eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨ ✨ 📝 به چشم من که منوچهر یه مومن واقعی بود، سید بودنش به جا... میدیدم حساب و کتاب کردنش رو... منطقه که میرفتیم، نصف پول بنزین رو حساب می کرد، می داد به جمشید. جمشید هم سپاهی بود. استهلاك ماشین رو هم حساب میکرد... میگفتم: "تو که براي ماموریت اومدي و باید بریم گشتی. حالا من هم با تو برمیگردم. چه فرقی داره؟" میگفت: "فرق داره ". زیادي سخت می گرفت تا اونجا که میتونست، جیره اش رو نمیگرفت... بیشتر لباس خاکی می پوشید با شلوار کردي... توي دزفول یکی از لباسهاي پلنگیش رو که رنگ و روش رفته بود، برای علی درست کردم. اول که دید خوشش اومد، ولی وقتی فهمید لباس خودش بوده، عصبانی شد. ندیده بودم اینقدر عصبانی شه ... گفت: "مال بیت الماله چرا اسراف کردي؟" گفتم: "مال تو بود". گفت: "الان جنگه. اون لباس هنوز قابل استفاده بود. ما باید خیلی بیشتر از اینا دلسوز باشیم ". لباسهاش جاي وصله نداشت. وقتی چاره اي نبود و باید مینداختمشون دور، دکمه هاشو می کند میگفت: "به درد می خورن". سفارش می کرد حتی ته دیگها رو هم دور نریزم. بذارم پرنده ها بخورن. برای اینکه چربی ته دیگ مریضشون نکنه یه پیت روغن رو مثل آبکش سوراخ سوراخ کرده بودم. ته دیگها رو توي آب خیس میکردم، میذاشتم چربی هاش بره، میذاشتم براي پرنده ها. توي دزفول دیگه تنها نبودیم. آقاي پازوکی و خانمش اومدن پیش ما، طبقه بالا آقاي صالحی تازه عقد کرده بود و خانمش رو آورده بود دزفول، آقاي نامی، کریمی، ملکی، عبادیان، ربانی و ترابیان هم خونواده هاشون را آوردن اونجا... هر دو خونواده یه خونه گرفته بودن... مردها که بیشتر اوقات نبودن. ما خانمها با هم ایاق شده بودیم یه روز در میون دور هم جمع میشدیم، هر دفعه خونه یکی... یه عده از خونواده ها اندیمشک بودنن، محوطه ي شهید کلانتري. اونا هم کم کم به جمعمون اضافه می شدن... از علی میپرسیدم: "چند تا خاله داري؟" میگفت: "یه لشکر"!! میپرسیدم: "چند تا عمو داري؟" میگفت: "یه لشکر"! 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
❁﷽❁ 🌤 حـدیــث روز🍃 ❤️❤️ 🍃هرڪه خواهد از خداوند طلب ڪند، به فرستادن بر محمد و آل او آغاز نمايد، سپس حاجتش را بخواهد و در پايان نيز صلواٺ فرستد🍃 📒 مرآه العقول، ج 12، ص 99 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 @chaadorihhaaa
ده چرا در زندگی مردم موعظه همیشگی امام صادق علیه السلام به مردم كَانَ [الصَّادِقُ] عَلَيْهِ السَّلَامُ دَائِماً يَعِظُ بِهَا النَّاسَ كَانَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: امام صادق علیه السلام دائما مردم را به ده چرایی که بیان می کنیم موعظه می کرد . 1) إِنْ كَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُكَ لِمَاذَا؟ اگر خداوند رازق و متکفل رزق انسان است پس تلاش بیش از حد برای رزق و روزی برای چی ؟ و چرا بیش از حد برای بدست آوردن رزق و روزی تلاش می کنید تا باعث فوت کارهای دیگر درزندگی شود و ترک وظایف دیگر . به مقدار وظیفه باید کار و تلاش کرد و به کارهای دیگر زندگی هم برسیم خداوند رزق انسان را می رساند 2) وَ إِنْ كَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَاذَا؟