🌹🌹دعای روز دوم ماه مبارك رمضان
💠💠 اللهمّ قَرّبْني فيهِ الى مَرْضاتِكَ وجَنّبْني فيهِ من سَخَطِكَ و نَقماتِكَ و وفّقْني فيهِ لقرآئةِ آياتِكَ برحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمين.
✅ خداوندا، مرا در اين روز به رضا و خشنوديت نزديك ساز
✅ و از خشم و غضبت دور فرما
✅ و براي قرائت آيات قرآنت توفيق ده، به حق رحمتت اي مهربانترين مهربانان.
🔰التماس دعا
🍃 @chaadorihaaa
✍️همسر شهید
#حسادت_زنانه_همسر_شهيد!
وقتی که محسن پسر بزرگم حدود چهار سال داشت و بسیاری از شب ها تب می کرد و مشکلات زندگی بسیار شده بود😔؛ یک شب در خواب من را برای دیدن شهید به بهشت بردند....
وقتی به درب بهشت رسیدم، دیدم آنجا با طاق نصرتی زیبا که از گل های قرمز رُز پوشیده شده🌺، جلوه می کند و رودخانه ای در آنجاست که آنچنان زلال و بی همتاست که فقط از آن یک خط دیده می شود و همه از روی آن به آسانی می گذرند و کوهی که مثل آینه برافراشته شده، در برابرم است😍.
در حالی که انتظار آمدن شهید را میکشیدم😞، ناگهان او را در حالی که دو خانم زیبا در کنارش بودند دیدم😳. آنها آنقدر زیبا و ناز بودند که موهایشان تا کف پایشان کشیده می شد و از دو طرف شهید را محکم گرفته بودند....
من با دیدن این صحنه حسادت زنانه ام گل کرد و قهر کردم و روی برگرداندم و رفتم😠. شهید دنبال من می دوید که نروم و من می گفتم: بایدم بهت خوش بگذره، من با این همه مشکلات، زندگی می کنم و بچه ها را نگه می دارم، اونوقت تو اینجا خوش میگذرونی و ما از یادت رفته ایم😠 و... شهید گفت: به خدا باور کن اینها زن من نیستند، اینها اعمال🕊من هستند و به من چسبیده اند، چکارشان کنم؟!و گفت: میخواهی بگویم بروند؟ دستی زد و آنها غیب شدند و شروع به دلجویی کرد😊و میگفت: ما تو دنیا خیلی کار کردیم و اصلاً زیادی هم آوردیم.👌حاضرم آنها را با تو تقسیم کنم، ولی تو با من قهر نکن.😍
#شهيد_مرتضى_رجب_بلوكات🌷
🍃 @chaadorihhaaa
علیرضا پناهیان
💎چرا ماه رمضان را باید ماه امامزمان(ع) بدانیم؟
💎دعای افتتاح، مهدویبودن اینماه را گوشزد میکند
🌀 #رمضان_ماه_امید_برای_ظهور (ج۱)
🔹همانطور که ماه محرم ماه امامحسین(ع) است؛ ماه رمضان هم باید ماه امامزمان(عج) تلقی شود.
🔻در شبهای قدر پروندۀ گذشتۀ ما و مقدرات آیندۀ ما بهدست امامزمان(عج) امضا میشود. در شب 23رمضان هم طبق روایات، منتظر ندای ظهور هستیم.
🔹 دعای افتتاح-که فرمودهاند در ماه رمضان، هرشب خوانده شود- در واقع تمنای ظهور است.
🔻چرا برای دعای کمیل و ندبه مراسم برگزار میشود، اما برای دعای افتتاح مراسم خاصی در ماه رمضان برگزار نمیشود؟!
🔹 حیف است در ماه رمضان به قرائت قرآن و طلب مغفرت بپردازیم اما دعا برای فرج را فراموش کنیم.
🔻 دعای افتتاح به ما یاد میدهد که در ماه رمضان «دعا برای ظهور» را فراموش نکنیم.
@Chaadorihhaaa
#ادمین_نوشت
سلام🌸🍃
نماز و روزه هاتون قبول😊🌺
🌸دوستان عزیز دیشب بنا به دلایلی رمان در کانال گذاشته نشد، به همین دلیل امروز به جای سه قسمت، پنج قسمت از رمان در کانال گذاشته میشود🌸
#التماس_دعا❤️✨
⁉️اگه حجاب مهم بود چرا خدا ما را عریان افرید ؟⁉️😳😳😳
✔️اینکه انسان برهنه به دنیا میآید شاید بدین دلیل باشد که تولد با لباس👔👖👚، مستلزم وجود دستگاهی شبیه کارخانه نساجی و غیره در رحم مادر است و این امری پر مشقت برای مادر است.
