#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نود_و_چهارم
صدایی درونـم بـر مـن نهیـب زد: «بلنـد شـو سـهیلا تـا دیـر نشـده از ایـن جـا بـرو ! بـه جهـنم کـه جشـن گـرفتن، بـا مونـدنت بــدبخت مـی شـی، تــا کـی مـی خـواي لال مـونی بگیـري؟ ایــن مـرد الکلـی تمــام زنـدگیت رو بـه فنـا مـی ده. بـه چـی دلـت رو خـوش کـردي؟ اگـه امشـب پیشـش بمـونی راه برگشـت بــرات سـخت تـر مـیشــه! تــو هنــوز هــیچ تعهــدي بــه بهــزاد نــداري! تــا اوضـاع از ایــن بــدتر نشــده تــرکش کــن.» بــا عــزم جــزم شــده ام بــه اتــاق رفــتم و لباســم را پوشــیدم و چمــدان کوچــک دســت نخـورده ام را کـه گوشـه ا ي از اتـاق گذاشـته بـودم برداشـتم و قصـد تـرك اتـاق را داشـتم کـه رهـام را دیدم به چهارچوب در اتاق، تکیه زده و نگاهم می کند.
- داري ترکش می کنی؟
- با خیانتش، با اخلاق بدش ساختم اما با اعتیادش نمی تونم.
- براي همیشه؟
- باید زودتر از اینها تمومش می کردم.
- یه نیم ساعت وقت داري؟
- براي چی؟
- یه چیزاي هست که باید بدونی، خیلی وقته که می خوام بهت بگم اما وقتش پیش نیومده بود.
- اگه درباره بهزاده، من همه چی رو می دونم. - مطمئنم همه را بهت نگفته.
- دیگه فرقی نمی کنه! می بینی که دارم ترکش می کنم.
- چه سخت می گیري! حالا نیم ساعت دیرتر بري، مثلاً چی می شه!
- خیلی خب فقط زودتر، دیگه تحمل اینجا رو ندارم.
از اینکـه قــرار بــود بـاز هـم قضــایاي پشــت پــرده اي از زنــدگی بهـزاد بــرایم آشــکار شــود مضــطرب بـودم . بـا ذهنـی مشـوش روي تخـت نشسـتم و بـی قـرار منتظـر آمـدن رهـام کـه بـرا ي آوردن صـندلی از اتـاق بیـرون رفتـه بـود شـدم . طـولی نکشـید کـه صـندل ی بـه دسـت بـه اتـاق آمـد و روبـریم نشسـت.
پاهـایش را روي هـم انـداخت و سـیگار دیگـري روشـن کـرد. هـر چقـدر مـن نـاآرام بـود او خونسـرد و راحت لم داده و سـیگار مـی کشـید. بـا حـرص بـه حرکـاتش نگـاه کـردم کـه ناگهـان بـا تمـام قـدرت دودش را در صورتم رها کرد. از سرفه ام خندید.
- چیکار می کنی؟! حالم رو بهم زدي!
رهام شروع کرد انگار با خودش حرف می زد:
#ادامه_دارد
@chadooriyam 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نود_و_پنجم
رهام شروع کرد انگار با خودش حرف می زد:
- از همــین پاســتوریزه بودنــت خوشــم مــی اومــد. تــو رو بــرا ي خوشــگلیت نمــی خواســتم. از تــو خوشگلتر دور و برم زیاد بـود . ظـاهراً اهـل دوسـت پسـر نبـود ي امـا بـرا ي اینکـه مطمـئن بشـم بـا چنـد
تـا از رفیقـام امتحانـت کـردم. وقتـی دوسـتام مـی گفـتن چـراغ سـبز نشـون نمـی دي از خوشـحالی بـال درآوردم. دلـم مـی خواسـت آینـده ام رو بـا تـو بسـازم. تـو زن زنـدگی بـودي. آرزو بـه دلـم مونـد یـه روز بوي غذا از خونه مـون بیـاد و همـه دور هـم سـر یـه میـز غـذا کوفـت کنـیم. امـا مـادرم زن زنـدگی نبـود و نیسـت. دلـم نمـی خواسـت آینـده ام مثـل بابـام باشـه دورادور هـوات رو داشـتم امـا تـا فهمیـدم تـورج اومـده خواسـتگاریت احسـاس خطـر کـردم. نمـیدونسـتم چیکـار کـنم و چطـوري حـرف دلـم رو بهـت بگـم. تصـمیم گـرفتم از نـادر کمـک بخـوام بهـش گفـتم عاشـقت شـدم خندیـد و مسـخره ام کـرد . امـا وقتـی سـماجتم رو دیـد فهمیـد قضـیه جدیـه! مـیدونسـتم نـادر تـو ي خونـواده ات نفـوذ داره و حــرفش بــرو داره و مــی تونــه بــه راحتــی خونــواده ات و بــه خصــوص تــو رو راضــی کنــه، امــا بــی وجـدان در قبـال تـو یـه شـرط سـنگین گذاشـت. گفـت: «یـک چهـارم سـهم الارثـت مـال مـن!» آدمـاي طمــاع و پــول پرســت و بــی وجــدان زیــاد دیــده بــودم امــا نــادرِ شــما یــه چیــزه دیگــه بــود. چــاره اي نداشــتم. تــو روي بابــام وایســتادم و گفــتم؛ ســهم الارثــم رو بــده! از نــاراحتی دیوونــه شــد و زد تــوي گوشـم. چنـد مـاه قهـر و داد و فریـاد و فـرار از خونـه فایـده نکـرد و یـه پاپاسـی هـم گیـرم نیومـد. از اون طـرف نـادر هـی تحـت فشـار قـرارم مـی داد و مـی گفـت؛ سـهیلا خواسـتگار داره. تنهـا راهـی کـه داشـتم ایـن بـود کـه سـند سـازي کـنم و بخشـی از زمینـاي شـمال بابـام رو بفروشـم. امـا بـراي اینکـه
