eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#ایهاالارباب❤️ من سپردم به رفیقان که بگویند به تو جگرم‌سوخت‌حسین بن علے!رسمش نیست😭 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ #خوش_باشی_آقا_با_زائرات😭
🖤......   کوله پشتی هایتان را آماده کنید ... سربندهایتان را نیز هم ... حمـــآسه ای دیگر در راه است . . . اربعینی_ها ! یک به یک ستون ها را، به نامِ یک  گــُذر کنید ، و یاد کنید از لباس خــاکی های خمینی ... . . آی اربعینی_ها ! طریق_الحُسین را  به یادِ عاشقانی طی کنید که پشت پیراهن های خاکیشان نوشته بودند : یازیارت_یاشهادت ... . . آی اربعینی ها ! به وقت ِ عبـــور از مرزهای شلمچه ، چذابه ، مهران ، سلام دهید به شهدای مفقودالاثر ... شهیدانِ گمنـــام ... و فراموش نکنید دعا برای نصرت رزمندگان ِ جبهه مقاومت و تعجیل در فرج مولایمان مهــــ.عج.ـــدی ... . . اربعینی_ها چشمتان روشن ...آقا دوباره خــرید نوکر را ... نائب الزیارة رهبر ِ عزیزمان باشید ... 😔 😭 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ❌❌❌توجه توجه❌❌❌ دانشگاه انتظار بعد از 1200سال همچنان دانشجو می پذیرد ,🤗 متاسفانه این دانشگاه هنوز 313 فارغ التحصیل هم نداشته است ,🙁 این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون به عمل می آورد .🧐 مدارک لازم برای ثبت نام : 1. نماز اول وقت😌 2 . ولایت مداری🥰 3 . دائم الوضو بودن😍 4 . دلی پر از ثواب و قلبی آکنده ازیاد خدا داشتن❣ به امید قبولی همه ی ما در این دانشگاه😞✋ 🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
5d46bac045dff92970b8267c_-8011526550570620669.mp3
4.69M
مردم عالم #حرم قسمتِ ما نیست . . . پیشنهاد میشه..(: #هور #برای_ما_جامونده_ها😭☔️ ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🔸 پس کسانے کہ از فرارے اند❗️ 👠 و بہانہ کرده اند که بخاطر خودمان میخواهیم و دوست داریم اینطور بگردیم و کارے بہ کسے نداریم...   🔸 از این دست حرفہا، حقیقتأ بدنبال رفع این حد و حدودے است کہ ایجاد کرده.  🚫 اسلام ے آدمے را از این سرکشے مخرب، مہار میکند❗️ 🍃 حجاب، تنہا است کہ از هردو شخص مہاجم و ، حفاظت میکند... 📚 "حفظه‌الله" 📚
🌹بِـسْــمِ الله الـرَحْـمٰـن ِالـرَحیــٖم🌹 @chaadorihhaaa
🌹 ﷽ 🌹 ۳۰۹ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ......... و من چیزی برای پنهان کردن از عبدالله نداشتم که حتی اشکم را هم پاک نکردم و با بی قراری شکایت کردم:" عبدالله! تو خودت رو بذار جای من! من باید بین مجید و شماها یکی رو انتخاب کنم! تو جای من بودی کدوم رو انتخاب می کردی؟ من هنوز هفت ماه نیس که مامانم مرده، اون وقت بقیه خونواده ام رو هم از دست بدم؟ آخه چرا؟ مگه من چه گناهی کردم که باید انقدر عذاب بکشم؟" سپس در برابر نگاه اندوه بارش، مکثی کردم و با صدایی آهسته ادامه دادم:" ولی اگه مجید قبول کنه که سُنی شه، می تونه برگرده و دوباره تو این خونه با هم زندگی کنیم. اینجوری هم اون عاقبت به خیر میشه، هم من پیش شماها میمونم!" از چشمانش می خواندم نمی فهمد چه می گویم که لبخندی لبریز امیدواری نشانش دادم و گفتم:" عبدالله! من اگه الان ازاین خونه برم، هم برای همیشه شماها رو از دست میدم، هم دیگه بهانه ای ندارم تا مجید رو متقاعد کنم که سُنی شه. من می خوام از این فرصت استفاده کنم. احساس می کنم خدا این کار رو کرده تا شاید یه معجزه ای اتفاق بیفته! بخدا من حتی نمی تونم تو ذهنم تصور کنم که یه روزی از مجید جدا بشم! امروز هم فقط به اجبار بابا رفتم. حداقل الان دیگه تا یه چند روزی بابا بهم کاری نداره. چون الان فکر می کنه که من راضی شدم از مجید طلاق بگیرم و حالا من یه چند روزی فرصت