eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌹✨ 🌸 لبـاس ها نـازک و محـرک نپـوشید!! 🌸 خواهر زن به داماد نامحرم است. اما بعضی ازدواج می کنند خواهر زن بدون حجاب جلوی داماد می آید و می خندد. ولی خواهر زن نامحرم است). اسما خواهرزن پیغمبر با لباس نازک آمد نزد پیغمبر. تا وارد شد پیغبر روی خود را برگرداند و فرمودند: که برو و لباس کلفت بپوش و فرمودند: نمی دانید فقط می شود به کف و صورت زن نامحرم نگاه کرد؟ اگر از روی شهوت باشد که حرام است. اما به طور عادی در خانه، اداره، مهمانی صورت و کف لازم نیست پوشیده باشد. حدیث داریم هر کسی لباسش نازک باشد دین اش نازک می شود. کسی چادر نازک بپوشد و شلوار تنگ بلوز کوتاه است. این مثل عدم است. حضرت از کنار قبرستان بقیع رد می شد یک خانم آمد سوار مرکب بود. یک دفعه پای مرکب خانم رفت درون یک چاله. محکم افتاد زمین. پیغمبر صورت خودش را برگرداند. اگر یک خانم چادرش افتاد صورت خود را برگردانید و نگاه نکنید. زن شلوار گشاد پاش بود. یکی گفت حضرت شلوار گشاد پایشان است. حضرت لبخندی زد و فرمود: بر خانم ها باد شلوار های پوشش دار. بعضی شلوارها محرک است و باعث کشش نامحرم می شود. 〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗 🖊@chaadorihhaaa
🔴دوست خیلی مهمه! رفیق خیلی مهمه! تقریبا مطمئنم کسی که دوست خوبی نداره، خیلی بعیده بتونه تا آخر آدم خوبی بمونه و هر روز رشد کنه و تقریبا مطمئنم کسی که تو جمع دوستان اهل گناه 👩👩👧👦😈 هست بالاخره یه روزی خودش هم دست به گناه میزنه😩 💠حدیث میگه: المرء علی دین خلیله! یعنی انسان به دین دوستشه یعنی همون جوری میشی که دوستات هستن. اخلاقت ، حرفات، علایقت، حجابت!! نمازت مخصوصا تو سنین نوجوانی... دوست خوبم...😔 اگه دوستای اهل گناه داری، یا هدایتشون کن یا اگه زورت نمیرسه فاصله بگیر!✖️✖️ حدیث میگه: دوست خوب از تنهایی بهتره، ولی تنهایی از دوست بد، بهتره!❗️❗️ شجاعت میخواد که از دوستای اهل گناه فاصله بگیری⛔️ بهت این اطمینان رو میدم که اگه جدا شدی خدا دوست امام زمانی میذاره سر راهت. 👇👇👇👇 ╔══ ⚘ ═══ ⚘ ══╗   🖊@chaadorihhaaa ╚══ ⚘ ═══ ⚘ ══╝
و زنان پاک برای مردان پاک👱♂ ... 🌺سوره نور آیه 26🌺 ✨بسم الله الرحمن الرحیم.✨ «الْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ وَ الْخَبیثُونَ لِلْخَبیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَریمٌ» 🍃ترجمه: زنان ناپاک از آن مردان ناپاکند، و مردان ناپاک نیز به زنان ناپاک تعلّق دارند؛ و زنان پاک از آن مردان پاک، و مردان پاک از آن زنان پاکند! اینان از نسبتهای ناروایی که (ناپاکان) به آنان میدهند مبرّا هستند؛ و برای آنان آمرزش (الهی) و روزی پرارزشی است 🖊 @chaadorihhaaa
سلام وقت تون بخیر ی کودک 4ساله تصادف کرده والان درICUبستریه لطف میکنید در کانال تون بزارین براش دعا کنند و سوره ی حمد برای شفاش بخونن 😔💔
#روحانی خطاب به منتقدان: شما بزدل و #بی_شناسنامه هستید شناسنامه خانواده روحانی: خودش: #حسن_روحانی برادرش: #حسین_فریدون پسرش: #مجید_عمرانی @chssdorihhaaa
🔰اندکی 🔰 رابطه ات را کات کردی،،✔️ برای دل کندن از گناه# گریه کردی،،نذر کردی،،به هر دری زدی که باز هم به آغوش👐👐 خدا برگردی... 🐾🐾🐾 اوائل خیلی سختت بود دلتنگی آرامشت را طوف🌪ان میکرد... ولی تو به جمله ی ‌"ما #(میتوانیم") ایمان آوردی... ✈️استارت برگشت را زدی...قدم اول "چله زیارت عاشورا" برای حال خوبت ... کمی بعد با خودت عهد بستی نمازهایت را اول وقت بخوانی... 🐾🐾🐾 کم کم حیا برایت معنا پیدا کرد آرام آرام فهمیدی پاک زندگی کردن چه# آرامشی دارد.. طعم "آغوش 🙏خدا" عجیب برایت خواستنی شده بود... حس و حال با خدا بودن را با هیچ حال و هوای# شیطانی عوض نمیکردی.. گاهی گذشته ی تلخ را برای"تلنگر" به خودت یادآوری میکردی... و لبخند بر لبانت مینشست که با ترک گناه دل فاطمه💐💐💐 را شاد کردی از وجود شیطان قبل از کات در زندگیت چیزی نمیگویم... ولی در ثانیه به ثانیه زندگی ات بعد از انتخاب راه بندگی با خواهش های شیطان👺👺 جنگیدی... آن شب های دلتنگی را به یاد داری..؟؟؟.چقدر دلت خواهش کرد و چقدر استقامت کردی... گاهی از شدت دلتنگی بدن درد به سراغت می آمد ... گاهی تمام صورتت خیس از گریه میشد😂😂😂... ولی تو در این آزمون بندگی درخشیدی...