eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
•💔🥺• گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟ گفت: آنقدر که بگویی: "السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) " 💔✋🏼 @chaadorihhaaa |🌙✨
•👇❤️• ✦دلنوشته‌امام‌رضایی✦ اکنون مرا به پرواز بدل کن. همین اکنون که دلم دور دست را می‌خواهد. دلم آسمان خانه تو، حوض حیاط، پنجره‌های مشرقی تو را می‌خواهد.💔 اکنون معجزه کن.✋🏼 همین حالا که من دلم شراره آتش است. 🖤 دستم التماس مقدر، چشمم منظره سیل اندوه، آرزوهایم در حسرت‌های بی پایان جهان در شده. دعاهایم با دستان فرو افتاده در بستر بیماری در مرگند. سلام دارم به تو‌ ای طبیب، ای مسیحا، لحظه‌ای نگاهم کن. ✋🏼 صدای شفاعتت باید در موسم بی کسی من هنگامه دلخوشی به پا کند.💓 🕊 @chaadorihhaaa |🖤
•💔🥺. ✨ گاهی گداي گدايی وبخت با تو يار نيست گاهی تمام شهر گدای تو ميشود🥀 ✦✣✦✣✦✣✦✣✦ @chaadorihhaaa ✦✣✦✣✦✣✦✣✦
-از امشب ساعت ۹ منتظر رمان جدیدمون باشید😌❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] شاید همین فردا امام ظهور کرد نسبت ما با این آقا چیه ؟؟! تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان صلوات🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
~[♥️]~ جهان هم که روی سرمان خراب شود ناراحت نمی شویم چون 🙂 ♡ ◇●• @chaadorihhaaa •●◇
╚ ﷽ ╝ .... ••○♥️○•• .... "تقدیم به که به من شنا کردن در رحمت خدا را آموخت ☆☆☆ (بصره) نذر کردم که داستانم را در راه کربلا بنویسم، در کنار مهدی و ابوولاء و احمد. تا بلکه امام حسین نظری به این داستان بکند. ☆☆☆ ‌‌ در پهنه بیابان حیران و سرگردان مانده و تاریکی مطلق جهان، رو به روی او را پر کرده است. به پشت سرش که نگاه میکند درفاصله چند متری عشقش را میبیند، ضربان قلبش چند برابر میشود و عرق تمام وجودش را میگیرد به طوری که دشداشه سفیدش را پر میکند از قطره های عرق. ولی این عرق، عرق عادی نیست عرق عشق است. چند ثانیه ای خیره خیره به عشقش نگاه میکند میخواهد داد بزند که: چقدر خوب است که میبینمت. اما حس میکند که میتواند جمله بهتری بگوید، همانطور که فکر میکند سرش را به پایین میاندازد تا فکرش بهتر کار کند و بهترین جمله ای را که میتواند به عشقش بگوید که متوجه میشود دستش بسته است و انگار پایش توان تکان خوردن ندارد، کمی میترسد اما ثانیه ای فکرش را از آن جمله دریغ نمیکند، صورت عرق کرده اش را بالا می‌آورد و سینه اش را سراسیمه میکند و فریاد میکشد: دوستت... ناگهان نگاهش به سمت چپ و راست بیابان منعطف میشود و جمله اش ناقص میماند، دوباره میترسد انگار صدایی باعث این حواس پرتی اش شده است نگاهش را که دقیق میکند، چند گرگ دارند به سمت عشقش میدوند و می‌خواهند کاری را که نباید بکنند، داد میزند: آهای گرگ های بیابان! آهای! این طرف بیایید من لقمه بهتری ام، آهای. نمیتواند کاری بکند تمام و جودش را میگذارد تا دستانش را که به هم گره خورده اند باز کند اما انگار نمیشود که نمیشود.