ایده ے ڪارفرهنگے براے روز #اربعین
ویژه ے یڪ مجموعه ے بزرگِ فرهنگے
.
.
.
ویژه ی فعالان انقلابی 😍👇👇
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتاد ••○🖤○•• .... و از دستهاى شماست
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفتادویکم
••○🖤○••
....
و او در آن حال که توسط ماءموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید: "بدان که تو در قیامت با ابن زیاد محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد (ص)"
یحیى بن حکم برادر مروان که همیشه از یاران و نزدیکان یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند: "آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.
آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول الله، نسلى باقى نماند؟!(41)
یزید، چوبى را که در دست دارد، به سوى او پرتاب مى کند و فریاد مى زند: "ببند دهانت را."
یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید: "دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد."
راءس الجالوت ، پیر مردى است از علماى بزرگ یهود که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس، دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن حرفهاى تو و دیدن رفتار یزید، او را دچار حیرت و شگفتى کرده است. رو مى کند به یزید و مى پرسد: "آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟!"
یزید مى گوید: "آرى ، اینچنین است."
راءس الجالوت مى پرسد: "به چه جرمى اینها کشته شدند؟"
یزید پاسخ مى دهد: "او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت."
راءس الجالوت، بهت زده مى گوید: "فرزند پیامبر که به حکومت، شایسته تر است. نسل من پس از هفتاد پشت به داود پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم، بى حضور و مشورت و دستور من عمل نمى کنند چگونه است که شما فرزند پیامبرتان را به فاصله یک نسل مى کشید و به آن افتخار مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید."
یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند، خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که: "اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) همین الان دستور قتلت را صادر مى کردم."
راءس الجالوت مى گوید: "این کلام که حجتى علیه خود توست. اگر پیامبر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى ایمان مى آورم."
و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید: "در پیشگاه جدت گواه باش که من شهادت مى دهم به وحدانیت خدا و رسالت محمد(ص)"
یزید دندان مى ساید و مى گوید: "عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم."
و فریاد مى زند: "جلاد! بیا و گردن این یهودى را بزن."
مردى سرخ روى از اهالى شام به فاطمه دختر امام حسین نگاه مى کند و به یزید مى گوید: "این کنیزك را به من ببخش."
فاطمه ناگهان بر خود مى لرزد، ترس در جانش میفتد، خود را در آغوش تو مى افکند و گریه کنان مى گوید: "عمه جان! یتیم شدم! کنیز هم بشوم؟!"
و تو فاطمه را در آغوشت پناه مى دهى و آنچنانکه یزید و آن مرد بشنوند، مى گویى: "نه عزیزم ! این حرف بزرگتر از دهان این فاسق است."
و خطاب به آن مرد مى گویى: "بد یاوه اى گفتى پست فطرت! اختیار این دختر نه به دست توست و نه به دست یزید."
یزید دندانهایش را به هم مى ساید و به تو مى گوید: "این اسیر من است . من هر تصمیمى بخواهم درباره اش میگیرم."
تو پاسخ مى دهى: "به خدا که چنین نیست. چنین حقى را خدا به تو نداده است. مگر از دین ما خارج شوى و به دین دیگرى درآیى."
آتش خشم در جان یزید شعله مى کشد و پرخاشگر مى گوید: "به من چنین خطاب مى کنى؟ این پدر و برادر تو بودند که از دین خارج شدند."
تو مى گویى: "تو و جدت اگر مسلمان هستید، به دست جدم و پدرم مسلمان شده اید."
یزید در مقابل این کلام تو، پاسخى براى گفتن پیدا نمى کند، جز آنکه لجوجانه بگوید: "دروغ مى گویى اى دشمن خدا."
تو اما همین کلامش را هم بى پاسخ نمیگذارى: "چون زور و قدرت دست توست، از سر ستم، ناسزا مى گویى و مى خواهى به زور محکوممان کنى."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_هفتادویکم ••○🖤○•• .... و او در آن حال
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_هفتادودوم
••○🖤○••
....
یزید در مى ماند و مرد شامى دوباره خواسته اش را تکرار مى کند و یزید خشمش را بر سر او هوار مى کند: "خدا مرگت دهد. خفقان بگیر."
ماندن شما در این مجلس، بیش از این، به صلاح یزید نیست. خطبه تو نه تنها مستى را از سر خود او پرانده، که همه را از آشنا و غریبه و دور و نزدیک، مقابل او ایستانده و همه نقشه هایش را نقش بر آب کرده.
اگر مردم چهار کلام دیگر از این دست بشنوند و دو جرعت و شهامت دیگر از این دست ببیند، دیگر قابل کنترل نیستند.
به زودى خبر خطبه و خطابه تو در مقابل یزید، در سراسر شام مى پیچید و حیثیتى براى دستگاه یزید باقى نمى گذارد.
در شرایطى که مدعیان مردى و مردانگى، در مقابل حکومت، جرعت سخن گفتن ندارند، ایستادن زنى در مقابل یزید و لجن مال کردن او، حادثه کوچکى نیست. بخصوص که گفته مى شود؛ این زن در موضع اسارت و مظلومیت بوده است و نه در موضع حاکمیت و قدرت.
