eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
|••🎊••| 🎈😻 بیست و یک 🎁💫 😌🧕🏻 . . کانالمون 😌😍👇🏼 🍃🌸 @goollgoolii 🌸🍃 پخش کنید تا سین بخوره 🎉☺️ ♥️😍 | @chaadorihhaaa🎈🍃
|••🎊••| 🎈😻 بیست و دو 🎁💫 😌🧕🏻 . . کانالمون 😌😍👇🏼 🍃🌸 @goollgoolii 🌸🍃 پخش کنید تا سین بخوره 🎉☺️ ♥️😍 | @chaadorihhaaa🎈🍃
|••🎊••| 🎈😻 بیست و سه 🎁💫 😌🧕🏻 . . کانالمون 😌😍👇🏼 🍃🌸 @goollgoolii 🌸🍃 پخش کنید تا سین بخوره 🎉☺️ ♥️😍 | @chaadorihhaaa🎈🍃
|••🎊••| 🎈😻 بیست و چهار 🎁💫 😌🧕🏻 . . کانالمون 😌😍👇🏼 🍃🌸 @goollgoolii 🌸🍃 پخش کنید تا سین بخوره 🎉☺️ ♥️😍 | @chaadorihhaaa🎈🍃
چـــادرےهـــا |•°🌸
بسم الله الرحمان الرحیم ...🍃 🎊 | چادرےھا |🎊 توجه‌توجه‌توجه🎉😉 . . خب خب بازم یه چالش جدید😍 با کلی ج
••|♥️|•• سلام ممنون از همه کسایی که توی چالش ما شرکت کردند 😍❤️ با توجه به اتمام مهلت ارسال چالش لطفا دیگه به آیدی مشخص شده پی ام ندهید🙏 ... تا فردا شب مهلت دارید بنر خودتونو پخش کنید و سین هاتونو افزایش بدین🤩 ان‌شاءالله فردا برنده های چالش مشخص میشن😍 .... برای دیدن جوایز نام برده سری به بزنید😉👇 🌸🍃 @goollgoolii@chaadorihhaaa
••|♥️|•• عزیز نگران نباشید ما حواسمون هست بنر هایی که پس از ساعت ۱۲ گذاشته شدن تقلب نیستن و مهلت بهشون ندادیم..! قبل از ساعت ۱۲ ارسال کردند فقط ادمین مربوطه دیرتر بارگزاری کردند☺️❤️ ╚ @chaadorihhaaa
💠 *سامانه راهپیمایی مجازی روز قدس* شرکت کنید😉 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید/فاتحه خوانی رهبر معظم انقلاب برای سپهبد شهید قاسم سلیمانی 🌷روز قدس امسال اولین روز قدسی است که قاسم سلیمانی عزیز ما در آن حضور ندارد. @chaadorihhaaa
برای آنکه توده ها در گمراهی بمانند و ندانند با آنها چه مےشود، با ایجاد وسایل لذت بردن و شهوترانی آنها را به خود مشغول خواهیم کرد.🔥.• پروتکل دانشوران صهیون جواهرانه، اسلاملو، ص ۲۸ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_بیست_ششم (بخش‌‌ششم) . با نیشگون های ریز فاطمہ بہ سمتش بر میگردم . _اوییے ،چ
. 🍃 (بخش‌اول) . همانطور که پوشیه ام را درست میکردم با صدای بهار (مسئول‌کاروانمون) به سمتش رفتیم . _خواهرا چند لحظه تشریف بیارید . همه به سمتش میروند . _بسم الله الرحمان الرحیم ،آجیای گلم یه چند دقیقه‌ی دیگه راه می افتیم به سمت شلمچه اونجا حاج حسین یکتا قراره برامون سخنرانی کنه . همگی به سمت اتوبوس ها رفتیم و سوار شدیم . _برای سلامتی آقا امام زمان (عج)صلوات . همگی باهم صلوات میفرستیم . _برای سلامتی حضرت عشق ؛ رهبرمون صلوات. نگاهی به دخترکی که این را میگوید می اندازم و همراه جمع صلوات میفرستم . _برای سلامتی آقای راننده صلوات. پوفی میکنم و زیر لب صلواتی میفرستم . _ان شاءالله این جمع همه کربلا باشیم صلوات . همه ی بچه ها ان‌شاءالله ای و صلواتی را بر لب جاری میکنند. _ان شاءالله یکی از یارای آقا باشیم صلوات . صلواتی میفرستم و ان شاءالله ای میگویم . دوباره قصد میکند چیزی بگوید که یکی از خواهر ها از عقب میگوید : خواهرم فیض بردیم . بعد رو به جمع میگوید : برای سلامتیشون صلوات بفرستید که بشینند . همه پقی میزنن زیر خنده و صلواتی میفرستن . و تا شلمچه همه به مداحی گوش میسپاریم . ...... از اتوبوس پیاده میشویم . _خواهرا تا وقتی که سخنرانی حاجی شروع نشده میتونید با خودتون و شهدا خلوت کنید . دستم را از دست فاطمه بیرون میکشم و به سمت خاکریزی میروم و زانو میزنم . احساس عجیبی دارم نمیتونم حرفایی رو که آماده کرده بودمو بگم . دستم را دراز میکنم و مُشتی خاک برمیدارم و زمزمه میکنم : ش‌ش‌شهدا‌شرمنده‌ام. همین یه کلمه کافی است تا بغضم بشکند و اشکانم سرازیر شود: شرمنده ام که گوشم با صدای موسیقی بیگانه پر بود و صدای گریه های فرزندانِ چشم انتظار شما را نشنیدم ‌... شرمنده ام که سیاهی چادر نداشته ام از سرخی خون شما برنده تر نبود . همیشه وقتی که حرف از شهدا میزدن میپریدم وسط حرفشونو میگفتم شهدا کی ان ؟ اصلا اونا بخاطر ما نرفتن ... اما حالا میفهمم شهدا کی ان و اتفاقا برای ما رفتن ... حالا من موندمو شرمندگی ام من موندم و این بار گناهی که بر دوشم است من تا ابد شرمنده ‌ی اشکان مادری هستم که برای جگر گوشه اش میریخت و بدون هیچ چشم داشتی روانه ی میدانتان میکرد . حالا من ؛ منی که نتوانسته بودم وارث چادری باشم که مادرمان آن را به دستم امانت سپرد . منو یه عالمه شرمندگی ... منو یه عالمه رو سیاهی .. همه ی عشق و حالم از از دنیا همین یک مُشت خاک شده..... نگاهی به چادرم می اندازم که خاکی شده است با دیدن خاک آن یاد چادر خاکی می افتم .... گویند شلمچه شین همچون شهدایے ڪہ در آن دیار گمنام ماندند... لام همچون لاله های سرخ ڪه بیانگر خون سرخ شهداست... میم همچون مادری ڪہ شاید سالهاست انتظار آمدن فرزندش را میڪشد... چ همچون شراغی ڪہ زندگے خیلے ها را روشن ڪرد و از تاریڪے در آورد... ه همچون همراهے ڪہ اگر آن را همراه خودت ڪنے ابدی است و تنهایت نمےگذارد..... صادقے . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 (بخش‌دوم) . _اصلا صدامو میشنوین ؟؟؟ صدای منی که سالهاست شمارو گم کردم صدای منی که فقط با گناه سر میکردم صدای من رو سیاهی که به جز شرمندگی چیزی ندارم ... بخداااااا شرمندم .... شرمنده‌ی شماااااا شرمنده‌ی دلبستگی های دنیااااااا ... میشه نگاهم کنید؟؟؟ میشه بهم توجه کنید؟؟؟ میشه منو به حریمتون راه بدید؟؟ میشه شما از مادر بخواید من رو سیاهو قبول کنه؟؟ بلند میگویم: میشههههههههههه؟ ای خدا یعنی میشه منم یه روزی منتقم همین خون ها باشمممم .... قسم به حرمت این خاککک با شماها عهد میبندم مدافع چادر خاکی مادر باشممممم ... مدافع ارثیه‌ی‌دختر‌زهرا باشمممممم.... سرم را از روی خاک ها بر میدارم اشکانم را پاک میکنم . من دارم گریه میکنم ؟؟ برای کسایی که قبلا حتی .... خجالت میکشمممم .... _همتاااااا؟؟؟؟ به سمت عقب برمیگردم فاطمه با دیدن چشمانم به سمتم می آید : همتااااا خوبییییییی؟؟؟ اشکانم را پاک میکنم و لبخندی میزنم و نگاهن را از فاطمه میگیرم : مگه میشه اینجا حالت خوب نبود ؟؟ هاااا میشه ؟؟؟ فاطمه به سمتم می آید : آروم باش همتا ، میفهمم چی میگی ، نه نمیشه ؛ میفهممم ؛ نمیشهههه. سرم را روی پاهایم میگذارم : میشههه دوباره بیاممم ؛ یعنی میشه ؟؟؟ قسمتم میشههه دوباره بیاااام ؛ یعنی میشه دعوتم کنن دوبارههههه . همانطور که دستم را میگیرد میگوید : لایق باشیم میشعهههه . بلند با گریه میگویم : نالایقممممم فاطمهههه؛ شرمندم بگو چیکار کنم ؟؟؟ بگو چیکار کنم بتونم جبرانش کنم . دستم را می فشرد: عهد ببند باهاشون آجیم ... _بستممم فاطمهه . _پس حتما میشه همتا ؛ اگر گناهکار بودی اگر نالایق بودی اینجا نبودی ؛ شهدا دعوتت کردن به حریمشون ،جایی که وجب به جوبش حرمت داره و خون شهدا ... هق هقم حالا شبیه زجه شد بود و شدت گریه هایم بیشتر شده بود . _همتا چند دقیقه دیگه حاج حسین یکتا مراسمو شروع میکنه یه یاعلی بگو بریم . نگاهی به خاکها می اندازم : چجوری دل بکنم چجوری از این آرامش دل بکنم ؟؟؟ هاااااا چجوری؟؟؟ فاطمه نمیشه بمونم اینجا ؟؟؟ دستم را میگیرد : نمیشه دل کند فداتشممم اما بیا بریم اونجام حاحی از حال و هوای شلمچه میگه ... با اینکه دل کندن از این خاکو و زمین سخته اما بلند میشوم نگاهی به خاکها می اندازم : دوباره دعوتم کنید ؛ عهدممم یادم نمیرهههه . دل میکنم ازاین آرامش و به طرف جایی میروم که فاطمه میگفت قراره اونجا حاحی حرف بزنه ... حاج حسین یکتا رو نمیشناختم و اما اسمشو چند بار شنیدم ... کنجکاو بودم ببینم چی قراره بگهههه . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
 ❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