، عرق میکند انگار وجودش دارد در خودش ذوب میشود، به غیر از اشک و فریاد کار دیگری از دستش بر نمی‌آید، اصلاً یادش نمیآید خودش را چگونه به این بیابان رسانده است ولی حال او مانده و عشقش و حیوانات وحشی. .... ••○♥️○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• نگاهش را از عشقش دریغ نمی‌کند، ولی گاه چشمش آنقدر اشکبار می‌شود که دیگر نمیتواند جلویش را ببیند. ... خالد از خواب پریده و این فکر می‌کرد که عشقش در خواب با قاب عکسی که همیشه بالای سر او و برادرش است شباهت دارد، فکر خواب چشمان خالد را که در خواب از اشک پر شدند و خشک شدند را دوباره اشکبار می‌سازد. ☆☆☆ خالد نهیبی به خود می‌زند و بلند می‌شود و رخت خوابش را جمع می‌کند_ رخت خواب که نه جایی که فقط می‌توانست از سردی زمین در خواب در امان باشد _ اما فکرش هنوز مشغول خوابش است، صدای نرم مادر می‌آید : خالد جان پسرم، صبحانه نمیخواهی، مدرسه ات دیر می‌شود ها خالد به ساعت نگاه می‌کند خیلی دیر شده است، خالد که از اتاق بیرون می‌آید و نگاه همچون ماه مادر به چشمان زیبای خالد می‌افتد، رکب می‌خورد، ناخودآگاه و فقط با یک نگاه به خالد اشکش جاری می‌شود: خالد جان، مادر چیزی شده به من نمی‌گویی میوه دل من. خالد تازه یادش می‌افتد که روی صورتش هنوز چند قطره اشک باقی مانده، اول ناراحت می‌شود چون می‌داند که مادر نباید اشک های او را ببیند، این را پدر به او گفته بود که هیچگاه جلوی مادرش گریه نکند؛ پدری که او را تنها گذاشته بود، پدری که در ذهنش هم یک قهرمان و الگو بود و هم یک فراموشکار که او را تنها گذاشته. سریع می‌گوید: چیزی نشده مادر، خواب دیدم و همزمان اشکش را پاک می‌کند و ادامه می‌دهد: نمی‌خواستم ناراحتت کنم بعد هم تا جمله اش تمام نشده می‌دود و مادر را در آغوش می‌کشد _ و چقدر سخت است که در یک خانه کوچک و روی حصیری که قبلا فرش بوده است دویدن _ انگار آغوش مادر آرامش بخش ترین جای جهان است هم برای مادر و هم برای فرزند، سن و سال هم نمی‌شناسد این آغوش معجزه می‌کند . انگار مادر گرمای وجودش را به فرزند و فرزند غم ها و سردی هایش را به بی کران ترین جای دنیا تحویل میدهد. همینطور که در آغوش مادر است نگاهش به ساعت میخورد و یادش می‌آید که مدرسه اش دیر شده است با اینکه سخت است از آغوش مادر جدا می‌شود روی دست مادر بوسه را می‌کارد و و می‌نشیند سر سفره نه چندان رنگین صبحانه. سریع صبحانه را می‌خورد تا به قرار روزانه اش برسد در طی صبحانه مادرش مدام از خوابش می‌پرسد و خالد به خاطر احترامی‌که برای مادر قائل است جواب می‌دهد آن هم با آن همه عجله ای که دارد ولی هیچگاه تند با مادر سخن نگفته و نمی‌گوید، صبحانه و سؤال های مادراز خوابش که تمام می‌شود از خداوند برای نعمتش و از مادر برای زحمتش تشکر می‌کند. می‌رود سر قرار صبحانه، قراری که هر روز با عشقش دارد. می‌رود و کنار دفترش روی زمین سرد خانه می‌نشیند و شروع به نوشتن میکند ... ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
◇|🌹|◇ ✨ گاهی وقت ها باید دل های سپید پشت چادرهای مشکی قرار بگیرند :) تا گرگ های وحشی دستشان به آن سپیدی نرسد🥀 [♡• @chaadorihhaaa •♡]
*[💜]* 💖 پندار ما این است که ما مانده ایم؛ و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند ...♥️ 🥀 ~•@chaadorihhaaa•~