eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ #لذت_حرام_رو_کنار_بزار_لذت_ببر ❤️هر لذتی جایگزین لذتی دیگر مے شود کسی که لذت پرخوری و تنبلی را می چشد لذت سلامتی و شادابی بدن را از دست می دهد. کسی که لذت کشیدن سیگار را می چشد ، لذت ریه و قلب سالم را از دست می دهد و هر کسے کہ لذت حرامی را بچشد بہ همان اندازھ از لذت حلال محروم مے شود. لذت هاے حلال رو از دست ندھ @chaadorihhaaa
➖‌پسر گفت: حجابتو رعایت کن، دیدن زیباییهای تو منو به گناه میندازه!!! ➖دختر گفت: چشماتو درویش کن! مگه من باید به خاطر تو خودمو محدود کنم؟! ➖پسر گفت: طبیعت من نگاه کردن و لذت بردن از زیباییهاست. دست خودم نیست... ➖دختر گفت: طبیعت منم نشون دادن زیباییهامه‌!دختر اگه جلوه گری نکنه که دختر نیست... ➖پسر گفت: خوب جلوه گریتو بذار برای شوهرت، این طوری منو هم به گناه نمیندازی... ➖دختر گفت: تو نگاه هوس آلودتو بذار برای همسرت! این طوری منو هم محدود نمی کنی... ➖پسر گفت: اگه همسر نداشتم چی؟ اگه نتونستم ازدواج کنم چی؟ اگه بعد از ازدواج تو خیابون چشمم به تو افتاد چی؟ مگه می تونم چشمامو ببندم؟ ➖دختر گفت: اگه منم نتونستم ازدواج کنم چی؟ برای کی جلوه گری کنم؟ ➖پسر گفت: خدا گفته خودتو بپوشونی. خدا گفته به صبر و نماز پناه ببری. خدا گفته با ایمان و عبادت فقط برای او جلوه گری کنی... ➖دختر گفت: خدا گفته تو هم چشماتو کنترل کنی. پیامبر گفته نگاه تو به من تیری زهر آلوده از طرف شیطان. گفته برای کنترل خودت روزه بگیری... ➖پسر گفت: اما باور کن با وجود جلوه گری تو کنترل نگاه برای من خیلی سخته. انصاف نیست که تو خودتو نپوشونی و از من انتظار داشته باشی نگات نکنم. ➖دختر گفت: تو هم اگه نگاهتو کنترل نکنی پوشیدن این همه لباس برام خیلی سخته. انصاف نیست تو به من نگاه کنی و از من انتظار داشته باشی جلوه گری نکنم. ➖پسر گفت: اما اگه تو جلوه گری نکنی من دیگه دلیلی برای نگاه بهت ندارم... ➖دختر گفت: تو هم اگه نگاه نکنی من دیگه دلیلی برای جلوه گری برات ندارم... ✔️بهتر نیست که هر دو ، همدیگه رو درک کنیم؟ ✔️بهتر نیست که هر دو ، برای عفت عمومی تلاش کنیم؟ 🖊 @chaadorihhaaa
گـفت: پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...👀😥 یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ...🚶 در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !👦 تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد👀 نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ...😰 همـان پسـر ، وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ...😥 سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !😯😳 در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ...😰 چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد🙁🙁 دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...👀😔 و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.😔 یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد😏 و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.📄 تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !😱😔 همـان پسـرها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ...😰 راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.😳☺️ و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار ... ↲اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!😒 امـا ◄ ◢تــــو چـرا با بـی حجـابی ، طعـمه شـان میـشوی بانـو ؟...◤ 😔😔 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ❤️کپی مطالب با ذکر صلوات آزاد است 🖊 @chaadorihhaaa
📌 ظهر فردا دیگه نمی تونست بشینه... گفت: "میرم حرم" خلوت می خواست که خودش رو خالی کنه. مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز اومدن. وقتی میخواستن برگردن، منوچهر منو همراهشون فرستاد تهران.... قرار بود لشگر بره غرب... نمیتونست دو ماه به ما سر بزنه، اما دیگه نمی تونستم بمونم... بعد از اون دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم دزفول. اما زیاد نموندیم.... حالم بد بود.... دکتر گفته بود باید برگردم تهران. همه چیز رو جمع کردیم و اومدیم ...