#شهیدانه
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟🤔
نکرده؟😥
خب خداروشکر که تجربشو نداری...😥
اما بزار برات بگم...😪
وقتی سگ دنبالت میکنه...🤕
مخصوصا اگه #شکاری باشه...😰
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...🙄
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...
#کربلای_چهار بود...😣
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...😩
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...☹️
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...🙁
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...😨
آخ ...😖
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...🐶
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...😓
هنوز صدای ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...😥😭
داشتن تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😩
شنیدی رفیق؟😔
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#معذرت_بابت_تلخی_روایت...🙏🏻
#شرمنده_شهدا😞💫
@chadoorihhaaa
✅ یاری کردن امام زمان (عج) باقلب و زبان و عمل.
🌷امیرالمومنین (ع) فرمودند:
کسی که ماراباقلبش دوست بداردوبازبانش یاری کندوهنراه ما بادشمنان مابجنگند، پس درقیامت باماودردرجه ما خواهد بود.
وکسی که مارادوست داشته باشد وبازبانش یاری کندولی همراه مابادشمنان مانجنگددردرجه پایین تری قرر دارد.
📚منبع: بحارالانوار، ج27ص89، ح39
🌷امام صادق (ع)فرمودند:
ای مردم شیعه، شمامنسوب به ماهستید، برای مازینت باشید ومایه ننگ مانباشید.ماننداصحاب امیرالمومنین (ع) باشیدکه اگر یکی ازآنهادرقبیله حضورداشت، امام جماعت واذان گو وامانتدارانها میشد.
📚منبع:بحارالانوار:ج70، ص301، ح11
🌷امام صادق ( ع)فرمودند :
مباداعملی انجام دهیدکه مابه ان سرزنش شویم، زیرافرزند خطارکارباعملش باعث سرزنش پدر خود می شود .
📚منبع: بحارالانوار:ج75، ص431، ح9
@chaadorihhaaa🌸🌿
🍃💜| #اخلاص
محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیات برود .
در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد.
یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.
استاد پناهیان آن شب از #اخلاص میگفت و چند خاطره از شهدای مدافع حرم .
بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی بیادت بودیم.
انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم.
به او گفتم:
"محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید #خالص بشی"
آخرین تماسش با خانواده دوشنبه هجدهم آبان بود .
آن شب به مادرش سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید #اخلاص داشته باشی .
محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود:
"این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم ...
الان دیگه سبکبار سبکبارم"
🍃تخففوا تلحقوا...
سبکبار شوید، تا برسید...🌸
شرط #شهادت، خلاصه شده
در همین جمله امیرالمومنین علی علیه السلام،
سبکبار شدن...
خالص شدن...
و شهدا این را خوب فهمیدند و عمل کردند ...
#شهید-#محمدرضا-#دهقان-#امیری
🍃💜@chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از خاطرات شهیدابراهیم هادی🌹🌹
✅ عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سرکار به خونه می اومد. وقتی وارد کوچه شد برای یه لحظه نگاهش به پسر🕵 همسایه افتاد که با دختری 💁جوان مشغول صحبت بود.🗣 پسر تا ابراهیم رو دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت .🚶🚶 می خواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفته.👀
✅ چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا اون پسر🕵 خواست از دختر 💁خداحافظی کنه، متوجه شد که ابراهیم در حال نزدیک شدن به اونهاست.
دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت 🚶🚶وابراهیم در مقابل اون پسر قرار گرفت. 👬ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن.✋ پسر ترسیده بود اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش رو از دست اون جدا کنه با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:🗣
ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته، من تو و خانوادت رو کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
پسر پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید و ...
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی رو داره، تو هم که تو مغازه اون مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت می کنم که ان شاء الله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی می خوای؟
جوون که سرش رو پائین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه.
ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه.
جوون هم گفت: نمی دونم چی بگم. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
✅ شب بعد از نماز، ابراهیم تو مسجد با پدر اون جوون شروع به صحبت کرد.
اول از ازدواج گفت و اینکه اگه کسی شرایط ازدواج رو داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه.💑 در غیر اینصورت اگه به حروم بیفته باید پیش خدا جوابگو باشه.
حالا این بزرگتر ها هستند که باید جوون ها رو تو این زمینه کمک کنند.👨👨
حاجی حرفهای ابراهیم رو تائید کرد اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخم هاش رفت تو هم.
ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای اون روز مادر ابراهیم با مادر اون جوون صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...😉😉😉
✅ یک ماه از اون قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر می گشت شب بود.
آخر کوچه چراغونی شده بود. لبخند😊 رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.
رضایت به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی رو به یه پیوند الهی تبدیل کرده بود. این ازدواج هنوز هم پا برجاست و این زوج زندگیشون رو مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ماجرا می دونند.
🌷شهید ابراهیم هادی
@chaadorihhaaa