هدایت شده از چـــادرےهـــا |•°🌸
چیشد
حتما میگی چی چیشد اره؟ 😅😁
الان بهت میگم بـــانو :
چیشد که خواستی محجبه بشی
چه اتفاقی افتاد که باعث شدقدم تواین راه بذاری
راهی که باعث شد زهرایی(س) و زهرا(س)پسندبشی 😍
🖊 @chaadorihhaaa
برامون بگین از حس و حال تحولتون، از ماجرای تحولتون 👌
شاید باعث بشه خیلی هاهم متحول بشن. دلنوشته هاتونو توی کانال میذاریم
دلنوشته هاتونو به ای دی زیر ارسال کنین🙏
@M_bameri77
چـــادرےهـــا |•°🌸
چیشد حتما میگی چی چیشد اره؟ 😅😁 الان بهت میگم بـــانو : چیشد که خواستی محجبه بشی چه اتفاقی افت
#تحــول_من_شماره6
@Chaadorihhaaa
پارت اول
دختری👩 بودم شرو شیطون
ازاونایی که از دیوار راست بالا میرفتن از اونایی که سرکلاس فقط دوست داشتم ی کاریی بکنم همه بخندن مزه بپرونم 🗣
مدرسه راهنمایی که تموم شد بخاطر محلمون که بد بود جا به جا شدیم وبه منطقه ی دیگ اومدیم دوره دبیرستانو تو محل جدید اغاز کردم وقتی وارد مدرسه شدم خیلی غریب بودم😔
@Chaadorihhaaa
امـا روزها گذشت من با دونه دونه از بچه ها رفیق میشدم واخر یک اکیپ ۱۲😍نفری تشکیل دادیم
خلاصه خیلی این اکیپ ما شلوغ بود🗣 وقتی میخواستیم کاری کنیم همه باهم . کلن کارامون اکیپی بود هیچ وقت پشت همو خالی نمیکردیم
وقتی ام به دفتر میرفتیم همه باهم میرفتیم خیلی سال اول اذیت کردیم و شلوغ اکیپ من بودم
@Chaadorihhaaa
خلاصه سال اول تموم شد رفته بودم واسه ثبت نام که مدیرمون خیلی شیک گفت من دخترشما رو ثبت نام نمیکنم
مادرم گفت چرا گفتش بخاطر شیطنتاش
مادرم گفت حالا من باید چکارکنم مدیرمون گفت برو اموزش پرورش تهدد بگیرن از دختر اگه قبول کردن نامه بیار واسه ثبت نام
@Chaadorihhaaa
ادامه دارد....
نظراتتون راجب این تحول روبه ایدی زیر ارسال کنید
@M_Bameri77
از داستان های تحول من #کپی نشود
@Chaadorihhaaa
🍃💠
✨توڪل ✨
یعنے :
اجازه بدهے خداوند خودش
تصمیم بگیردتو فقط دعا ڪن
و پیشاپیش شاد باش☺️👌
وایمان داشته باش
چون خداوند به اندازه
"امید و اطمینان" توست
ڪه مےبخشد😍
#داروی_معنوی
🍃💠| @Chaadorihhaaa
⚜🌹⚜ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜🌹⚜
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃
#صدای_گرامافون
#پارت_۶
#به_قلم_زینب_آقاپور
یک قاب عکس که خودش با لباس سربازی بود و تفنگ به دست ایستاده بود و قاب عکس دیگری که عکس پسری بود با لباس نظامی که برایم آشنا نبود...
چشمم به کتابخانه ی کوچکش در گوشه ی اتاق افتاد..
با ذوق به طرفش رفتم و با کنجکاوی کتاب هارا نگاه کردم..
دیوان حافظ ، غزلیات سعدی ، آموزه های مولانا ...
با صدای تقریبا بلندی گفتم :
_ اییییول باو .. اینم اهل شعره پس...!
قفسه ی بعدی کتاب های مذهبی بودند ...
فلسفه ی نماز ، زن از دکتر شریعتی ...
قفسه ی بعد کتابهای دیگر...
کتاب زن توجهم را جلب کرد.. چرا اون باید یه کتاب درباره زن بخونه؟!
کشان کشان به سمت دراور رفتم و جلوی آیینه ایستادم..
سه تا ادکلن.. اومممم.. خببب... کدومشو وردارم؟!
یکی را ورداشتم بو کردم .. نوچ این نبود... بعدی را ورداشتم ... بو کردم .. خودش بود..
همان ادکلنی که وقتی رفت بیرون زده بود.. چقدر خوب بود...
صدای در آمد... با عجله ادکلن را سر جایش گذاشتم...
فکر کردم شهین است... اما صدای سامان بود که شهین
را صدا میزد...
دیگر دیر شده بود... به سمت کمدش رفتم و یکی از پیراهن هایش را ورداشتم و انداختم روی سرم و آستین هایش را زیر چانه ام گره زدم...
از ترس داشتم میمردم... در همین حین سامان وارد اتاق شد ... در را که باز کرد از تعجب خشکش زده بود!
قلبم عین گنجشک میزد... الان چه فکری درباره ام میکند؟
آبرویم رفت !
همانطور که به من و پیراهنش روی سرم زل زده بود
با تعجب گفت :
_ این جا چیکار میکنی؟ شهین کو؟؟!!
با استرس و صدای لرزان و بغض گفتم :
_ش شهین رفــ ت باغ م میوه بیاره!
