eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰اندکی 🔰 رابطه ات را کات کردی،،✔️ برای دل کندن از گناه# گریه کردی،،نذر کردی،،به هر دری زدی که باز هم به آغوش👐👐 خدا برگردی... 🐾🐾🐾 اوائل خیلی سختت بود دلتنگی آرامشت را طوف🌪ان میکرد... ولی تو به جمله ی ‌"ما #(میتوانیم") ایمان آوردی... ✈️استارت برگشت را زدی...قدم اول "چله زیارت عاشورا" برای حال خوبت ... کمی بعد با خودت عهد بستی نمازهایت را اول وقت بخوانی... 🐾🐾🐾 کم کم حیا برایت معنا پیدا کرد آرام آرام فهمیدی پاک زندگی کردن چه# آرامشی دارد.. طعم "آغوش 🙏خدا" عجیب برایت خواستنی شده بود... حس و حال با خدا بودن را با هیچ حال و هوای# شیطانی عوض نمیکردی.. گاهی گذشته ی تلخ را برای"تلنگر" به خودت یادآوری میکردی... و لبخند بر لبانت مینشست که با ترک گناه دل فاطمه💐💐💐 را شاد کردی از وجود شیطان قبل از کات در زندگیت چیزی نمیگویم... ولی در ثانیه به ثانیه زندگی ات بعد از انتخاب راه بندگی با خواهش های شیطان👺👺 جنگیدی... آن شب های دلتنگی را به یاد داری..؟؟؟.چقدر دلت خواهش کرد و چقدر استقامت کردی... گاهی از شدت دلتنگی بدن درد به سراغت می آمد ... گاهی تمام صورتت خیس از گریه میشد😂😂😂... ولی تو در این آزمون بندگی درخشیدی...🌝🌝 تو در لحظات دلتنگی شیطان را ناامید کردی...💔💔 آن روزها که دلت صدایش را میخواست و توکلام خدا را انتخاب کردی... چرا که گوش اگر از صدای پر شود دیگر چه توقعی است که ندای "أنا بقیة الله" را بشنود... پیشرفت هایت چیزی فراتر از عـــالــــی است ... امـــــــــــــــــا!!!!؟ ❌🚫❌ من احساس خطر میکنم: اگر هر از گاهی به نیت کنجکاوی شماره اش را سیو و پروفایلش را چک میکنی من احساس خطر میکنم: اگر گاهی به اندازه ی یک دقیقه دلتنگ آن روزها شوی... روزهایی که مهدی فاطمه برای بازگشتت با گریه دعا میکرد🌷🌷🌷 من احساس خطر میکنم: اگر تا آن حد به خودت مطمئن شوی که دانسته هایت به نیت تجربه برای# نامحرم بگویی،، میدانم نیت تو صرفا "کمک" است اما شیطان هنوز هم انتظار بازگشتت را میکشد ... مگر میشود دشمن قسم خورده یه لحظه بی خیال آدم شود؟؟ ✔️من احساس خطر میکنم: اگر کم کم عهد هایت را فراموش کنی... و من احساس خطر میکنم اگر تو احساس خطر نکنی!!!! التماس کمی 💐💐💐💐 🖊@chaadorihhaaa
#یااباعبـدلله{♥️} ما گُـمْ شُـدِگــانیمْ ڪِـه اَنــدَرْ خَـمِ دُنــیـا✨🌱 تَنها هُنـَرِ ماستْ ڪِه مَجنـونِ حُـسِـیـنـیم 🙌💓 #صلى_الله_عليك_يااباعبدلله←💛 @chaadorihhaaa
: ✨✨ 📝 منوچهر دوست نداشت ناله کنه، راضی میشد به مرفین زدن. و من دلم می گرفت این حرف ها رو کسی می زد که نمی دونست جبهه کجاست وجنگ یعنی چی.... دلم می خواست باماشین بزنم پاشو خورد کنم ببینه میتونه مسکن نخوره و دردش رو تحمل کنه ما دو سال تو خونه های سازمانی حکیمیه زندگی می کردیم. از طرف نیروی زمینی یه طبقه رو بهمون دادن.ماشین رو فروختیم، یه وام از بنیاد گرفتیم و اونجا رو خریدیم. دور و برمون پر از تپه و بیابون بود... هوای تمیزی داشت... منوچهر کمتر از اکسیژن استفاده می کرد... بعدظهرا با هم می رفتیم توی تپه ها پیاده روی. یه گاز سفری و یک اجاق کوچک و ماهیتابه ای که به اندازه ی دو تا نیمرو درست کردن جا داشت خریدیم. با یه کتری و قوری کوچیک و یه قمقمه. دوتایی می رفتیم پارك قیطریه... مثل دوران نامزدی...... بعضی شباچهارتایی می رفتیم پارك قیطریه برای علی و هدی دوچرخه خریده بود. پشت دوچرخه ی هدی🚴 رو می گرفت و آهسته می برد و هدی پا می زد تا دوچرخه سواری یاد گرفت. اگه حالش بد میشد می موندیم چیکار کنیم... زمستونای سردی داشت....