و اگر رزق از طرف خداوند قسمت شده است پس چرا باید انسان حرص بزند.؟ 3) وَ إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَاذَا؟ و اگر حساب و کتاب اعمال حق است پس جمع کردن مال برای چی ؟ 4) وَ إِنْ كَانَ الْخَلَفُ مِنَ اللَّهِ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِمَاذَا؟و اگر انسان انفاق کند و خداوند چند برابر پاداش می دهد پس بخل کردن در انفاق مال و علم و وقت و جان برای چی ؟.( البته مالی را باید انفاق کند در راه خیر که از راه خیر هم بدست آمده باشد و نیز حلال باشد) 5) وَ إِنْ كَانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللَّهِ النَّارَ فَالْمَعْصِيَةُ لِمَاذَا؟ و اگر عقوبت کردن از طرف خداوند آتش دوزخ است پس گناه کردن برای چی ؟ 6) وَ إِنْ كَانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِمَاذَا؟ و اگر مردن حق است پس خوشحالی که انسان را از یاد مرگ و قیامت غافل کند برای چی؟. 7) وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ عَلَى اللَّهِ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِمَاذَا؟واگر اعمال بر خداوند عرضه می شود و در محضر او بسر میبریم پس مکر و حیله زدن به مومنان و مسلمانان برای چی .؟ 8) وَ إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَى الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَاذَا؟ واگر عبور از پل صراس حق است پس عجب و خود پسندی برای چی؟ 9) وَ إِنْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاءِ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِمَاذَا؟و اگر هر چیزی به قضا و حکم خداوند و قدر و اندازه خداوند است پس غم و اندوه برای چی ؟ 10) وَ إِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ لِمَاذَا؟. و اگر دنیا فانی و از بین رفتنی است پس اطمینان و دلبستگی به آن برای چی ؟ 📚 عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ؛ ص344 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @chaadorihhaaa
💠پیامبر اکرم(ص): "همانا خداوند زیباست و زیبایے را دوست دارد" * و چہ زیباست کہ را نیز زیبادوست آفریده است؛ انسانے کہ با دیدن منظره‌اے چشم‌نواز😍 مدهوش مے‌شود... و از شنیدن صدایے دلنشین🎶 بہ وجد مے‌آید... و با بوییدن گلے خوشبو🌹 آرام مے‌گیرد... 💫انسانی کہ تا این حد بہ زیبایے عشق مے‌ورزد، مگر مے‌تواند خود را زیبا نخواهد؟! لباس‌های خوش‌رنگ بر تن نکند، با عطرهاے نفیس خود را خوشبو نکند و با زیورآلات گوناگون مزین ننماید؟! مگر مےتوان او را منکر شد و یا بخاطر آن او را نکوهش کرد⁉️ مگر مے‌شود را از او گرفت⁉️ هرگز نمی‌توان با او چنین کرد✋ ولے، مے‌توان بلایے دیگر بر سرش آورد؛👇👇 • مے‌توان او را بہ برخے از زیبایے‌ها مشغول کرد و از زیباترین‌ها بازش داشت...⚡️ • مے‌توان چشم سرش را تقویت و چشم دلش را کور کرد...🙁 • مے‌توان با او کارے کرد کہ زیبایے‌هاے والاے معنوے را نبیند ولے زیبایے‌هاے مادے را چهارچشم بہ نظاره بنشیند...😟 • و مے‌توان بلایے بر سرش آورد کہ جز بہ آراستگے ظاهر نیاندیشد و آراستگے باطنش را طلب نکند...😐😞 💯پس هرچند خواستن ظاهرے زیبا نکوهیدنے نیست، بلکہ نیکوست ولے غفلت از بہ شدت نکوهیده بلکہ خسارت است.💥 ☝️خداوند در وجود انسان‌ها عشق به زیبایے نهاد تا با این عشق از پروردگارشان بخواهند آنان را بہ زیباترین زیبایے‌ها و آراستہ گرداند✨ پس؛ 👈 را فداے زیبایے‌هاے ظاهرے نکنیم❌ 📖*الکافے، ج ۶، ص ۴۳۸ @chaadorihhaaa
