#ریحانه🌸♥️
چــآدُر یعنی صعـ🚩ـود
یعنی بالا رفتــن از ریسمانــ⛓ الهی
اما؛ وقتی به قلـ🗻ـه میرسی که...
حیــا را هم همــراه
خودت داشته باشی
غیر از اینــ☝️
حتما سقـ💥ـوط خواهی کرد
حواست باشد خواهــر
چــآدُر بدون حیــا هیچــ✋ است!!
#حجاب_با_حیا_کامل_میشود😇
eitaa.com/chadooriyam
#کتاب_جهادی، حاصل تلاش عدهای از خیرین و دغدغهمندان عرصهی فرهنگ است
این مجموعه با معرفی کتابهای خوب، بویژه کتابهای مربوط به شهدا و کتابهایی که تقریظ مقام معظم رهبری را به همراه دارند، درصدد افزایش فرهنگ کتابخوانی بوده و از دیگر سو، با اِعمال تخفیف بین ۲۰ تا۶۰ درصد ، گامی جهادی در عرصهی فرهنگ برداشته است.
اگر شما هم علاقمند به همکاری با این مجموعه هستید، دوستان خود را به #کتاب_جهادی دعوت کنید.
@ketabe_jahadi
💠 دردهای زمانه_ ( ۱ )💠
آنجا هجده ساله اي "حـجـابــ" مي گذارد✔ تا آزاد كند ☜ديـنش را #از_جهالت،
و اينجا (#بعضي ) هجده ساله ها "حـجـابــ" برميدارند✘تا آزاد كنند ☜دنيايشان را #براي_جهالت!
آنجا سال 11هجري ست،
و اينجا ۱۴۳۰ سال بعد ....
#فاطميه
eitaa.com/chadooriyam
هر گاه شب جمعہ شهدا را یاد ڪردید
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند .
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
باز آینہ و چای و اسپند و نبات
باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات
چادرےام♡°
هر گاه شب جمعہ شهدا را یاد ڪردید آنها شما را نزد اباعبدالله یاد مےڪنند . #شهید_مهدی_زین_الدین 🌷
اللهم صل علے محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌟🍃
#سخنان_حکیمانه
🔸خودتان را حساب كنيد،
🔸از بدى ها استغفار كنيد
🔸و از خوبى ها حمد كنيد،
🔸كه محاسبه، مراقبه مى آورد
🔸و مراقبه، حضور و حضور، فتوح به دنبال دارد.🌺
🌿علامه حسن زاده املی
#دختران_چادری👇💙💛
http://eitaa.com/chadooriyam
✨بسم رب العشق✨
رمان زیبای مخاطب خاص مغرور
برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
#داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغرور #قسمت_9 حاجاقا:پس در حضور من حرف بزنید سهراب:باشه حاجی نشستیم
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_10
مانی با عصبانیت:شما طرفدار منید یا برده ی اون؟
-شرمنده آقای دلیری ولی خودت قبول کردی
پوزخندی زدم...یه آشی برات بپزم مانی خان البته الان آشت آماده نوش جان کردنه
رفتم جلو و تا تونستم زدمش
از دماغش خون میومد
با بی حالی گفت:تموم نشده هنوز؟
گفتم:نه؛ یه کار دیگم مونده
2تا زدم تو گوشش و گفتم:اینم زدم تا بدونی من بازیچه دست تو نیستم و با هرکی دلم بخواد شوخی میکنم پس بهتره دیگه به من کاری نداشته باشی و گرنه زنده موندنتو ضمانت نمیکنم جناب آقا گربه
بعدم در کمااااااال خونسردی یه دستمال پرت کردم تو صورتشو گفتم:از دماغت خون میاد
تا برگشتم همه ملت زرد کرده بودن شیما که انگار داشت فرار میکرد داد زدم:شیما خانوم کجا؟
شیما:من نوکرتم به خدا.تا منم نکشتی در برم با اجازتون
فاطمه:ا...چقدر زور بازوت زیاده کیانا
زینب:جان زینب خودت بودی یا جکی جان؟
سهراب به طرفم اومد وگفت:حالا راضی شدی کیانا؟
سکوت
-بابا بدبختو که کشتی
تخس تو چشماش نگاه کردمو گفتم:هنوز معذرت نخواسته و رفتم...
