eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#wall🍦 #پس_زمینه🍄🌈 @chadooriyam☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پروف‌طوری‌😎 #دخترونه‌تایم😌💙💜💛❤💚 @chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الحسین 💛•°
🔹 «خانم زهرا حسونی‌زاده، دختر گرامی شهید؛ شما مشغول به چه کاری هستید خانم؟» 🔸 خانه‌داری و بچه‌داری حاج آقا 🔹 «به‌به! خیلی هم خوب» 🔸 درسم رو هم دارم می‌خونم حاج آقا 🔹 «پس ببینید! آدم هم میتونه درس بخونه و هم بچه‌داری کنه؛ این هم شاهد زنده‌ی حرفهای ما»! 🌺 و این را درحالی می‌گفتند که به زمین چشم دوخته‌ بودند و با دست به جمعیت خانم‌ها اشاره می‌کردند. 📆 روزهای ابتدایی آذرماه سال ۹۵، دیدار خاطره‌انگیزی میان خانواده‌ی شهدای مدافع حرم و رهبر انقلاب اسلامی اتفاق افتاد. #عفاف_و_حجاب
آیه هاے #عشق {♥}•° مارادربازارچه ی رنج میگردانند.. و.... . . { 🙃✌️♥}•° . #تصویربازشود #استورے
سلام سلام😃 خب ماهی وعده دادیم برسیم به 3.5kرمان میزاریم پستهای کانال تبلیغ کنین ک زیاد شیم😍 اما شما ک گوش ندادین تازه لف هم دادن بعضیا☹️😒 اما ما بدقولی نکردیم بااینکه نرسیدیم ب 3.5k از امشب یه رمان خیلی قشنگوو عااالی براتون میزاریم😌😍 برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به نام‌خدا❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ @chadooriyam 💞✨
🍃به نام او🍃 بله؟ - سلام سهیلا جان، کجایی؟ - ســلام زن دایــی جــون، ببخشــید کلاســم کمــی طــول کشــید الان راه مــی افــتم، گفتــین میــدان بهارستان کوچه میخک، پلاك 35؟ - آره عزیزم، الان دانشگاهی؟ - بله. - به علیرضا می گم بیاد دنبالت. با دستپاچگی گفتم: - نه، نه، اصلاً، زحمتشون می شه، خودم میام. - با ماشین می آد سهیلا جون، پیاده که نمی خواد بیاد! قرار شد تعارف با هم نداشته باشیم ها! از اصرار زن دایی کفري شدم و زیر لب غر زدم: «اَه، این زن دایی هم چقدر گیره!» - چیزي گفتی سهیلا جون؟ واي چه گوشهاي تیزي داشت! - من؟! نه! راستش من هنـوز یـ ه کـم د یگـه کـار دارم معلـوم ن یسـت کـ ی تمـوم بشـه، بـرا ي همـ ین نمـ ی خوام مزاحم پسردایی بشم! - باشه هر طور مایلی، پس منتظرت هستیم فعلاً خداحافظ. - خداحافظ. نفس عمیقـ ی کشـ یدم و تکیـ ه دادم بـه ن یمکـت، بـا خـودم گفـتم : «فرمانیـ ه کجـا بهارسـتان کجـا !» نگـاه ی بـه اطـراف کـردم وجـود دختـر و پسـر جـو ان بـر روي یکـی از نیمکـت هـاي پـارك تـوجهم را جلـب کــرد! ظــاهراً در همــ ین چنــد دقیقــه اي کــه بــا زن دا یــی مشــغول صــحبت بــودم آمــده بودنــد . در احوالشون کنجکاو شدم، هر از گاهی پسر حرفی می زد و دختر از خنده ریسه می رفت. درســت شــبیه مــن و بهــزاد ! آن روزهــا خــودم را جــزو خوشــبخت تــر ین آدمهــاي روي زمــین مــی دانسـتم، امـا صـد حیـف کـه تمـام آن خاطرات شیرین بیکباره تبدیل به کابوس سیاهی خواهدشدکه هنوزهم رهایم نخواهدکرد @chadooriyam 💞✨