حتی برای یک لحظه هم نباید از «احساس مسئولیت» و «بصیرت» به عنوان شرط لازم آن، غفلت کرد.(1393/09/06) (پنجم آذرماه، سالروز تشکیل سازمان بسیج مستعضعفین ) @chaadorihhaaa
#یا_امام_رضا_ع💛 جز وصال ِ تـو مداوا نشود، زخم ِ دلم چہ شود گر نظرے بر من ِ بيچاره ڪنے😔💔 #السلام_علیک_امام_رئوف..😢 🖊 @chaadorihhaaa
+ همہ میان حرم ُ ، ڪارِ من ؛ فقط صبورے شده...💔 #دوایم_ڪربلایتان.. 🖊 @chaadorihhaaa
فقط دعا کنید پدرم شهید بشه{😞} خشکم زد گفتم:این چه دعاییه{😳}؟ گفت:آخه بابام موجیه{😢} گفتم:خب ایشالله خوب میشه{☺️}چرا دعا کنم شهید بشه؟؟{🤔} گفت:آخه هروقت موج میگیرتش و حال خودشو نمیفهمه شروع میکنه منو و مادر و خواهرمو کتک زدن{😓} اما مشکل ما این نیست{😢} گفتم:پس چیه؟{😟} گفت:بعد اینکه حالش خوب شد و متوجه میشه چه کاری کرده شروع میکنه به دست و پای همه ی مارو بوسیدن{😭}و معذرت خواهی میکنه،حاجی ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون رو ببینیم{😣}حاجی دعا کنید پدرمون شهید بشه و به رفیقاش ملحق بشه.... برای سلامتی خودشون و خانواده هاشون صلوات 📿:اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم @chaadorihhaaa
مردمی که یک وعده غذا هم برای خوردن ندارند عضو کمیته بین‌المللی صلیب سرخ در گفت‌و‌گویی بیان داشت :‌ به دلیل جنگ و محاصره برخی مردم در یمن مجبور هستیم بین خوردن غذا یا داشتن دارو یکی را انتخاب کنیم؛ همچنین نزدیک به ۱۵ میلیون نفر از مردم یمن حتی به امکانات اولیه بهداشتی نیز دسترسی ندارند. @chaadorihhaaa
✨✨ ✨ 📝 نزدیک عملیات بدر، عراق اعلام کرد دزفول رو میزنه. دزفولیها می رفتن بیرون از شهر. می گفتن: "وقتی میگه، میزنه...". دو سه روز بعد که موشک بارون تموم میشد برمیگشتن. بچه هاي لشکر می خواستن خانماشونو بفرستن شهر هاي خودشون، اما کسی دلش نمیومد بره... دستواره گفت: "همه برون خونه ما، اندیمشک." من نرفتم... به منوچهر هم گفتم، ادعا داشتم قوي هستم و تا آخرش می مونم... هرچی بهم گفتن، نرفتم... پاي علی میخچه زده بود نمیتونست راه بره... بردمش بیمارستان نزدیک بیمارستان رو زده بودن. همه شیشه ها ریخته بود. به دکتر پای علی رو نشون دادم... گفت"خانم تو این وضعیت براي میخچه پای بچت اومدي؟ برو خونت". ! برگشتم خونه... موج انفجار زده بود در خونه رو باز کرده بود. هیچ کس نبود، توي خونه چیزي براي خوردن نداشتیم... تلفن قطع بود... از شیر آب گل میومد... برق رفته بود... باعلی دم در خونه نشستیم یه تویوتا داشت رد می شد آرم سپاه داشت، براش دست تکون دادم. از بچه هاي لشکر بودن. گفتم: "به برادر صالحی بگید ما اینجا هستیم، برامون آب و نون بیارید". آقاي صالحی مسئول خونواده ها بود. هرچی می خواستیم به اون می گفتیم. یکی دو ساعت بعد اومد. نذاشت بمونیم. ما رو برد خونه ي دستواره... 