‼️اگر کسي بگويد انسان در ابتدا به شکلي آفريده شده و تا آخر هم به همان شکل باشد يک مغالطه است.😉
انسان در ابتدا گرسنه به دنيا مي آيد آيا تا آخر گرسنه باقي مي ماند يا اينکه بايد خود را سير کند، انسان در ابتدا برهنه به دنيا مي آيد آيا خود را نمي پوشاند و از سرما و گرما محفوظ نمي کند. 🌿🌿
از طرفی خداوند در قران می فرماید:
🌹فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ🌹🌿🌿🌿
🌷پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگیهایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[های درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان برای شما دشمنی آشکار است🌷
✅پس مشخص است که انسان از همان اغاز خلقت شرم و حیا را میشناخته و چون در بهشت حجاب معنویش ریخته میشود بواسطه برگهای بهشتی شروع میکند به پوشاندن خود ⚠️اینگونه سوالات افکار داروینیسم است نه مذهبی
🖊 @Chaadorihhaaa🌸🍃
«أَلاٰ بِذِڪْرِ اللَّهِـ ٺَطْمَئِنُّـ القُلُوبُـ🍃 »
اسٺاٰدے مےفرمود:
این آیہ معنآیش این نیسٺ
ڪہ باٰ ذڪـرِ خداٰ دل آرآم مےگیرد؛
این جملہ یعنے خداٰ مےگوید
" جورے ٺو رآ ساٰخٺہ ام
ڪہ جز باٰ یآدِ من
آرآم نگیـ😌ـرے... "
.
.
اگر بیقـراٰرے،
اگر دلٺنگـے،
اگر دلگیـرے،
گیر ڪآر آنجآسٺ
ڪہ هـزاٰر یـآد
جز یـآدِ او
در دلٺ جولآن مےدهـ❌ـد!
🔻| @chaadorihhaaa 🍂🍁
هدایت شده از 🌸E.Sarkhani🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_هشتاد_و_نهم
- بـه خـاطر تنهـایی کـم حوصـله شـده فقـط همـین! بـه خـاطر رفتـارش از شـما عـذرخواهی مـی کـنم.
انشاالله عروسیم می بینمتون فعلاً خداحافظ!
- متأســفم دخترعمــه مــا آدمــا ي اٌمــل و عقــب مونــده ا ي هســتیم کــه باعــث سرشکســتگیت تــويمراسم عروسیت میشیم. همون بهتر که نیایم.
- علیرضا!
- اجـازه بـدین پـدر! چنـد سـاله ایـن حرفـا عقــده ي دلـم شـده. اگـه شـما حرفـاي خواهرتـون یــادترفتـه مـن نـه، هنـوز یادمـه چطـوري بـین اون همـه آدم تـو روت ایسـتاد و گفـت؛ شـما امـل هـا باعـث
سـرافندگی مـن هسـتین! ایـنم دختـر همـون مـادره! چنـد صـباح دیگـه همـین خـانم اون همـه محبتـیکه توي این خونه بپـاش ر یختـه شـده را فرامـوش مـی کنـه و بـا وقاحـت تمـام بهتـون تـوهین مـی کنـه !
آخـه بـراي ایشـون افـت داره مـا رو بـه خونـواده بـاکلاس شوهرشـون نشـون بـدن، چـرا نمـی خـواینقبول کنید بین ما و اینها هیچ وجه مشترکی نیست.
سپس براي اولین بار با چشمان سیاهش به چشمانم زل زد و گفت:
- لابـد د یـروز خیلـی ذوق مـی کـردي کـه اون جـور ي حـال مـن رو گرفتـی و ریشـخندم کـردي؟ یادتـه چند وقت پیش گفـتم؛ تـو از نظـر اعتقـاد ي بـا فـامیلات فـرق دار ي؟! حـرفم رو پـس مـی گیـرم تـو هـم عین همونایی، دیگه دلم نمی خواد تا وقتی زنده ام چشمم به چشمت بیفته!