آنقدر که گازوییل یخ می زد. سختمون بود. پدرم خونه ای داشت که رو به  راهش کردیم و اومدیم یه طبقش نشستیم. فریبا و جمشید طبقه ی دوم و ما طبقه ی سوم اون خونه.... منوچهر دوست داشت به پشت بوم نزدیک باشه. زیاد می رفت اون بالا... 《دستهایش را دوردست منوچهر که دوربین را جلوی چشمش گرفته بود و آسمان را تماشا میکرد، حلقه کرد... گفت: من از این پشت بام متنفرم. ما را از هم جدا می کند. بیا بروییم پایین. نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده🕊 منوچهر را بکشد بالا و ساعت ها نگهش دارد. منوچهر گفت: "دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم." فرشته شانه هایش را بالا انداخت؛ "همچین دوربینی وجود ندارد! " منوچهر گفت: "چرا هست. باید دلم❤️ را بسازم، اما دلم ضعیف است." فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت: "من این حرف ها سرم نمی شود. فقط می بینم اینجا تو را از من دور می کند، همین. بیا برویم پایین" منوچهر دوربین🔭 را از جلوی چشمش برداشت و دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت: "هر وقت دلت برایم تنگ شد بیا اینجا. من آن بالا هستم."》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 دلم که میگیره، میرم پشت بوم... از وقتی منوچهررفت تا یه سال آرامش نشستن نداشتم. مدام راه می رفتم به محض اینکه می رفتم بالا کمی که راه می رفتم، می نشستم روی سکو و آروم میشدم، همون که منوچهر روش می نشست... روبروی قفس کبوترا می نشست، پاهاش رو دراز می کرد و دونه میریخت و کبوترا میومدن روی پاش می نشستن و دونه بر می چیدن... کبوترا سفید سفیدبودن یا یه طوق گردنشون داشتن. از کبوترای سياه و قهوه ای خوشش نمیومد.. می گفتم: تو از چیه این پرنده ها خوشت میاد؟ میگفت: از پروازشون. چیزی که مثل مرگ دوست داشت لمسش کنه. دوست نداشت توی خواب بمیره. دوستش ساعد که شهید شد تا مدتها جرات نمی کرد شب بخوابه... شهید ساعد جانباز بود. توی خواب نفسش گرفت و تا برسه بیمارستان شهید شد. چند شب متوجه شدم منوچهر خیلی تقلا می کنه. بیخوابه.... بدش میومد هوشیار نباشه و بره... شبا بیدار می موندم تا صبح که اون بخوابه. برام سخت نبود با این که بعد از اذان صبح فقط دو سه ساعت میخوابیدم، کسل نمی شدم. شب اول منوچهر بیدار موند. دوتایی مناجات حضرت علی می خوندیم. تموم که می شد از اول می خوندیم، تا صبح..... شباي دیگه براش حمد می خوندم تا خوابش ببره. مدتی بود هوایی شده بود. یاد دوکوهه و بچه های جبهه افتاده بود به سرش. کلافه بود. یه شب تلویزیون فیلم جنگی داشت. یکی از فرمانده ها با شنیدن اسم رمز فریادزد «حمله کنید، بکشیدشون، نابودشون کنید ».... یهو صدای منوچهر رفت بالا که «خاك بر سرتون با فیلم این ساختنتون!  کدوم فرمانده جنگ می گفت حمله کنید؟مگه کشور گشایی بود؟ چرا همه چیزو ضایع می کنید؟....» چشماشو بسته بود و بد و بیراه می گفت.... تا صبح بیدار بود فردا صبح زود رفت بیرون. باغ فیض نزدیک خونمون بود. دوتا امام زاده داره. می رفت اونجا. وقتی برمی گشت چشم هاش پف کرده بود.... نون بربری خریده بود. حالش رو پرسیدم گفت: خوبم، خستم، دلم می خواد بمیرم... به شوخی گفتم: آدمی که میخواد بمیره نون نمی خره! خندش گرفت.....! گفت: یه بار شد من حرف بزنم تو شوخی نگیری؟!   اما اون روز هر کاری کردم سر حال نشد. خواب بچه ها رو دیده بود. نگفت چه خوابی..... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
🍃🌸 #سبک_زندگی_شهدا #شهیدمهدی_زین_الدین 🍃🌸 @chaadorihhaaa