دارم که با مجید حرف بزنم و راضی اش کنم. اصلاً نمی ذارم مجید بفهمه من این کار رو کردم." چشمانش از حیرت حرف هایی که می زدم گرد شده و جرأت نمی کرد چیزی بگوید که قاطعانه اعلام کردم:" عبدالله! من می خوام انقدر تو این خونه بمونم تا مجید رو تسلیم کنم که سُنی شه و برگرده!" ‌ ☆ ☆ ☆ گوشی را از این دست به آن دستم دادم و در پاسخ بی قراری های مجید برای دیدارم، بهانه آوردم:" مجید جان! اگه بیای اینجا و بابا تو رو ببینه، دوباره آشوب به پا می کنه!" و این همه ماجرا نبود که هنوز به مجید نگفته بودم پدر همه درها را به رویم قفل کرده و‌نمی خواستم به درِ خانه بیاید و ببیند که خانه کودکی و جوانی ام، زندان امروزم شده و در این چند روز هر بار به بهانه ای از ملاقاتش طفره رفته بودم و او از روی دلتنگی باز اصرار می کرد:" حواسم هست. یه جوری میام که اصلاً بابا نفهمه. فقط یه لحظه تو رو ببینم، برام کافیه!" سپس شبنم بغض روی گلبرگ صدایش نم زد و با دل شکستگی ادامه داد:" الهه! بخدا دلم برات خیلی تنگ شده! الان یه هفته اس که ندیدمت!" در برابر بارش احساس عاشقانه اش، داغ دلتنگی من هم تازه شد که آهی کشیدم و گفتم:" منم همین‌طور، ولی فعلاً باید یخورده صبر کنیم تا بابا یه کم آروم شه." ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌹 ﷽ 🌹 ۳۱۰ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 .......... به روی خودم نمی آوردم که پدر همین چند روز هم که دیگر با هجوم داد و بیداد هایش بر سر من خراب نمی شود، دلش به تقضای طلاقم خوش شده و به هیچ عنوان سرِ آشتی با مجید و خیال بازگشت او به این خانه را ندارد. من هم به همین تلفن های پنهانی دل بسته بودم بلکه بتوانم مجید را متقاعد کنم که به خاطر من هم که شده، قدمی به سمت مذهب اهل تسنن بردارد و مجید اصلاً به این چیزها فکر نمی کرد که با لحنی مهربان پاسخ داد:" راستش من می خوام بیام با بابا صحبت کنم. گفتم اگه موافق باشی، همین فردا بیام باهاش صحبت کنم که اجازه بده تو بیای یه جای دیگه با من زندگی کنی، ولی با خونواده ات هم رفت و آمد داشته باشیم. اینجوری هم دل نوریه خنک میشه که ما تو اون خونه نیستیم، هم تو با خونواده ات ارتباط داری!" از تصور این که مجید با پدر روبرو شود و بفهمد که من تقاضای طلاق داده ام، بند دلم پاره شد که دستپاچه جواب دادم:" نه! اصلاً این کار رو نکن! بابا هنوز خیلی عصبانیه! اگه بیای اینجا دوباره باهات درگیر میشه! تو رو خدا این کارو نکن!" و خدا شاهد بود که اگر ماجرای تقاضای طلاق هم در میان نبود، باز هم نمی خواستم مجید با پدر ملاقاتی داشته باشد که پدر حتی از شنیدن نام مجید، یک پارچه آتش غیظ و غضب میشد و اطمینان داشتم حداقل تا زمانی که مجید سُنی نشده باشد، پاسخ او را جز با فحاشی و هتاکی نخواهد داد که با ناراحتی ادامه دادم:" تازه مگه نشنیدی اون شب بابای نوریه چی گفت؟ گفت اگه من با تو زندگی کنم، بابا حتی باید اسم من رو از تو شناسنامه اش پاک کنه! برای بابا هم که حکم نوریه و خونواده اش، حکم خداست!" که از این همه بردگی پدر، گُر گرفت و با عصبانیت به میان حرفم آمد:" الهه! من اگه تا الانم کوتاه اومدم و هیچ کاری نکردم، فقط به خاطر تو و حوریه بوده! به خداوندی خدا اگه قرار باشه اینجوری برام تعیین تکلیف کنن، با مأمور میام در خونه! من هنوز مستأجر اون خونه هستم، تو هم زن منی! احدی هم نمی تونه برای زن و زندگی ام تصمیم بگیره!" در برابر موج خروشان خشمش، سکوت کردم تا خودش با لحنی نرم تر ادامه دهد:" الهه جان! من تا اون جایی که بتونم یه کاری می کنم که آب تو دل تو تکون نخوره! الانم می خوام این ماجرا یه جوری حل شه که تو اذیت نشی! به خدا هر شب تا صبح خوابم نمی بره و فقط دنبال