میتی و فاطی:جا داری ماهم بیایم؟
-بپرید بالا
میترا و فاطی رو پیاده کردمو رفتم دم پارک نیاوران
گوشیم زنگ خورد؛فرید بود
-سلام؟
-علیک سلام دختر...کجایی؟
-تا نیم ساعته دیگه خونم
-بهت میگم کجایی
-نیاوران
-پنج مین دیگه رسیدم
-کیانا
چقدر زود رسید
-ببینمت کیانا...با چشمات چیکار کردی؟چرا پف کرده؟چرا سرخ شده؟
-کیانا...کسی بهت چیزی گفته؟
تموم ماجرا رو بهش گفتم
فرید:خوب کاری کردی زدیش باید بفهمه با کی طرفه
بریم خونه؟
جواب دادم:بریم
-سلام مامان
-سلام عزیزم
-چی داریم؟
-ماکارونی
-پس من برم یه دوش بگیرم و بیام
-فرید رفت بالا؟
در حالی که میرفتم داد زدم:اره مامان اونم خسته بود رفت یه کم استراحت کنه
بعد از نهار رفتم سر وبلاگم
17نفر درخواست دوستی داده بودن
5نفر کامنت عاشقانه
2نفرم فکر کرده بودن من روانشناسم با من درد و دل کرده بودن
جواب دونفر آخریو دادم و لب تاپم رو خاموش کردم
شب قرار بود با دایی کوچیکم بریم بیرون
انگار اینا نمیفهمیدن من دیگه دانشگاه میرم..درسام سنگینه(چقدرم درس میخونم)
-مامان ظرفا رو من میشورم
لعبت :من اینجا دقیقا نقش چغندر رو بازی میکنم به نظرت؟
-مامان:طوری نیس بذار کیانام کمکت کنه
فرید:آره تازه منم آب میکشم
دهن هر سه تامون باز مونده بود
مامان:وایسا ببینم فرید..آفتاب از کجا در اومده که آقا فرید میخوان ظرف آب بکشن؟
فرید در حالیکه ابروهاشو مینداخت بالا گفت:آخه مگه چندتا کیانا خانوم داریم ما؟
گفتم-بس کن فرید
مامان:فرید ماجرا چیه؟
-با یکی دعواش شده
بیام کمک کیانا؟
-نه داداش دستت درد نکنه
زیر لب گفتم:آقای دلیری دارم برات..نمیدونم چرا با اینکه زده بودمش بازم دلم آرووم نمیگرفت
-کیانا مامان بلند شو..نمازتو بخون تا بریم
-سلام
-سلام به روی ماهت؛پاشو
-کیانا آماده شدی؟
عطرمو زدم و گفتم-بله مامان،بریم
فرید:بح بح..فتبارک الله احسن الخالقین مامان زنگ بزن آمبولانس بیاد کشته مرده هاشو جمع کنه
خندیدمو گفتم:با من ازدواج میکنی؟
فرید با جدیت:با اجازه بزرگترا بعله
و هر سه مون زدیم زیر خنده
مامان به لعبتم اجازه داد تا فردا صبح هر جا میخواد بره
-سلام دایی جون
-سلام..چه عجب ما شما رو زیارت فرمودیم،مشتاق دیدار دایی جون
خندیدم
زندایی:ماشاءالله چه جوون قد بلند و رعنایی شده کیانا جون
فرید:بترکه چشم هر کی نمیتونه خوشبختی شو ببینه
با اعتراض گفتم:ا فرید...؟
فرید:خب نترکه
امان از دست تو پسر
آریا و آرشم که همیشه ی خدا آویزون من بودن
-کیانا
آریا بود
-هوم؟
-میای بریم قدم بزنیم؟
-تنهایی؟
آرش:نه با کل فامیل
خندیدم و با کنجاوی پرسیدم:چیکارم دارین؟
آرش مظلومانه گفت:میخوام درد و دل کنیم باهات
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