توی کلاس درس خدا اونی که ناشُکری میکنه رَدمیشه! اونی که ناله میکنه تجدید میشه! اونی که صَبر میکنه قبول میشه! اونی که شکُرمیکنه شاگردممتازمیشه!🌸🍃 امیدوارم شاگرد ممتاز خدا باشید 🌺 🖊 @chaadorihhaaa
سلام من دختری هستم 25ساله تو سن 16سالگی دوست پسر داشتم خیلی هم بودم لذت هم میبردم از کاری که دارم انجام میدم ما خانواده خیلی راحتی هستیم دوست پسر داشتن و این ها خیلی هم بزرگی نیست تو خانوادمون تو عروسی ها میرقصیدم جلوی پسرها و مردهای فامیل این هم اصلا چیزی نبود تو فرهنگ خانوادگیمون... با دوست پسرم خیلی راحت بودم.. اون دوست پسرم کات کرد با پسربدی دوست شدم همینطور تا 20سالگی ادامه داشت 4سال شب و روز با این پسر اون پسر حرف زدم دل بستم عاشق شدم شکسته شدم یه شب دیگه حالم از خودم بهم خورد😔 واقعا روحم مچاله شده بود حس دستمال کاغذی بودن بهم دست داد حس انزجار از خودم اونشب حس کردم دارم میمیرم انگار آخرین شب زندگیم بود خیلی دلم شکسته بود خیلی کردم یادم رفته بود قبله کدوم طرفه 😔 رفتم دست صورتم و بشورم وضو گرفتم و و برداشتم و باز کردم سوره زمر اومد 💎آیا خدا برای بنده اش کافی نیست؟ افتادم به و زار زدم زجه زدم آب رو آتیش بود اون کلمه ورق زندگی من و برگردوند گمشدم و پیدا کرده بودم رو در و دیوار نوشتم آیا برای بنده اش کافی نیست؟ از فردای اون روز جواب هیچ پسری و ندادم کردم تو عروسی ها شرکت میکردم همه میگفتن بلند شو برقص حالم واقعا از خودم بهم میخورد که یه رقاصه بودم برای مردهای فامیل قبلا انگار چشمام بسته بود واقعا نمیفهمیدم چیکار دارم میکنم کم کم عروسی رفتن هام و کم کردم و الان اصلا شرکت نمیکنم روزهای اول با تمسخر فامیل بود الان کاری به کارم ندارن اول غرق تو آیه قرآن بودم یکم گذشت با استاد آشنا شدم با استاد آشنا شدم بعد از اون لبخند برام مطرح بود موهام خیلی بلند بود و همیشه از روسریم بیرون بود این و یه امتیاز میدونستم از موهامم بدم اومده بود موهام و از ته زدم فقط لبخند رضایت امام زمان برام مهم بود الان هم 5سال از اون روز گذشته و من پشیمونم از اینکه چرا انقدر دیر برگشتم تهوعی باید تا تحولی شاید.... من حالم از خودم و گناهام بهم خورد باعث شد... 🖊 @chaadorihhaaa
زندگےختم‌ به شهادت نشود زیبانیست✌: 💔🍂💔 🔸📝به بهانه بازگشت پرستوهاے عاشق🕊 و دلخوشے دلهاے گرفته و غمگین براے شهداے گمنام...😔💔 عاشق تر از تو سراغ ندارم... مشهورخوبان عالم!😔 گمنام منم که در میان هیاهوے زمین و شلوغے اسم و رسم ها گم شده ام!😭😭 تو گمنام نیستے💔 فاتح عشق،🍂 مگر میشود نامش گم شود؟!!!😔 فقط نخواستے سنگ سرد نامت را در آغوش بگیرد.😔💔 گمنام منم!😔 من که تمام نشانه هاے گم شدن را هر روز به خودم مےآویزم و مےچرخم...😔 پشت فریب #نام و #مقام و راه آسمان را گم ڪرده ام...😭 همدم نسیم صحرا شدن عجب صفایے داشته برایت، مشهور ملڪوت خدا!💔🕊 نشانه‌ے اسمت را براے اهل زمین بجا نگذاشتے💔... درست شبیه زن جوانے که خواست #بهشت_پنهان زمین ما باشد.👌💔 تا هرلحظه عاشق ترمان ڪند به هواے عطر یاسش که همه جا هست💔 و نیست... امروز نگاه مهربانت را روانه‌ے روح خسته ام ڪن که سخت محتاجم💔😭، #گمنام_مهربان_من😔 گمنام منم، اسیـــر یڪ نــام😔 @chaadorihhaaa
مُنِیب: 🍃🌸 شهدا عاشق اند... #معشوق آنها خداست شهدا شاگردان کلاس درسِ #حسین(ع)اند شهدا معلم اند و درسشان #شهادت آنها مسلح اند به سلاح #ایمان مسافرند و مقصدشان ، لقاءالله است مستحکم اند و تکیه گاهشان #خدا ست #نسئل_الله_منازل_الشهداء #شهیداحمدمشلب 🍃🌸 @chaadorihhaaa
#یااباعبـدلله💚🌱 اینجا اگر نوڪر شدی درعرش سلطان میشوی{💓} زانو بزن در محضرش طوفان میدان میشوی💛 نام حسین‌بن‌علے داروی درد عالم اسٺ✨♡ فطرس بگو یڪ #یاحسین والله درمان میشوی😍✌️ @chaadorihhaaa