شک نکنـه بایـد آهسـته و بـه مـرور زمینـاش رو آب مـی کـردم کـه خیلی وقـت گیر بـود . نـادرم گیرداده بــود کــه مــی خــواد بــره آمریکــا و لنــگ پولــه ! داغــون بــودم . بــراي رفیــق فــابریکم درد و دل کردم. اونم یـه پیشـنهاد بـه مـن داد . گفـت؛ بـرا ي اینکـه سـهیلا رو از دسـت نـدي بایـد بـه طـور موقـت بدسـت یـه آدمـی کـه خیلـی قبـولش داري بسـپاري! اولـش فکـر کـردم منظـورش دزدیـدن توئـه، امـا وقتــی بــرام مطلــب رو روشــن کــرد، مخالفــت کــردم . رفیــق شــفیق مــا پیشــنهاد یــه نــامزدي ســوري کـرده بـود. یعنـی یـه مـدت باهـات نـامزد مـی شـه تـا مـن کـارم رو راسـت و ریسـت کـنم و تـوي اون برهه تو با کسـی ازدواج نکنی بعـد هـم بـه یـه بهانـه ا ي بـه همـش مـی زنـه ! سـخت بـود امـا بـه خـاطر بدســت آوردنــت قبــولش کــردم . و بهتــرین دوســت مــن آقــا بهــزاد بــا زیرکــی دل ســهیلا خــانم رو بدست آورد و شد شوهر مـوقتی عشـق مـن ! همـه چـی خـوب پـیش مـی رفـت . نـادر از این تبـانی خبـر نداشت و فکر می کـرد بـی خیالـت شـدم . مـنم بـا خـودم گفـتم؛ د یگـه لزومی نـداره بـه نـادر بـاج بـدم !
وقتی بهزاد ولـت کـرد، خـودم دسـت بـه کـار مـی شـم و نقـش یـه پسـرعمو ي مهربـون رو بـرات بـازی می کـنم و کـم کـم دلـت رو بدسـت میارم. از اینکـه دیگـه مجبـور نبـودم بـه داداشـت پـول بـدم خیلی خوشحال بودم و منتظر بودم تـا بهـزاد بـه یـه بهانـه ا ي رهـات کنـه و مـن ناجیـت بشـم . امـا انتظـارم بـیفایده بـود . بهـزاد کـم کـم دلباختـت شـد و هـر روز بـرا ي بهـم زدنـش بهانـه مـی تراشـید. دسـت آخـر یــه روز تــوي روم وایســتاد و گفــت؛ عاشــق ســهیلا شــده و نمــی تونــه تــرکش کنــه! تــا جــایی کـه مــیخورد زدمـش ولـی بـه گریـه افتـاد و گفـت؛ ا یـن عشـق دو طرفـه سـت و اگـه ازت جـدا بشـه تـو نـابود می شـی! دلـم بـراي خـودم سـوخت .
#ادامه_دارد
@chadooriyam 💞✨
قال بقیة الله ♥:
به شیعیان و دوستان بگویید ڪه خدا را به حق #عمه ام حضرت زینب [ـعلیھاالسلامـ] قسم دهند، ڪه #فرج مرا نزدیك گرداند..
.
.
ما شکیبایے زینب [سلام الله علیھا] نداریم؛
#مولا جان ، ڪاسه صبرمان لبریز بے تو بودن است…
#اللھمعجللولیکالفرجبهحقزینب
•┈••✾🕸🕊🕸✾••┈•
🔸مدافع حرم حضرت زینب(س) نمی توانم باشم!
🔹مدافع چادر حضرت زهرا(س) که هستم.
🔸چادرم را محکم تر میگیرم؛
تا تیرها بر چادرم بنشیند؛
نه بر دل زینب(س)
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @chadooriyam |♡•
🔰 سخننگاشت | حمله به حشدالشعبی را به شدت محکوم میکنیم
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار پرستاران:
🔹️ ملاحظه کنید [آمریکاییها] در عراق و سوریه چه میکنند. انتقام داعش را از حشدالشعبی دارند میگیرند. حشدالشعبی چون داعش را –که اینها ساخته و پرداخته کرده بودند– زمینگیر و ازاله کرد، حالا دارند انتقام میگیرند. بنده و دولت و ملت ایران بشدت این خباثت آمریکا را محکوم میکنیم. ۹۸/۱۰/۱۱
🏷 #دیدار_پرستاران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتے ڪشیش مسیحے از #حضرت_زینب "سلام الله علیھا" مےگوید...
••✾🍀✾••
قرار بود آوارگے ایشان نشان دهنده پیروزی #ظلم باشد ولے راهے شد برای پیروزی #مظلوم!
#میلادحضرتزینبڪبری "س" مبارڪ باد.
•┈••✾❄♥❄✾••┈•
ʲᶤᵒᶰ↝
『 @chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبل از اینکه گناه کنی...🍁
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁┄
💢کپی مطالب وکلیپ ها کانال با #ذکر_صلوات مجازاست
•.♥️| @chadooriyam