سرم را از خجالت پایین انداختم ...
سامان جلو آمد و گفت :
_ پس تو اینجا تو اتاق من چیکار میکردی؟!
سرم را بلند کردم و با حالت مظلومانه به چشمانش نگاه کردم و گفتم :
_ ببخشید...
فوری سرش را پایین انداخت و به به گوشه ای خیره شد و چشمانش را محکم بست و نفس عمیقی کشید و گفت:
_ باشه! برو بیرون!
لبخندی زدم و با خیال راحت گفتم :
_فقط یه کنجکاوی کوچولو بود ... همین!
نگاهم نمیکرد... به نقطه ای زل زده بود... کمی به جلو متمایل شدم و به طرف صورتش خم شدم و گفتم : شنیدی؟؟؟
شوکه خودش را عقب کشید و با چشمان گرد شده گفت:
_خواهش میکنم برو بیرون!
صاف شدم و با چشم غره ای گفتم : نترس نمیخورمت!
راستی این کتاب زن چیه؟؟؟
به سمت کتابخانه اش رفت و کتاب را ورداشت و گفت :
_ میخواین بخونینش؟
با خوشحالی گفتم :
_ وای میشه؟! من عااااشق کتابم ممنون...
بدون اینکه نگاهم کند کتاب را به سمتم گرفت و گفت :
_ بفرمایید..
کم کم داشت کفرم در می آمد... کتاب را گرفتم و گفتم :
_ وقتی کسی با آدم حرف میزنه اگه بهش نگاه نکنی بی احترامی محسوب میشه..
بعد هم رفتم بیرون..
پیراهن آبی آسمانی اش را از روی سرم باز کردم و روسری ام را سر کردم ... پیراهن را ورداشتم و به اتاقش رفتم ..
در زدم ...
گفت : بله؟
گفتم : بیام؟
گفت : خیـــر !!!
میخواستم اذیتش کنم ... لبخند خبیثی زدم و گفتم :
_ پس اومدمممم !
صدایش بلند شد و گفت :
_ گفتم نه !!! لا اله الا الله !!
گفتم :
_ باوشه پس لباستو گذاشتم پشت در...
صدایی نیامد...
رفتم و روی مبل نشستم و پا روی پا گذاشتم و با موبایلم آهنگی را پلی کردم و صدایش را کم کردم..
همزمان با ریتم موزیک شانه ام را تکان میدادم و کش و قوسی به بدنم میدادم...
کمی بعد سامان از اتاق بیرون آمد و به آشپزخانه رفت..
از یخچال بطری آب را برداشت و سر کشید...
نگاه کوتاهی به من و موبایلم میکند و با حالتی تاسف وار
لب هایش را روی هم فشار میدهد و نفسش را در سینه حبس میکند و میرود...
ظاهرش را دوست داشتم اما رفتارش روی مخم بود!!
همزمان با رفتن سامان ، شهین آمد و کلی بابت تأخیرش عذرخواهی کرد...
شهین با تعجب به کتابی که روی میز گذاشتم نگاه میکند و میگوید:
_ عه .. این کتاب سامان نیست؟!
با سر تأیید میکنم که میگوید :
_ اینجا چیکار میکنه؟
_ سامان بهم داد...
_ آها... چرا اونوقت؟؟؟
قضیه را برایش توضیح میدهم.. میخندد و میگوید :
_ ۱۰دیقه نبودمااا.. عجب فوضولی هستی..
میخندم و میگویم :
_ ولی خودمونیمااا... این داداشت با این که زن نداره اما اتاقش عین دسته گل میمونه..خخخ
لبانش را غنچه میکند و با ناز میگوید: بعله.. داداش منه دیگه !
و ادامه میدهد :
_ البته این زن بگیر نیست!! فکر کنم تا آخر عمر بی زنداداش بمونم...
خندیدم و گفتم :
_ آخه چرا؟
_ هر کیو نشونش میدیم آقا نمیپسنده... کلا خیلی سخت میگیره ... میگه دوست دارم خودم انتخاب کنم ولی کو؟؟؟
سعی کردم کنجکاوی ام را پنهان کنم و با حالت بیخیالی گفتم :
_ خب حتما به دلش نمیشینن دیگه..
_ چی بگم والا ...
@Chaadorihhaaa
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم....
🍂بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ,,,
✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀِ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦَ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩُ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
✨سلام و عرض ادب میکنیم خدمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام
✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلیهِمَ السَّلام✨
✳️بهترین دعا فراموش نشود✳️
⚜اِلهی
🔰یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
🔰یا عالیُ بِحَقِّ علی
🔰یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
🔰یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
🔰یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
🔱عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🔱
🔆در پناه حضرت حق روزی آرام و سرشار از معنویت نثارتان...🔆
🕯 @Chaadorihhaaa🕯
#تلنگـرانہ🔨💥
•| آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
مهم،ترین مطلب #اخلاص است✨
اگرمابراۍ #خداباشیم
خداهم براۍمامیشود•[💚]•
در کارهایتان دقت کنید💯
ببینید که آیا #اخلاص دارید یا نه⁉️
آیا فلان چیز یا فلان کس هم #نبود، باز این کار را انجام می دادید❓
عمل #خالص آن است ڪه نخواهۍجزخداوندتو را به خاطر آن عمل تشویق کند••(🌸)••
َ •[نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ]•
🌙| @chaadorihhaaa