تا از #خانمهای_محجبه و موضوع #حجاب دفاع کنم تا حجاب در کشورم آزاد باشد. حجاب به نفع ما و کشور ماست. باید چنین سمینارهایی را در شهرهای مختلف کشور تشکیل داد تا حجاب را به همه معرفی نموده و آن را تبیین کند که همه بدانند حجاب نه تنها ضرری ندارد بلکه به #نفع مردم، جامعه و کشور است."
منبع:http://basirat-14.blogfa.com/post-23.aspx
🍃 #پویش_حجاب_فاطمے
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوششم
••○🖤○••
....
نمی داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد ، فقط می داند که باید پدر را از رفتن باز دارد .با گریه می شود، با خنده می شود، با شیرین زبانی می شود، با تکرار کلامهایی همیشه پدر دوست داشته، می شود . با کرشمه های کودکانه می شود، با بوسیدن دستها می شود، با نوازش کردن گونه ها می شود، با حلقه کردن بازوهای کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن چشم بر لبهای پدر می شود، با هر چه می شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه بیرون بگذارد.
با هر ترفندی که دختری مثل رقیه می تواند، پای پدری مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید.
او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است، بهتر می داند که با حسین چه کند تا او را از این سفر باز دارد.
و این همان چیزی است که تو تاب دیدنش را نداری...
دیدن جست و خیز ماهی کوچکی بر خاک در تحمل تو نیست.
بخصوص اگر این ماهی کوچک، قلب تو باشد، دردانه تو باشد، رقیه تو باشد.
از خیمه بیرون میزنی و به خیمه ای خلوت و خالی پناه می بری تا بتوانی بغضت را بی مهابا رها کنی و به آسمان ابری چشم مجال باریدن دهی.
نمی فهمی که زمان چگونه می گذرد و تو کی از هوش می روی و نمی فهمی که چقدر از زمان در بیهوشی تو سپری می شود.
احساس می کنی که سر بر زانوی خدا گذاشته ای و با این حس، باورت می شود که رخت از این جهان بر بسته ای و به دیدار خدا شتافته ای ، حتی وقتی رشحات آب بر روی گونه ات احساس می کنی، گمان می کنی که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است.
با حسی آمیخته از بیم و امید ، چشمهایت را باز می کنی و حسین را می بینی که سرت را به روی زانو گرفته است و با اشکهایش گونه های تو را طراوت می بخشد.
یک لحظه آرزو می کنی که ای کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کاءنات ، دوام بیاورد.
حاضر نیستی هیچ بهشتی را با زانوی حسین، عوض کنی و حتی هیچ کوثری را جای سر چشمه چشم حسین بگیری .حسین هم این را خوب می داند و چه بسا از تو به این آغوش ، مشتاق تر است، یا محتاج تر است!
این شاید تقدیر شیرین خداست برای تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه چشمها را از این وداع آتشناک ، بپوشاند.
هیچ کس تا ابد ، جز خود خدا نمی داند که میان تو و حسین در این لحظات چه می گذرد، حتی فرشتگان از بیم آتش گرفتن بالهای خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمی شوند.
هیچ کس نمی تواند بفهمد که دست حسین با قلب تو چه می کند؟
هیچ کس نمی تواند بفهمد که نگاه حسین در جان تو چه می ریزد ؟
هیچ کس نمی تواند بفهمد که لبهای حسین بر پیشانی تو چگونه تقدیر را رقم می زند.
فقط آنچه دیگران ممکن است ببینند یا بفهمند این است که زینبی دیگر از خیمه بیرون می آید.
زینبی که دیگر زینب نیست، تماما حسین شده است.
...و مگر پیش از این ، غیر از این بوده است؟
.....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوهفتم
••○🖤○••
....
الموت اولی من رکوب العار
والعار اولی من دخول النار
قرار ناگذاشته میان تو و حسین این است که تو در خیام از سجاد و زنها و بچه ها حراست کنی و او با رمزی ، رجزی، ترنم شعری، آوای دعایی و فریاد لاحولی، سلامتی اش را پیوسته با تو در میان بگذارد.
و این رمز را چه خوش با رجز آغاز کرده است ، و تو احساس می کنی که این نه رجز که ضربان قرب توست و آرزو می کنی که تا قیام قیامت، این صدا در گوش آسمان و زمین ، طنین بیندازد.
سجاد و همه اهل خیام نیز به این صدا دلخوشند، احساس می کنند که ضربان قلبی هستی هنوز مستدام است و زندگی هنوز در رگهای عالم جریان دارد.
برای تو اما این صدا پیش از آنکه یک اطلاع و آگاهی باشد، یک نیاز عاطفی است. هیچ پرده ای حایل میان میدان و چشمهای تو نیست.
و این یک نجوای لطیف و عارفانه است که دو سو دارد.
او باید در محاصره دشمن ، بجنگد ، شمشیر بزند و بگوید:
الله اکبر
و از زبان دل تو بشنود:
جانم!
بگوید لااله الاالله
و بشنود:
همه هستی ام.
بگوید:
لا حول و لا قوه الا بالله
و بشنود:
قوت پاهایم، سوی چشمم، گرمای دلم، بهانه ماندنم!
تو او را از ورای پرده ها ببینی و او صدای تو را از ورای فاصله ها بشنود.
تو نفس بکشی و او قوت بگیرد، تو سجده کنی و او بایستد، تو آب شوی و او روشنی ببخشد و او...او تنها با اشارت مژگانش زندگی را برای تو معنا کند.
و... ناگهان میدان از نفس می افتد، صدا قطع می شود و قلب تو می ایستد.
بریده باد دستهای تو مالک!
این شمشیر مالک بن یسر کندی است که بر فرق امام فرود آمده است ، کلاه او را به دو نیم کرده است و انگار باران خون بر او باریده باشد، تمام سر و صورتش را گلگون کرده است.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