یه راهی می گردم که تو راضی باشی! به جون خودت که از همه دنیا برام عزیزتره، من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! وگرنه یه شب هم این وضع فصل رو تحمل نمی کردم. همون شب اول می رفتم شکایت می کردم که این آقا اجازه نمیده من برم تو خونه ام و پیش زنم باشم. فردا صبحش هم دستت رو می گرفتم و می رفتیم یه جای دیگه رو اجاره می کردیم. این کارها خیلی راحته، ولی برای من آرامش تو از همه چی مهمتره! به خدا منم دلم نمی خواد تو رو از خونواده ات جدا کنم. حالا هم تا هر وقت که تو بخوای صبر می کنم تا بابا آروم شه و بلاخره یه راهی جلوی پام بذاره که تو دوست داشته باشی." ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌹 ﷽ 🌹 ۳۱۱ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ......... و نمی دانست که پدر جز به صدور حکم طلاق ما راضی نمی شود و چقدر دلم می سوخت که این طور بی خبر از همه جا، منتظر به رحم آمدن دل پدر مانده است که با پرنده آرزویم به آسمان احساسش پرواز کردم:" مجید! تو که حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، چرا یه کاری نمی کنی که دلم شاد شه؟ تو که می دونی من دلم چی می خواد، چرا خودت رو میزنی به اون راه؟!!!" در جوابم تنها نفس بلندی کشید و مثل همیشه با سکوت ساده ای منتظر شد تا خودم حرف دلم را بزنم:" به خدا انقدر هم سخت نیس! یه لحظه چشمت رو به روی همه چی ببند! فکر کن از اول تو یه خانواده سُنی به دنیا اومدی! همین!" و شاید از حرفی که زدم به قدری عصبی شد که فقط خندید و باز هم چیزی نگفت تا من با مصلحت اندیشی ادامه دهم:" اگه تو این کارو بکنی، همه چی حل میشه! تو دوباره برمی گردی اینجا، بابا هم همه چی رو فراموش می کنه و مثل قبل دوباره با هم زندگی می کنیم. منم خونواده ام رو از دست نمیدم." به قدری ساکت بود که گمان کردم برای یکبار هم که شده، می خواهد به این مسئله فکر کند که با شور و شوقی که در انتهای صدایم پیدا بود، مژدگانی دادم:" بهت قول میدم که با این کار خدا هم ازت راضی میشه! چون هم یه کاری کردی که زندگی ات حفظ شه، هم مذهب اکثریت مسلمونا رو قبول کردی!" که بلاخره پرده سکوتش را کنار زد و رنجیده پرسید:" یعنی تنها راهی که تو رو خوشحال می کنه، همینه؟" و من هیجان زده پاسخ دادم:" به خدا این بهترین راهه!" لحظه ای ساکت شد و دوباره با صدایی گرفته پرسید:" اصلاً هم برات مهم نیسکه داری از من چی می خوای؟" از لحن سرد و سنگین کلامش دلم گرفت و با دلخوری گله کردم:" همین؟!!! انقدر میگی حاضری به خاطر من هر کاری بکنی، همینه؟!!! اگه حاضری هر کاری بکنی که من راحت باشم، پس چرا حالا ناراحت شدی؟ پس چرا حالا که ازت یه چیزی می خوام، بهت بر می خوره؟" از لحن پُر ناز و کرشمه ام، به آرامی خندید و با آرامشی عاشقانه آغاز کرد:" الهه جان! قربونت برم! من هنوزم سرِ حرفم هستم! حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی! ولی تو از من یه چیزی می خوای که دست خودم نیس! تو می خوای که من قلبم رو از سینه ام درآرم و به جاش یه قلب دیگه تو سینه ام بذارم! به نظرت این کار عملیه؟!!!" از تشبیه پُر شور و حرارتی که برای دلبستگی اش به مذهب تشیع به کار بُرد، زبانم بند آمد و نتوانستم برایش پاسخی پیدا کنم که خودش با صداقتی شیرین اعتراف کرد:" الهه جان! عقیده هر کسی براش خیلی عزیزه! تو هم برای من خیلی عزیزی! از همه دنیا عزیزتری! پس تو رو خدا من رو سرِ این دو راهی نذار که بین تو عقیده ام یکی رو انتخاب کنم! چون نمیتونم انتخاب کنم..." ✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨ ◾️◈◆--💎--◆◈--◽️ ✨السلام علیڪ یابقیة الله یا اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══