🌝🌝 تو در لحظات دلتنگی شیطان را ناامید کردی...💔💔 آن روزها که دلت صدایش را میخواست و توکلام خدا را انتخاب کردی... چرا که گوش اگر از صدای پر شود دیگر چه توقعی است که ندای "أنا بقیة الله" را بشنود... پیشرفت هایت چیزی فراتر از عـــالــــی است ... امـــــــــــــــــا!!!!؟ ❌🚫❌ من احساس خطر میکنم: اگر هر از گاهی به نیت کنجکاوی شماره اش را سیو و پروفایلش را چک میکنی من احساس خطر میکنم: اگر گاهی به اندازه ی یک دقیقه دلتنگ آن روزها شوی... روزهایی که مهدی فاطمه برای بازگشتت با گریه دعا میکرد🌷🌷🌷 من احساس خطر میکنم: اگر تا آن حد به خودت مطمئن شوی که دانسته هایت به نیت تجربه برای# نامحرم بگویی،، میدانم نیت تو صرفا "کمک" است اما شیطان هنوز هم انتظار بازگشتت را میکشد ... مگر میشود دشمن قسم خورده یه لحظه بی خیال آدم شود؟؟ ✔️من احساس خطر میکنم: اگر کم کم عهد هایت را فراموش کنی... و من احساس خطر میکنم اگر تو احساس خطر نکنی!!!! التماس کمی 💐💐💐💐 🖊@chaadorihhaaa
#یااباعبـدلله{♥️} ما گُـمْ شُـدِگــانیمْ ڪِـه اَنــدَرْ خَـمِ دُنــیـا✨🌱 تَنها هُنـَرِ ماستْ ڪِه مَجنـونِ حُـسِـیـنـیم 🙌💓 #صلى_الله_عليك_يااباعبدلله←💛 @chaadorihhaaa
: ✨✨ 📝 منوچهر دوست نداشت ناله کنه، راضی میشد به مرفین زدن. و من دلم می گرفت این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست جبهه کجاست وجنگ یعنی چی.... دلم می خواست باماشین بزنم پاشو خورد کنم ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه ما دو سال تو خونه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم. از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن.ماشین رو فروختیم، یه وام از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم. دور و برمون پر از تپه و بیابون بود... هوای تمیزی داشت... منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد... بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی. یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم. با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه. دوتایی می رفتیم پارك قیطریه... مثل دوران نامزدی...... بعضی شباچهارتایی می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه ی هدی🚴 رو می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگه حالش بد میشد می موندیم چیکار کنیم... زمستونای سردی داشت....آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود. پدرم خونه ای داشت که رو به  راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه.... منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا... 《دستهایش را دوردست منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا میکرد، حلقه کرد... گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند. بیا بروییم پایین. نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده🕊 منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد. منوچهر گفت: "دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم." فرشته شانه هایش را بالا انداخت؛ "همچین دوربینی وجود ندارد! " منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم❤️ را بسازم، اما دلم ضعیف است." فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت: "من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم اینجا تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین" منوچهر دوربین🔭 را از جلوی چشمش برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا هستم."》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 دلم که میگیره، میرم پشت بوم... از وقتی منوچهررفت تا یه سال آرامش نشستن نداشتم. مدام راه می رفتم به محض اینکه می رفتم بالا کمی که راه می رفتم، می نشستم روی سکو و آروم میشدم، همون که منوچهر روش می نشست... روبروی قفس کبوترا می نشست، پاهاش رو دراز می کرد و دونه میریخت و کبوترا میومدن روی پاش می نشستن و دونه بر می چیدن... کبوترا سفید سفیدبودن یا یه طوق گردنشون داشتن. از کبوترای سياه و قهوه ای خوشش نمیومد.. می گفتم: تو از چیه این پرنده ها خوشت میاد؟ میگفت: از پروازشون. چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کنه. دوست نداشت توی خواب بمیره. دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی کرد شب بخوابه... شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت و تا برسه بیمارستان شهید شد. چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کنه. بیخوابه.... بدش میومد هوشیار نباشه و بره... شبا بیدار می موندم تا صبح که اون بخوابه. برام سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت میخوابیدم، کسل نمی شدم. شب اول منوچهر بیدار موند. دوتایی مناجات حضرت علی می خوندیم. تموم که می شد از اول می خوندیم، تا صبح..... شباي دیگه براش حمد می خوندم تا خوابش ببره. مدتی بود هوایی شده بود. یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یه شب تلویزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریادزد «حمله کنید، بکشیدشون، نابودشون کنید ».... یهو صدای منوچهر رفت بالا که «خاك بر سرتون با فیلم این ساختنتون!  کدوم فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟مگه کشور گشایی بود؟ چرا همه چیزو ضایع می کنید؟....» چشماشو بسته بود و بد و بیراه می گفت.... تا صبح بیدار بود فردا صبح زود رفت بیرون. باغ فیض نزدیک خونمون بود. دوتا امام زاده داره. می رفت اونجا. وقتی برمی گشت چشم هاش پف کرده بود.... نون بربری خریده بود. حالش رو پرسیدم گفت: خوبم، خستم، دلم می خواد بمیرم... به شوخی گفتم: آدمی که میخواد بمیره نون نمی خره! خندش گرفت.....! گفت: یه بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری؟!   اما اون روز هر کاری کردم سر حال نشد. خواب بچه ها رو دیده بود. نگفت چه خوابی..... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
🍃🌸 #سبک_زندگی_شهدا #شهیدمهدی_زین_الدین 🍃🌸 @chaadorihhaaa
توی کلاس درس خدا اونی که ناشُکری میکنه رَدمیشه! اونی که ناله میکنه تجدید میشه! اونی که صَبر میکنه قبول میشه! اونی که شکُرمیکنه شاگردممتازمیشه!🌸🍃 امیدوارم شاگرد ممتاز خدا باشید 🌺 🖊 @chaadorihhaaa
سلام من دختری هستم 25ساله تو سن 16سالگی دوست پسر داشتم خیلی هم بودم لذت هم میبردم از کاری که دارم انجام میدم ما خانواده خیلی راحتی هستیم دوست پسر داشتن و این ها خیلی هم بزرگی نیست تو خانوادمون تو عروسی ها میرقصیدم جلوی پسرها و مردهای فامیل این هم اصلا چیزی نبود تو فرهنگ خانوادگیمون... با دوست پسرم خیلی راحت بودم.. اون دوست پسرم کات کرد با پسربدی دوست شدم همینطور تا 20سالگی ادامه داشت 4سال شب و روز با این پسر اون پسر حرف زدم دل بستم عاشق شدم شکسته شدم یه شب دیگه حالم از خودم بهم خورد😔 واقعا روحم مچاله شده بود حس دستمال کاغذی بودن بهم دست داد حس انزجار از خودم اونشب حس کردم دارم میمیرم انگار آخرین شب زندگیم بود خیلی دلم شکسته بود خیلی کردم یادم رفته بود قبله کدوم طرفه 😔 رفتم دست صورتم و بشورم وضو گرفتم و و برداشتم و باز کردم سوره زمر اومد 💎آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ افتادم به و زار زدم زجه زدم آب رو آتیش بود اون کلمه ورق زندگی من و برگردوند گمشدم و پیدا کرده بودم رو در و دیوار نوشتم آیا برای بنده اش کافی نیست؟ از فردای اون روز جواب هیچ پسری و ندادم کردم تو عروسی ها شرکت میکردم همه میگفتن بلند شو برقص حالم واقعا از خودم بهم میخورد که یه رقاصه بودم برای مردهای فامیل قبلا انگار چشمام بسته بود واقعا نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم کم کم عروسی رفتن هام و کم کردم و الان اصلا شرکت نمیکنم روزهای اول با تمسخر فامیل بود الان کاری به کارم ندارن اول غرق تو آیه قرآن بودم یکم گذشت با استاد آشنا شدم با استاد آشنا شدم بعد از اون لبخند برام مطرح بود موهام خیلی بلند بود و همیشه از روسریم بیرون بود این و یه امتیاز میدونستم از موهامم بدم اومده بود موهام و از ته زدم فقط لبخند رضایت امام زمان برام مهم بود الان هم 5سال از اون روز گذشته و من پشیمونم از اینکه چرا انقدر دیر برگشتم تهوعی باید تا تحولی شاید.... من حالم از خودم و گناهام بهم خورد باعث شد... 🖊 @chaadorihhaaa