eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
445 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
77 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ آقای پزشکیان امروز با وردحضرت آقاگفتند: آی قربونت آقا 😍😍😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌منم همینطور آقای پزشکیان، منم همینطور😍😍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب : کاری که نیروهای مسلح ما کردند کمترین مجازات برای رژیم غاصب صهیونی بود
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
رهبر معظم انقلاب : کاری که نیروهای مسلح ما کردند کمترین مجازات برای رژیم غاصب صهیونی بود #جمعه_نصر
این اقتدار ‏این امنیت ‏این احساس غرور ‏این اعتماد به نفس رو مدیون حضرت اقاییم ‏مدیون شهدایی که زندگیشون رو وقف مبارزه با ‏ظلم کردند! به پشتوانه حضور چند میلیونی مردم ‏همیشه درصحنه، هیچ قدرتی جرات رویایی ‏با جمهوری اسلامی ایران را ندارد…
امروز حضرت‌آقا واسه ما نمازجمعه خوند واسه اسرائیلی‌ها و براندازها نماز میت ..
امروز ، تک تک ِ حروف ، کلمات و جمله های حضرت آقا مثل خون جاری شد تو رگهام . . .
بِسمِ‌رَب‌ِّنآمَـــتْ‌ڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• 💜.•
قرارِهر روزمـوݩ…(:💔🦋 بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟✨📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُ وَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 https://eitaa.com/chadoraneh113
••|🥺🥀|•• به رسم هرروز✋ السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ🌿 وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن🌱 اول صبح به سمت حرمت رو کردم...)) دست بر سینه سلامی به تو دادم ارباب☘ سر صبحی شده و باز دلم دلتنگ است السلام ای سبب سینه تنگم ارباب... السلام علیک یا اباعبدالله الحسین💔 صبحتون بخیر.🌞🍃 🥺♥️ ╔════🦋✨🦋════╗ @chadoraneh113 ╚════🦋✨🦋════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫#قسمت_هشت تابستان تمام شد و من باز به مدرسه رفتم حالا کلاس د
🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁🌻🍁 🌻🍁🌻🍁 🌻🍁 🌻 💫 وقتی با گریه به خانه می‌آمدم یک کیف جیبی پر از پول پیدا کردم با چشم‌های اشکی کیف را به مادرم دادم که به معتمدان محل بدهد و گفتم دیگر به جلسه نمی‌روم. مادرم گفت جمشید جان از جلسه قرآن دلسرد نشو اگر تو امروز این کیف پراز پول را صاحبش برمی‌گرداندی تاثیر. همان جلسات قرآن و نماز است کلاس چهارم نوع بازی و سرگرمی من متفاوت شده بود دوچرخه سواری، فوتبال بازی،الک دولک، جای پرسه ،در باغ و باغات راگرفته بود. درسم خوب نبود اما معلمان مثل گذشته از من شاکی نبودندتنها خطای من در این سال آن روز بودکه یکی از معلمان مدرسه به من فحش داد. و خواست پشت بندش لگدی هم بزند که خیلی تیز و فرز جا خالی دادم و او زمین خورد بچه‌ها خندیدند و من باز از مدرسه فرار کردم کلاس پنجم پایم به مسجد و نماز باز شد خیلی مراقب بودم که خطایی از من سر نزند به درسم فکر می‌کردم و به جلسه قرآن و گاهی به بازی فوتبال اما از بد حادثه تفاق و ماجرا سراغ من می‌آمد و مرا باز به حاشیه می‌برد یکی از این اتفاق‌های پیش بینی نشده این بود که روزی تیم فوتبال محله روبرو برای مسابقه آمدند آنها یک توپ تازه فوتبال به رسم آن زمان به همراه داشتند سر نیمه که شد نفر از بچه‌های محله ما در گوشی به هم گفتند که توپ مهمانان را بدزدند و بفروشند و از فروش آن سهمی هم به من بدهند توپ را دزدیدند. بعد ازبازی تیم مهمان در به در دنبال توپشان بودند رفتم و اصل ماجرا و توطئه همتیمی‌ها را به آنها گفتند توپ به آنها برگشت اما ماجرا به اینجا ختم نشد فردا صبح زنگ خانه ما خورد همین که درو باز کردم دزدیشان را لو داده بودم دو نفر پریدند و دستانم را از چپ و راست گرفتند و نفر سوم یا همان دزد اصلی و طراح توطئه با یک پنجه بوکس از همان‌هایی که در محله ما مثل دستمال توی جیب فراوان بود وسط پیشانی من کوبید به ثانیه‌ای خون فوران کرد دماغم از چند جا شکست و مردم رسیدند و قبل از اطلاع به خانواده راهی بیمارستان شدم همان شب پدرم به همدان رسید و چون فکر می کرد سهم من در این دعوا کمتر از طرف مقابل نیست به آزادی ضارب رضایت داد اما اگرچه من پنجه بوکس را کنار گذاشته بودم کینه او برای تلافی در دلم ماند خبر دادن که قرار است محل مدرسه ما عوض شود و مدرسه با همان تابلوی قبلی مدرسه راهنمایی عطار نیشابوری به مکان دیگری انتقال یافت و عوض شدن مدرسه ن هم احساس بزرگی می‌کردم به این فکر بودم که باید در اخلاق و روش خود تغییر رویه بدهم به خصوص اینکه حالا مرا به عنوان بچه مسجدی می‌شناختند در سال ۱۳۵۷ تمام شهرهای آبستن یک حادثه بزرگ تاریخی به نام انقلاب بود اتفاق بزرگی که امثال من برای تحقق آن از هر اقدامی فروگذار نمی‌کردیم. در آن سال‌ها در مدرسه هم معلم زن داشتیم وهم مرد با خانم معلم‌های بی‌حجاب میانه خوبی نداشتم و به هر بهانه‌ای اذیتشان می‌کرد اما برای خانم‌های محجبه احترام خاصی قائل بودم مردها نیز با همان شلوارهای پاچه گشاد کراوات‌های پهن و درازشان به دو طیف موافق و مخالف انقلاب تقسیم می‌شدند. معلم‌های ضد انقلاب بیشتر با کنایه و تلویح مخالفت خود را با بروز انقلاب ابراز می‌کردند. و عده‌ای از دانش آموزان که سرمان برای به تعطیلی کشاندن مدرسه و به خیابان رفتن درد می‌کرد. زنگ تفریح از دور می‌ایستادیم و با تیر و کمان پنجره ها و شیشه‌های کلاس و حتی دفتر را نشانه می‌رفتیم مدرسه گاه و بیگاه تعطیل می‌شد . . 🥺♥️ ╔════🦋✨🦋════╗ @chadoraneh113 ╚════🦋✨🦋════╝