و این تازه، اولین شراره هاى آتشى است که تو برپا کرده اى. این آتش تا دودمان باعث و بانى این ستم ها و اولین غاصبان حقوق اهل بیت را نسوزاند، خاموش نمى شود.
یزید فریاد مى زند: "ببریدشان. همه شان را ببرید و در خرابه کنار همین قصر، سکنى دهید تا تکلیفشان را روشن کنم."
☆☆☆
خرابه، جایى است بى سقف و حصار، در کنار کاخ یزید که پیداست بعد از اتمام بناى کاخ، معطل مانده است. نه در مقابل سرماى شب، حفاظى دارد و نه در مقابل آفتاب طاقت سوز روز، سر پناهى. تنها در گوشه اى از آن، سقفى در حال فرو ریختن هست که جاى امنى براى اسکان بچه ها نیست.
وقتى یکى از کودکان با دیدن سقف، متوحش مى شود و به احتمال فروریختن آن اشاره مى کند، مامور مى خندد و به دیگرى مى گوید: "اینها را نگاه کن! قرار است فردا همگى کشته شوند و امروز نگران فروریختن سقف اند."
طبیعى است که این کلام، رعب و وحشت بچه ها را بیشتر کند اما حرفهاى امام تسلى و آرامششان مى بخشد: "عزیزانم! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما به مدینه عزیمت مى کنیم و شما به خانه هاى خود باز مى گردید.
دلهاى بچه ها به امید آینده آرام مى گیرد. اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جاى زندگى کردن نیست. چهره هایى که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرماى شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند.
انگار که لطیف ترین گلهاى گلخانه اى را به کویرى ترین نقطه جهان، تبعید کرده باشند. تو هنوز زنها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده اى، هنوز اشکهایشان را نسترده اى، هنوز آرامشان نکرده اى و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته اى که زنى با ظرفى از غذا وارد خرابه مى شود. به تو سلام مى کند و ظرف غذا را پیش رویت مى نهد. بوی غذاى گرم در فضاى خرابه مى پیچد و توجه کودکانى را که مدتهاست جز گرسنگى نکشیده اند و جز نان خشک نچشیده اند، به خود جلب مى کند.
تو زن را دعا مى کنى و ظرف غذا را پس مى زنى و به زن مى گویى: "مگر نمى دانى که صدقه بر ما حرام است؟"
زن مى گوید: "به خدا قسم که این صدقه نیست، نذرى است بر عهده من که هر غریب و اسیرى را شامل مى شود."
تو مى پرسى که: "این چه عهد و نذرى است ؟!"
و او توضیح مى دهد که: "در مدینه زندگى مى کردیم و من کودك بودم که به بیمارى لاعلاجى گرفتار شدم. پدر و مادرم مرا به خانه فاطمه بنت رسول الله بردند تا او و على براى شفاى من دعا کنند. در این هنگام پسرى خوش سیما وارد خانه شد. او حسین فرزند آنها بود.
على او را صدا کرد و گفت: حسین جان! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفاى او را از خدا بخواه.
حسین، دست بر سر من گذاشت و من بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تا کنون به هیچ بیمارى مبتلا نشده ام.
گردش روزگار، مرا از مدینه و آن خاندان دور کرد و در اطراف شام سکنى داد. من از آن زمان نذر کرده ام که براى سلامتى آقا حسین به اسیران و غریبان، احسان کنم تا مگر جمال آن عزیز را دوباره ببینم."
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
•
.
دلتنگکهشوی
دلتآرامنمیگرد
هرچقدر هم گریه کنی و بنویسی
فایدهایندارد
#دلت
گاهیبهانههایغیرمنتظرهمیگرد
بهانهایشبیهبه
اربعین
نجفتاکربلا
دو راهیِ
بینالحرمین
آریآنجاکه ندانیپیشچهکسیبروی...
دقیقا همانجاییکهچشمانترامیبندی و
دستترا روی قلبت میگذاری و زمزمه میکنی
#السلامعلیکیااباعبدالله.....
دقیقاهمانجا شد که از خود بی خود شدم .... 💔
#یکدلشکسته
#میمتاجافروز
•
.
@chaadorihhaaa🍃
#امام_زمانی 🌸💫:]
دعای فرج رو تو برنامه روزانه ات قراربده❤️
«اللهم عجل لولیک الفرج»💜✨:/
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#دوخطروضه💔
الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ
فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ
عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ...(حجر/۹۳تا۹۱)
بالاخره یک روز از آنها پرسیده خواهد شد:
کافی نبود این که میان سر و بدنش جدایی انداختید؟
بس نبود این که بدنش را ارباً ارباً کردید؟
دیگر چرا اسب هایتان را نعل تازه زدید؟
•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·•·
@chaadorihhaaa
———⃟💛⃟🌻⃟🌙⃟———
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
من ایرانم و
تو عـــــــراقی
@chaadorihhaaa |💔