علیرضا بـا خشـم بلنـد شـد و بـه اتـاقش رفـت . او بـا نها یـت ادب بیـرونم کـرده بـود چـرا اینقـدر پسـت و سـنگدل شـده بـود؟ مـات و مبهـوت بـه دا یــی و زن دایـی کـه سـرافکنده نگـاهم مـی کردنـد خیــره
شــدم بــا تــه مانــده نیرویــی کــه در وجــود تحلیــل رفتــه ام هنــوز بــاقی بــود. خــداحافظی کــردم و بــا گامهـاي سسـت بـه سـمت حیـاط رفـتم، صـداي بـاز شـدن در و متعاقبـاً صـداي زن دایـی کـه مـرا مـیخوانــد را مــی شــنیدم امـا بــی آنکــه تـوجهی کــنم بــه ســرعت قــدمها یم افــزودم و خــود را بــه انتهــا ي
حیـاط رسـاندم همـان لحظـه صـداي وحشـتناکی کـه حـاکی از پـرت شـدن زن دایـی از پلـه هـا بـود در حیــاط طنــین انــداز شــد . بشــدت ترســیدم امــا جــرات برنگشــتن و نگــاه کــردن بــه آن صــحنه را نداشــتم. چنــد لحظــه بعــد صــدا ي نگــران دایــی و علیرضــا کــه وارد حیــاط مــی شــدند و زن دایــی را خطـاب قـرار داده و حـالش را مـی پرسـیدند بـه گوشـم رسـید. ظـاهراً حـالش خـو ب بـود نفسـی از سـر آسودگی کشیدم و براي همیشه خانه پلاك سی و پنج کوچه میخک بهارستان را ترك کردم.
غصـه دارتـر از آن چیـزي بـودم کـه بـا گریـه آرام شـوم، مثـل کـوهی از یـخ بـی احسـاس و تهـی کنـارِ بهزاد سکوت کرده بودم. از سکوتم کلافه شد گفت:
- نمی خواستم این جوري بشه، کنترلم رو یه لحظه از دست دادم.
- تـو بـا ایـن کارهـاي نسـنجیده و احمقانـت تمـام غـرور و عـزتم رو بـه لجـن کشـیدي! خیالـت راحـت باشه دیگه رشته ارتباطی من و این خونواده براي همیشه قطع شد.
- اونا با من مشکل دارن نه با تو.
- با این آبرو ریزي که راه انداختی دیگه با چه روي باهاشون رفت و آمد کنم!
بهزاد نگاه گذرایی به من کرد.
- چشمات سرخه، گریه کردي؟
- چیزي نیست
- من نبودم اتفاقی افتاد؟
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 🌸E.Sarkhani🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نود
دلم نمی خواست از برخورد میان من و علیرضا بویی ببرد و دوباره بی خودي حساس شود.
- باشه نگو بذار خـودم حـدس بـزنم؛ آهـا دایـی جونـت کرا یـه ایـن چنـد مـاه رو ازت طلـب کـرده حـق داره بنده خدا با یه مغازه کوچیک خرازي که نمی شه شکم چهار نفر رو سیر کرد!
خدایا نفهمی تا چقدر!
- حرفات ایـن قـدر بچگانـه سـت کـه هـیچ جـوابی بـراش نـدارم . در ضـمن تـو مثـل اینکـه یـادت رفتـه پسردایی من دکتره!
از اینکه از علیرضا تعریف کردم خودم را سرزنش کردم. اما چاره اي نبود.
- چه خبره این قدر دکتر دکتر می کنی!
- تو رو جون شهین جونت بی خیال من شو!
- نکنه سر جشن دیشب کلی سرکوفت و سرزنش شدي!
درســت زد بــه هــدف. یــاد تمــام حرفهــاي پســردایی بــی انصــافم بغضــی بــزرگ در گلــویم بــه وجــود آورد.
- چیــه ســرخ شــدي؟اهــا پــس جنــاب اســتاد شــهر یاري توبیخــت کــرد آره! خوشــحالم فهمیــديآدماي متحجر و عقب مانده اي هستن!
دیگر نتوانستم خونسردیم را حفظ کنم. کاسه صبرم لبریز شد و فریاد زدم:
- چی از جون اونا مـی خـواي چـرا ولشـون نمـی کنـی؟ مـی خـواي بـا تـوهین و تحقیـر خـودت رو آروم کنی؟ خسته نشدي؟ دوست داري منم به خونوادت ناسزا بگم.
- تو بیجا کردي!
- چطور تو می تونی به فامیل من گستاخی و هتاکی کنی من نمی تونم؟!
- تو اونا را با خانواده من، با افروزها یکی می کنی؟
- خـانواده دایـی مـن کجـا، خـانواده افـروز کجـا؟ یـک صـدم شـعور و فهمـی کـه خـانواده دایـی اسـدم دارن، افروزها ندارن!
- دیگه داري عصبیم می کنی!
- فقط تـو حـق دار ي عصـبی بشـی؟ مـن چـی؟ مـن کـه دارم از دسـت کارهـا ي تـو دیوونـه مـی شـم، بـه خـاطر تــو از عزیــزانم بریــدم، بهتــرین دوســتم بــه مــن پشــت کــرد، امـا الان مــی بیــنم هیچــی گیــرمنیومده.
- من هیچیم؟
- آره تــو هیچــی نیســتی. مــن احمــق نمــی دونــم چطـوري بـا مــرد بـد دهــن و بــی ادب و روانپریشــیمثل تو زیر یک سقف زندگی کنم.
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