💼👜 《هوس هندوانه کرد... وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرش را برد دم گوش منوچهر که رانندگی میکرد و هوسش را گفت. منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد. راننده نگه داشت، اما هندوانه نمیفروخت... بار را براي جایی میبرد. آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید... فرشته گفت"اوه،تا خانه صبر کنم؟! همین حالا بخوریم." ولی چاقو نداشتند...! منوچهر دوتا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه را قاچ کرد. سرش را تکان داد و گفت (چه دختر ناز پرورده اي بشود... ! هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد!!)》 اما هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد. به صبوري و توداري منوچهره. هرچه قدر از نظر ظاهر شبیهشه اخلاقش هم به اون رفته... هدي فروردین به دنیا اومد. منوچهر روي پا بند نبود. تو بیمارستان همه فکر میکردن ما ده پونزده ساله ازدواج کردیم و بچه دار نشدیم. دوتا سینی بزرگ قنادي شیرینی گرفت و همه ی بیمارستان رو شیرینی داد.... یه سبد گل میخک قرمز آورد... انقدر بزرگ بود که از در اتاق تو نمیومد...! هدي تپل بود و سبزه..! سفت میبوسیدش.وقتی خونه بود، باعلی کشتی می گرفت، با هدي آب بازی میکرد. براشون اسباب بازی میخرید... هدي یه کمد عروسک داشت.. میگفت (دلم طاقت نمیاره شاید بعد، خودم سختی بکشم، ولی دلم خنک می شه که قشنگ بچه ها رو بوسیدم، بغل گرفتم، باهاشون بازي کردم.) 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 دست روی بچه ها بلند نمی کرد. به من می گفت: ( اگه یه تلنگر بزنی شاید خودت یادت بره ولی بچه ها توی ذهنشون میمونه برای همیشه...) باهاشون مثل آدم بزرگ حرف میزد. وقتی میخواست غذاشونو بده، میپرسید میخوان بخورن؟سر صبر پا به پاشون راه میرفت و غذا رو قاشق قاشق🍴 میذاشت دهنشون... از وقتی هدی به دنیا اومد دیگه نرفتیم منطقه. علی همون سال رفت مدرسه... عملیات کربلای پنج، حاج عبادیان هم شهید شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودن، مثل مرید و مراد. وقتی میخواست قربون صدقه ی حاجی بره میگفت (قربون بابات برم.)! منوچهر بعد از اون شکسته شد... تا آخرین روزم که ميپرسیدی: (سخت ترین روز دوران جنگ برات چه روزی بود؟) میگفت: روز شهادت حاج عبادیان... راه می رفت و اشک میریخت و آه میکشید.. دلش نمی خواست بره منطقه و جای خالی حاجی رو ببینه... منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بدجور شیمیایی شد. تنش تاول میزد و از چشم هاش آب میومد، اما چون با گرهایی که میکرد همراه شده بود نمیفهمیدم... شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما میرسه و موشک بارون تهران افسرده ام کرده بود... مینشستم یه گوشه، نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کار میرفت... منوچهر نبود.... تلفنی بهش گفتم میترسم.. گفت: اینم یه مبارزست. فکر کردی من نمیترسم؟ منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یه قهرمان بود. گفت: آدم هر چه قدر طالب شهادت باشه؛ زندگی رو هم دوست داره. همین باعث ترس میشه. فقط چیزی که هست؛ ما دلمون رو میسپاریم به خدا...🙏 حرف هاش انقدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم برم خونه ی خودمون... دو سه روز بعد دوباره زنگ زد.. گفت: فرشته، با بچه ها برید جاهایی که موشک زدن رو ببینید . چرا باید این کار رو میکردم؟! گفت:برای اینکه ببینید چقدر آدم خود خواهه...   دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم... نه اینکه ناراحت شده باشم، خجالت میکشیدم از خودم... با علی و هدی رفتیم جایی رو که تازه موشک زده بودن. یه عده نشسته بودن روي خاكا... یه بچه مادرش رو صدا می زد که زیر آوار مونده بود، اما کمی اونطرفتر، مردم سبزه می خریدن و تنگ ماهی دستشون بود... انگار هیچ غمی نبود... من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدوم از این آدما باشم. نه غرق در شادي خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خود خواهیه. منوچهر میخواست اینو به من بگه... همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی می زد که من رو به خودم می آورد.. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ 📝 منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد میومد تهران و می موند. وقتی تهران بود صبحا می رفت پادگان وشب? میومد... 《نگاهش کرد... آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روز ها بیشتر عادت کرده بود به بودنش. وقتی میخواست برود منطقه، دلش پر از غم میشد. انگارتحملش? کم شده باشد. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلش میخواست در نماز ها به او اقتدا کند، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود فرشته یواشکی پشتش ایستاده و به او اقتدا کرده، ناراحت شد. از آن به بعد گوشه ی اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد! چشم هایش را بسته بود و اذان می گفت. به (حی علی خیر العمل) که رسید، فرشته از گردنش آویزان شد و بوسیدش!! منوچهر (لا اله الا االله)گفت و مکث کرد...! گردنش را کج کرد? و به فرشته نگاه کرد: عزیز من این چه کاری است تو میکنی؟ میگوید بشتابید به سوي بهترین عمل، آن وقت تو می آیی وشیطان? می شوی؟ فرشته چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی خیسش چسبیده بود، کنار زد و گفت:به نظر خودم که بهترین کار را می کنم...!!!》 شاید شش ماه اول ازدواجمون? که منوچهر رفت جبهه برام راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شیش دیگه طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت وابسته تر می شدم. دلم میخواست هر روز جمعه باشه و بمون خونه. جنگ که تموم شد، گاهی برای پاکسازی ومرزداری? میرفت منطقه. هربار که میومد لاغرتر و ضعیف تر شده بود.غذا? نمیتونست بخوره... میگفت: "دل و رودم رو میسوزونه." همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمیدونستیم شیمیایی چیه و چه عوارضی داره... دکترا هم تشخیص نمیداد. هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یه سرم میزدن و دو روز استراحت میدادن و میومدیم خونه... اون سالها فشار اقتصادی زیاد بود. منوچهر یه پیکان خرید که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست. ترافیک و سر و صدا اذیتش میکرد. پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی🍽 داشت. بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت. نمیدونستم، وقتی فهمیدم، بهش توپیدم که چرا این کار رو میکنی؟ گفت: "تا حالا هر چی خجالت شماها رو کشیدم بسه... پرسیدم: "معذب نیستی؟" گفت: "نه، برای خونوادم کار میکنم." 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
اینکه برای ک همسرتون میکشه ازش میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط نباشه گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل وحتی یک بخرید خاطره: حمید شبهای جمعه میرفت؛ چندین بار به من میگفت ولی چون میکشیدم نمیرفتم این بار حرفش را نکردم. فردای ان روز بعد از کلاس حمید طبق معمول با دنبالم اومده بود ولی این بار با 🌹 پرسیدم به چه مناسبت گرفتی گفت این قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای برات گرفتم... ✍ همسر شهید 🍃🌹🍃🌹 @chaadorihhaaa
در حصار چادرِ خود در امانے تا ابد😌 قدرِ این ارثیہ را باید بدانے تا ابد❤️ پاڪ بودن اولین شرطسٺ میخواهے اگر☝️ در پناه چادرِ زهـرا بمانے تا ابد🌸 〰〰〰〰〰〰〰 @chaadorihhaaa
#خبر دادستان کل کشور: 🔸بنده برای حضور بانوان در ورزشگاه آزادی اعتراض کردم؛ حمله بسیاری از سوی اصلاح‌طلبان، اصولگرایان، آقایان برخاسته از حوزه علمیه قم و غیره به بنده شد که البته باکی از این حملات ندارم؛ اما چه مقدار حمایت شدم؟! #کم‌کاری_ما 😔😔 @chaadorihhaaa
❌ آرایش می‌کند و می‌گوید "تو نبین!!" ❌ عشوه می‌ریزد و می‌گوید "قوی باش و تحریک نشو"!! ❌ عطر محرک می‌زند و... "اذیتی دماغتو بگیر"!! ❌ کفش پاشنه‌بلند می‌پوشد... "سرت به کار خودت باشه"!! بعد بالای پیج اینستایش نوشته: من...آریایی‌ام دینم...انسانیت خاک بر سر دینت... تف به انسانیتت... @chaadorihhaaa
تابیده شده به شهر قم نور خدا از مقدم خورشید حیا، اخت رضا 💐۲۳ ربیع الاول سالروز ورود کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام به شهر قم، تبریک و تهنیت باد. 💐 @chaadorihhaaa
🌺 تجربه #غدی_فرانسیس بانوی #مستندساز #مسیحی #لبنانی از تجربه #حجاب_اجباری در #حرم_امام_رضا (ع) ✅ واقعا چرا از #آرامش حجاب برای #زنان و #دختران مان نگفته ایم ✅ چرا با #هنر با #فرهنگسازی کاری نکرده ایم #زن ما بجای آنکه با #ذائقه_سازی احساس محدودیت از #حجاب کند، خود را با حجاب همچون #ملکه و #فرشته ای تصور کند که بخاطر حجابش با #وقار و #طمانینه قدم برمیدارد.. چرا فورا برای هر ناهنجاری به برخورد خشونت آمیز و برخوردهای #انتظامی و #امنیتی و راحت ترین راه متوسل می‌شویم. @chaadorihhaaa