《با چند تا از خانم ها رفته بود بیمارستان براي کمک به مجروح ها، که گفتند منوچهر آمده. پله ها را دو تا یکی دوید. از وقتی آمده بود دزفول، یک هفته ندیدن منوچهر برایش یک عمر بود. منوچهر کنار محوطه ي گل کاری بیمارستان منتظر ایستاده بود. فرشته را که دید، نتوانست جلوي اشکهایش را بگیرد... گفت: "نمیدانی چه حالی داشتم. فکر میکردم مانده اید زیر آوار. پیش خودم می گفتم حالا جواب خدا را چه بدهم" فرشته دستش را دور گردن منوچهر حلقه کرد و گفت: "واي منوچهر، آن وقت تو می شدي همسر شهید ."!!! اما منوچهر از چشمهاي پف کرده اش فقط اشک می آمد...》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 شنیده بود دزفول رو زدن گفته بودن خیابون طالقانی رو زدن، ما خیابون طالقانی مینشستیم منوچهر میره اهواز، زنگ میزنه تهران که خبر بگیره، مادرم گریه میکنه و میگه دو روز پیش یکی زنگ زده و چیزایی گفته که زیاد سر در نیاورده... فقط فکر میکنه اتفاق بدی افتاده باشه... روزي که ما رفتیم اندیمشک حاج عبادیان شماره تلفن هممون رو گرفت که به خونواده هامون خبر بده. به مادرم گفته بود: (مدق الحمدالله خوبه. فکر نمی کنم خانمش زیر آوار مونده باشه. مدق از این شانسا نداره..!!) به شوخی گفته بود! مادرم خیال کرده بود اتفاقی افتاده و میخوان یواش یواش خبر بدن! منوچهرم میره دزفول... می گفت: "تا دزفول انقدر گریه کرده بودم که وقتی رسیدم توي کوچمون، چشمم درست نمیدید، خونه مون رو گم کرده بودم." بچه هاي لشکر همون موقع میرسن و بهش میگن ما اندیمشک هستیم ... اول رفتیم به مادرم زنگ زدیم و خبر سلامتیمون رو دادیم، بعد توي شهر گشتیم و من رو رسوند شهید کلانتري... قبل از اینکه پیاده شم گفت: "نمیخوام اینجا بمونید. باید برید تهران." اما من تازه پیداش کرده بودم.... گفت: "اگه اینجا باشی و خداي نکرده اتفاقی بیوفته، من میرم جبهه که بمیرم. هدفم دیگه خالص نیست. فرشته به خاطر من برگرد". شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی نفری ميشدیم که خونه ي دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری میرفتیم خونه ي آقاي عسگري یا ممقانی، ولی سخت بود. با بقیه ي خانما هم صحبت کردیم همه راضی شدن. فردا صبح به آقای صالحی، که برامون وسایل صبحانه آورد، گفتیم ما برمیگردیم شهر خودمون... برامون بلیط قطار بگیرید... 《باید خداحافظی میکرد، وقت زیادی نداشت، اما ساکت بود. هرچه می گفت باز احساسش را نگفته بود... فقط نمیخواست این لحظه تمام شود. توي چشمهاي منوچهر خیره شد. هر وقت میخواست کار ي انجام دهد که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را میکرد و رضایتش را میگرفت. اما حالا نمیتوانست و نمیخواست او را از رفتن منصرف کند... گفت: "براي خودت نقشه ي شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمیشوی... منوچهر گفت: "مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالا ي سرم و عمل نمیکند، موهایم را قیچی میکنند و سالم میمانم، معلوم است باز هم تو دخالت کرده اي. نمی گذاري بروم فرشته، نمی گذاري". فرشته نفس راحتی کشید. با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوي صورتش و گفت: "پس حواست را جمع کن، منوچهر خان، من آنقدر دوستت دارم که نمیتوانم با خدا از این معامله ها بکنم"! 》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