✨✨ ✨ 📝 《 گاهی از نمازش می فهمید دلتنگ است. دلتنگ که می شد، نماز خواندنش زیاد میشد و طولانی. دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند. اما چه طوری؟ منوچهر می گفت «اگر دلت با خدا صاف باشد،خوردنت، خوابیدنت،خنده ها و گریه هات برای خدا باشد، اگر حتی برای او عاشق شوی، آن وقت بد نمی بینی، بدی هم نمیکنی، همه چیز زیبا می شود » و او همه ی زیبایی ها را در منوچهر می دید. با او میخندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد..... "نردبان این جهان ما و منی ست عاقبت این نردبان بشکستنی ست لیک آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست" چرا این را میخواند؟ او که با کسی کاری نداشت. پرسید گفت: "برای نفسم می خوانم"》 اما من نفسانیات نمی دیدم. اصلا خودش رو نمی دید... یادمه یه بار وصیت کرد "وقتی من رو گذاشتید توی قبر، یه مشت خاك بپاش به صورتم ." پرسیدم "چرا؟" گفت "برای اينکه به خودم بیام. ببینم دنیایی که بهش دلبسته بودم و به خاطرش معصیت می کردم یعنی همین " گفتم "مگه تو چه قدر گناه کردی؟" گفت "خدا دوست نداره بنده هاش رو رسوا کنه. خودم میدونم چی کاره ام " حال منوچهر روز به روز وخیم تر می شد. بامرفین ومسکن دردش رو آروم می کردن. دی ماه حال خوشی نداشت. نفساش به خس خس افتاده بود. گفتم ولش کن امسال برای علی جشن تولدنمی گیریم... راضی نشد.... گفت "ما که برای بچه ها کاری نمی کنیم. نه مهمونی رفتنشون معلومه نه گردش و تفریحشون. بیشترین تفریحشون اینه که بیان بیمارستان عیادت من ." خودش سفارش کیک بزرگی داد که شکل پیانو بود. چند نفر رو هم دعوت کردیم.... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 《خوشبخت بود و خوشحال. خوشبخت بود چون منوچهر را داشت، خوشحال بود چون علی و هدی پدر را دیدند و حس کردند. و خوشحال تر می شد وقتی میدید دوستش دارند. منوچهر برای عید یک قانون گذاشته بود، خرید از کوچک به بزرگ. اول هدی بعد علی بعد فرشته و بعد خودش.... ولی ناخود آگاه سه تایی می ایستادند براي انتخاب لباس مردانه.....! منوچهر اعتراض می کرد اما آنها کوتاه نمی آمدند. روز مادر علی و هدی برای منوچهر بیشتر هدیه🎁 خریده بودند. برای فرشته یک اسپری گرفته بودند و برای منوچهر شال گردن، دستکش، پیراهن و یک دست گرمکن.... این دوست داشتن❣ برایش بهترین هدیه بود ....》 به بچه هام میگم "شما خوشبختید که پدرتون رو دیدید وحرفاش رو شنیدیدو باهاش درد دل کردید. فرصت داشتید سؤالاتون رو بپرسید و محبتش رو بچشید.... به سختیاش می ارزید." دو روز مونده به عید هفتاد و نه بود که دل درد شدیدی گرفت. از اون روزایی که فکر می کردم تموم میکنه.... انقدر درد داشت که می گفت "پنجره رو باز کن خودمو پرت کنم پایین " درد می پیچید توی شکم و پاها و قفسه ی سینش... سه ساعتی رو که روز آخر دیدم، اون روز هم دیدم. لحظه به لحظه از خدا فرصت می خواستم. همیشه دعا می کردم کسی دم سال تحویل داغ عزیزش رو نبینه.... دوست نداشتم خاطره ی بد توی ذهن بچه ها بمونه... تنها بودم بالای سرش.... کاری نمیتونستم بکنم. یه روز و نیم دردکشید و من شاهد بودم... میخواستم علی و هدی رو خبر کنم بیان بیمارستان، سال تحویل رو چهارتایی کنار هم باشیم که مرخصش کردن. دلم میخواست ساعتها سجده کنم. میدونستم مهمون چند روزه ست.... برای همین چند روز دعا کردم... بین بد و بدتر بد را انتخاب می کردم. منوچهر می گفت "بگو بین خوب و خوبتر، و تو خوب رو انتخاب میکنی...هنوز نتونستی خوبتر رو بپذیری. سر من رو کلاه میذاری." 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